پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

پس از ابطحی، حجاریان نیز وبلاگش را از درون زندان به روز کرد


پس از ابطحی، حجاریان نیز وبلاگش را از درون زندان به روز کرد
http://gameron.wordpress.com/2009/08/27/hajareyan/

ساعتی پیش سعید حجاریان نخستین پست ِ نخستین وبلاگش را از بازداشتگاهش ارسال کرد، مطلب نوشته شده در وبلاگ سعید حجاریان عینا منتشر می شود.
Align Right
مثل هر شب، قبل از صرف شام، با کمک بازجوی عزیزم(حاج علی) وارد استخر شدم تا تنی به آب بزنم. درسته که حاج علی برادرم نیست اما در حقیقت از برادر بهم نزدیک تر است، در این مدت که در بازداشت هستم اصلا دلتنگ خانواده نشدم زیرا حاج علی با مهربانی هایش نمی گذارد ذره ای در وجودم نگرانی رخنه کند.

نیم ساعتی شنا کردم بعد حاج علی کمک کرد تا لباس هایم رو بپوشم، خودش موهایم رو سشوار کشید تا خشک بشن. مثل شب های قبل زحمت تهیه ی شام باز افتاد گردن حاج علی عزیز. میدونه که من خیلی کباب دوست دارم واسه همین هم مرتب واسم کباب درست می کنه. دیشب کباب بره داشتیم اما امشب واسم کوبیده درست کرده بود.

موقع شام خوردن دیدم کمی ناراحت به نظر میرسد، ازش پرسیدم حاج علی چی شده؟ از دست من ناراحتی؟

حاج علی لبخندی زد و گفت: داش سعید، وجدانا توی این مدتی که من در خدمت شما بودم، شما کوچکترین بی احترامی ای از من دیده ای؟

با تعجب گفتم این چه حرفیه حاج علی، خدا خودش میدونه که شما مثل یک برادر حقیقی برای من زحمت کشیده اید، چرا اینو می پرسی؟

حاج علی گفت شامت رو بخور، بعد از شام قضیه رو برات تعریف می کنم. علیرغم این که کباب خوشمزه ای بود اما چون حاج علی رو ناراحت می دیدم زیاد بهم نچسپید. بعد از شام حاج علی رفت و از اتاق کناری یه لپ تاپ آورد. باید بگم که این جایی که من هستم همه جور امکاناتی داره از استخر مجهز بگیر تا اینترنت پر سرعت.

حاج علی زودی به اینترنت وصل شد و یک سایتی رو باز کرد، توی اون سایت عکسی از من منتشر شده بود، به عکسم اشاره کرد و گفت: ببین چی نوشته اند این ضد انقلاب ها، گفته اند که اون نشانی که روی لب های تو است به خاطر اینه که من شکنجه ات کرده ام. حاج علی نتونست خودش رو کنترل کنه و های های زد زیر گریه. همون طور که گریه می کرد گفت آخه چرا این ها این طور دروغ می نویسند؟ چرا خوف از خدا ندارند؟

دستی به سرش کشیدم و گفتم گریه نکن مرد، جای تو بیشک در بهترین جای بهشت است و من مطمئن هستم که روح تو با روح بزرگان اسلام محشور خواهد شد. فکری به خاطرم رسید، سریع رو به حاج علی گفتم میتونی برام یه وبلاگ بسازی؟

حاج علی گفت چرا که نه، اما واسه چی میخوای؟

گفتم میخوام حقیقت رو بنویسم، میخوام مردم بدونند که تو چه دُر و گوهری هستی، میخوام این ذهنیت رو از اذهان مردم پاک کنم که بازجویان جمهوری اسلامی زندانیان را شکنجه می کنند، میخوام بگم که این نشانی روی لب هام به این خاطر است که دیشب از شدت خوشمزگی ِ کباب بره ات لبهام رو گاز گرفتم و جای دندون هام روشون موند.

برقی از رضایت رو در چشم های حاج علی مشاهده کردم، بعد از آماده شدن وبلاگ دست به کار شدم و این مطالب رو برای شما ملت شریف ایران نوشتم. خواستم بگم که فریب دشمنان نظام رو نخورید، ما نه شکنجه میشیم و نه تحت فشار هستیم، اشتباهاتی داشته ایم و داریم تاوان اون رو هم پس میدیم هر چند که مقامات نظام تاکنون با ما بزرگوارانه رفتار کرده اند و نگذاشته اند قند توی دلمان آب شود.

یادمه پس از اتمام جنگ تحمیلی، زمانی که اسرای عراقی رو به عراق بر می گردوندیم، برخی شون اون قدر تحت تاثیر محبت های برادران بازجو قرار گرفته بودند که ترجیح دادند در ایران بمونند و هرگز به عراق بر نگردند هیچ بعید نیست من هم پس از طی شدن دوران محکومیتم ترجیح بدم که در جوار حاج علی باقی بمونم.

عکسی که اسباب ناراحتی حاج علی عزیز را فراهم آورده بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ