پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

طبرزدی-اقای احمدی نژاد کلاهت را بگذار بالاتر


اقای احمدی نژاد کلاهت را بگذار بالاتر!-حشمت اله طبرزدی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1466.aspx

امروز ۵ شنبه ۱۵ امرداد ماه است.روز گذشته اقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران در مجلس اسلامی به قران کتاب اسمانی ملیارد ها مسلمان سوگند یاد کرد که پاسدار قانون اساسی باشد. از شانس بد اقای احمدی نژاد،قانون اساسی صرفا به اصل ولایت مطلقه یا اصولی که متضمن حقوق حاکمین است محدود نمی شود. در این قانون فصلی وجود دارد، تحت عنوان حقوق اساسی ملت. در این فصل،اصول گوناگونی وجود دارد که ازادی بیان،قلم،احزاب و اجتماعات را تضمین کرده و برای حقوق فردی و اجتماعی شهروندان ارزش زیادی قایل شده است. شاید احمدی این فصل را نخوانده ،در غیر این صورت شاید سوگند نمی خورد. شاید هم می خورد!مگر در ۳۰ سال گذشته نخوردند. ایا کسی یقه ی ان ها راگرفت که چرا سوگند دروغ خوردند؟ چرا به سوگند خود عمل نکرده یا بر خلاف ان عمل کردند؟

انگیزه ی من از نوشتن این مطلب، بیان واضحات تکراری بالا نیست. برای این که خشت اول کج نهاده شده و انتظار از امثال محمود که مردم اصل ریاست او را نپذیرفته اند ، ان هم زمانی که عمارت کج و معوج بنا شده است،انتظاری بیهوده است.بلکه هدف من گزارش اتفاقی است که همین امروز برای خانواده ی من افتاد.من امروز برای پیگیری کاری به منزل یکی از بستگان نزدیک رفته بودم که تلفن ایشان زنگ خورد. پسرم حسین بود. او با صدایی مضطرب به من گفت که یک نفر با لباس شخصی به همراه یک نفر با لبا س نیروی انتظامی زنگ در اپارتمان ما را زدند. ان ها در مورد من از حسین پرسیده بودند. او در پاسخ می گوید که پدرم نیست. ان مامور که توهینی هم کرده بود می گوید ما شنیده ایم که امروز در خانه ی شما به مناسبت نیمه ی شعبان جشنی بر قرار است. به پدر یا مادرت بگو تا ساعت ۱۱ به نیروی انتظامی محل مراجعه کنند.

شاید یک ساعتی گذشت تا من از خانه ی فامیل به قصد رفتن به خانه ی خود راه افتادم. در بین راه به خانه زنگ زدم. بار دیگر یکی از فرزندان گوشی را برداشت و با صدایی نگران گفت که این ها دوباره برگشته اند و پشت در هستند. می گویند اگر پدرت نیست مادرت بیاید دم در. من گفتم در را باز نکنید و بگویید که من تا ۱۰ دقیقه ی دیگر ان جا هستم. از اکباتان تا سعادت اباد با سرعت راندیم و به قول معروف جوش اورده بودم و خون خونم را می خورد. به فرزند دیگرم علی گفتم در صورت بازداشت چنین و چنان کنید. چون مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.و احتمال می دادم که برای بازداشت امده اند. به در خانه که رسیدیم کسی انجا نبود. فورا برگشتم به خیابان. دیدم یک نیروی انتظامی در مقابل مغازه ی همسایه ایستاده است. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم شما با من کار داشتید؟ او گفت نه و رفت. در همین حال و وضع بودم که دیدم یک لباس شخصی از ان طرف خیابان به سوی من می اید. من هم رفتم جلو. پسرم هم امد و گفت ایشان کار داشت. گفتم بفرما. گفت به ما خبر داده اند که شما امروز به مناسبت نیمه ی شعبان در منزل جشنی گرفته اید. از بالا به ما ابلاغ کرده اند که من به شما ابلاغ کنم که ما ساعت ۴ در منزل شما می ایستیم و اجازه ی ورود به کسی نمی دهیم. گفتم ابلاغ شما کدام است و اصولا به شما چه ارتباطی دارد که من در خانه ام جشن دارم یا ندارم. اضافه کردم که پس این کار شما با ان سوگند دیروز رییس جمهوری تان چگونه سازگاری دارد؟ گفت ان حرف ها رو ولش کن. گفتم من به همه خواهم گفت. گفت به هر که دلت می خواهد بگو. گفتم مثل این که تو نمیدونی با کی طرف هستی. گفت من کاری ندارم . به شما ابلاغ کردم. من هم گفتم تو هر کار دلت می خواهد بکن. من این کارت را قانونی نمی دانم و قبول نمی کنم. بعد پرسیدم ابلاغیه یا کارت شناسایی ات را نشان بده. گفت من ساعت ۴ این جا هستم و خواهی دید. من هم دو تا دست را بالا بردم و گفتم تو هم بدان که همین الان اماده ام دستبند بزنی . پس من را از این حرف ها نترسان و راه افتادم که بیایم بالا. دستش را جلو اورد که دست بدهد. گفتم من به شما دست نمی دهم...

هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره زنگ در را زدن. گفتند از نیروی انتظامی هستیم. دو نفر با لباس شخصی امده بودند.لباس پوشیدم و رفتم بیرون. پرسیدند شما امروز جشن دارید؟ گفتم نه اما به فرض که داشته باشم به شما چه ارتباطی دارد که من در خانه ام چه می کنم؟این دو البته مودب بودند. گفتند فاکسی به کلانتری شده و گفته اند که شما امروز در خانه ی خود به مناسبت نیمه ی شعبان جشنی دارید.جناب سرهنگ رییس کلانتری به ما گفت از شما دعوت کنیم که با هم صحبتی بکنیم. من گفتم پس ان توهین ها و ان تهدید ها چیست؟ اظهار بی اطلاعی کردند. البته اضافه کردند که از اطلاعات نیروی انتظامی محل هستند و فرد دیگری حق نداشته برای شما مزاحمت ایجاد کند. در هر حال این دو نفر بر خلاف قبلی ها مودبانه برخورد کرده و من نیز متقابلا با احترام برخورد کردم.ضمن این که بار دیگر بر حقوق قانونی خود تاکید کردم.

اما چند مطلب در ذهنم ماند. یکی این که پس در جمهوری اسلامی برگزاری جشن نیمه ی شعبان جرم است. بگذریم که من از دوران بچگی به چنین جشن هایی عادت نداشته ام. چون در جشن های مذهبی نوعی از شادی تصنعی یافته ام. شادی در ان ندیده ام. اما به هرحال در جمهوری اسلامی جشن نیمه ی شعبان حتا در منزل افراد ممنوع است.نکته ی دومی که در ذهنم ماند این است که هنوز سوگند ان کسی را که به عنوان رییس جمهور معرفی کردند،تازه ی تازه است اما به همین راحتی به سلب حقوق شهروندی می پردازند و امنیت خانواده ها را برهم می زنند و به راحتی می گویند که ان سوگند را ولش کن. تازه هیچ نگرانی از افشای این ماجرا نیز ندارند!در واقع پیام واقعی که از این سوگند خورندگان گرفته اند این است که گور پدر حقوق شهروندی!این حقوق فقط برای کسانی است که مطیع ولایت فقیه هستند. همان ولایت فقیه ی که به قول اقای امامی کاشانی سو سو می زند و به تعبیر من نزدیک است که انشائ اله خاموش شود تا همگان راحت شویم.

نکته ی سوم این بود که ان فاکس زننده چه کسی بوده است. به صورت معمول منزل من محل رفت و امد برخی دوستان است. امروز نیز ممکن است میهمان هایی داشته باشم که قدم ان ها بر چشم من است. اما با امدن کسانی چون دکتر باوند یا دکتر ملکی به خانه ی ما،کدام امنیت برهم خورده که این گونه سرا سیمه شده اند؟با خود فکر کردم که سردار رادان و سردار مقدم دو جنایتکاری هستند که در پرونده ی سرکوب و شکنجه گاه کهریزک به شدت زیر سو ال هستند. ان ها از کسانی چون من کینه دارند. اما به ان ها از این طریق پیام می دهم که این کینه را به دل داشته باشید و با این کینه بمیرید.

اقای احمدی نژاد نیز یا یک بار قانون اساسی را بخواند و پس از ان سوگند بخورد یا اگر خوانده است، به این نکته توجه نماید که نباید با ایمان مردم بازی کرد. من چون این قانون اساسی موجود را به دلیل وجود اصول مغایر حاکمیت مردم در ان،مثل اصول مربوط به ولایت فقیه و شورای نگهبان ،قبول ندارم هیچ گاه حاضر نیستم برای پاسبانی از ان سوگند بخورم. یعنی در این جا اصل تقیه را باطل می دانم. حال پرسش من از احمدی نژاد این است که به چه جراتی به همین راحتی سوگند دروغ می خوری؟ ایا از عاقبت این امر هراسی نداری؟ایا مردم را نا اگاه فرض کرده ای؟به راستی در همین حالا که من این گزارش را قلمی می کنم حقوق زندانیان و شهروندان و حتا بر پا کنند گان جشن نیمه ی شعبان از سوی همین دستگاه امنیت به راحتی زیر پا گذاشته نمی شود؟ این ها غیر مستقیم از من خواستند تا خودم به میهمانان احتمالی ام زنگ بزنم و بگویم که به خانه ی من نیایید. وقتی دیدند زیر با نرفتم به گونه ی دیگر برخورد کردند. حال شما در نظر داشته باشید که از این حقوق به وفور نقض می شود و کسی پاسخگو نیست. چه انتظاری هست که جوانان را نکشند و از زندانیان اعتراف نگیرند و در انتخابات تقلب نکنند؟ایا این ها با اصول قانون اساسی مغایرتی ندارد؟ یا دارد اما سوگند لقلقه ی زبان شده است؟

انتظاری نیست. هیچ انتظاری نیست. ما نیز البته به خامنه ای و سردمداران رژیم و به ویژه مقدم و رادان اعلام می کنیم که شما را نخواهیم بخشید و با شما اشتی نخواهیم کرد. پس هر کار دوست دارید انجام بدهید. ما اماده ایم.

در ضمن یادم رفت نکته ای را بیان کنم. مادرم ۲ روز پیش به من زنگ زدو گفت که مجلس عقد برادر زاده ام را در خانه ی ما بگذارند. او می گفت که ممکن است میهمان ها زیاد باشند و جا نباشد. گفتم فکری برایش خواهیم کرد.احتمالا شنود ها ی برادران قاطی کرده است!؟

+ نوشته شده توسط در پنجشنبه پانزدهم مرداد 1388


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ