پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸

بمناسبت ۲۴ شهریور ماه، سالروز تيرباران صادق قطب زاده

بمناسبت ۲۴ شهریور ماه، سالروز تيرباران صادق قطب زاده
http://souresrafil.wordpress.com/2009/09/15/sadiq-ghotbzadeh/

ماجرای اسرارآميز يك رجل سياسی

اين روزها ديگر كمتر كسی نام «صادق قطب زاده» را بياد می آورد. اما او بدون شك يكی از تأثيرگذارترين رجال سياسی متأخّـر بوده است. درست ۲۷ سال از اعدام او می گذرد. اما گرد و غبار زمان، همچنان نتوانسته ماجرای سراسر رمز و راز او را محو كند. تا آنجا كه فردی از نسل بعد از انقلاب (همچون من) را به واكنش وا داشته. قصد آن دارم كه در آينده مطلبی بسيط در مورد داستان شگفت انگيز قطب زاده، ارائه كنم.

می گويند متولد زمستان ۱۳۱۵ بوده است. در دارالفنون تحصيلات مقدماتی را به آخر رسانده. خيلی زود به اپوزيسيون حكومت پهلوی بدل گشته. به سلك مصدّقــيون در آمده و بارها صابون زندان به تنش خورده. ناچار در اواخر دههء سی به امريكا مهاجرت می كند و رهبری انجمن اسلامی دانشجويان را بر عهده می گيرد.

در جشنی كه حكومت پهلوی در واشنگتن ترتيب داده، قطب زاده بر گوش سفير ايران «اردشير زاهدی» سيلی می زند و از امريكا ديپورت می شود. مدت ها سرگردان دنيا بود تا بالاخره در كانادا رحل اقامت می گزيند. حالا ديگر او يك انقلابی واقعی شده بود.

ساواك برايش تروريست اجير می كند تا او را در پاريس بكشد (درست مانند اقدامی كه حكومت بعدی در مورد شاپور بختيار كرد) اما او جان بدر می برد. بعدها محمّد رضا شاه پهلوی در آخرين مصاحبهء زندگيش که درست چند روز پيش از مرگش با ديويد فراست خبرنگار شبکه ا.بی.سی.نيوز انجام داد، چنين گفت: «من باور نمی کنم همهء اين کارها را خمينی به تنهايی انجام داده باشد. او حتی نمى داند پروتئين چيست! او مشاورينی دارد. به عنوان مثال همهء ما دو نفر از آنها را به خوبی مى شناسيم: ابراهيم يزدی و صادق قطب زاده. قطب زاده دانشجوی بی استعدادی بود که از دانشگاه اخراج شد. گروهی او را عامل سـيــا و گروهی ديگر او را عامل کا.گ.ب می دانند.»

بعد از اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ به كمك آيت الله خمينی می شتابد. سپس به لبنان می آيد و در زمرهء هواداران امام موسی صدر به فعاليت می پردازد.

نكتهء جالب آنكه: در همان زمان قطب زاده با سرويس امنيتی دولت معمّر قذافي در ليبي همكار می كند. اين همان سرويس اطلاعاتی ست كه درست پيش از پيروزی انقلاب اسلامی، امام موسی صدر (استاد معنوی قطب زاده) را می ربايد و تا همين امروز هم خبری از او در دست نيست. بعد از پيروزی انقلاب، قطب زاده برای آزادی امام موسی صدر تلاش فراوان می كند اما بخش عمدهء آن تلاش ها هرگز بر ما فاش نشد.

آقای سيد روح الله ساكن نجف است. قطب زاده مدام با چمدان های مملوّ از دلار به ديدن آيت الله می رود. كسی نمی داند قطب زاده اين پول ها را از كجا می آورد. هزينه های مبارزه از اين راه تأمين می شود. «سيد مصطفی خمينی» به اين پول ها اعتراض می كند. حتی در يكی از ديدارها، با قطب زاده درگيری فيزيكی پيدا می كند. اما آيت الله خمينی، جانب قطب زاده را می گيرد، حتی بر سر دو پسر خود فرياد می زند كه : « صادق، بيش از شما فرزند من است.» اين مسأله سبب ساز كينهء عميق فرزندان آيت الله خمينی نسبت به قطب زاده می گردد.

در خلال اجلاس گوادالوپ كه در مكزيك برگزار می شود، رهبران كشورهای غربی به دور هم گرد می آيند و تصميم می گيرند كه دست از حمايت رژيم پهلوی بردارند اما در عوض حكومت برآمده از انقلاب را برسميت بشناسند. صادق قطب زاده به نمايندگی از كمپين آقای خمينی در اين اجلاس شركت می كند و با نبوغ خود، از دولت های غربی امتيازات زيادی به نفع انقلابيون می گيرد.

در دورهء اقامت در پاريس هم، آيت الله بدون مشورت با قطب زاده و ابراهيم يزدی حتی آب هم نمی خورد. در پرواز انقلاب به تاريخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، قطب زاده تنها كسی ست كه اجازه می يابد در طول سفر پر التهاب، در كنار آيت الله خمينی بنشيند. حتی زمانی كه خبرنگاری از احساس آيت الله می پرسد كه بعد از پانزده سال قدم بر خاك ميهن می نهد، آيت الله خمينی جواب غير مسؤلانهء «هيچی» را می دهد كه قطب زاده در مقام مترجم، با دستپاچگی سعی در رفع و رجوع اين جواب نابخردانه می كند. اما اين موضوع از چشمان تيزبين رسانه ها مخفی نمی ماند.

آيت الله خمينی همواره معتقد بود كه مهمترين ركن هر حكومت، راديو و تلويريون آنست. به همين دليل قطب زاده كه بيشترين وثوق را او به دارد، بر مسند رياست ادارهء راديو تلويزيون انقلاب می گمارد. نظرات ضدّ و نقيضی در مورد عملكرد او در اين سمت وجود دارد. اما گروه های تندرو و متعصب مذهبی، برنامه های تلويزيون قطب زاده را مخرب تر از برنامه های تلويزيون طاغوت می دانند. لذا چندين بار شكايت نزد امام شان می برند.

به نظر می رسد كه قطب زاده رابطهء چندان خوبی با مهندس مهدی بازرگان و دولت موقت او نداشت. لذا عباس اميرانتظام چندين بار از تبليغات غيرمسؤلانهء تلويزيون تحت امر قطب زاده عليه دولت موقت، گله می كند.

در روز 13 آبان ماه 1358 دانشجويان موسوم به پيرو خط امام، سفارت امريکا را به اشغال خود در می آورند. بحران جهانی بالا می گيرد. ايران کانون توجه دنيا مى گردد. در آن زمان ابوالحسن بنی صدر، سرپرستی وزارت امور خارجه را بر عهده دارد. بنی صدر در اين باره چنين ميگويد : «من قطب زاده را در فرودگاه ديدم. به او گفتم: بالاخره کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم اين گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن. و به اين ترتيب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.» پرسش در اينجاست که: چرا دکتر بنی صدر، قطب زاده را عامل اين اتفاقات می داند؟ ترديدی نيست که قطب زاده برای آزادی گروگان ها و استرداد شاه، تلاش زيادی انجام داد.

در آن روز ها قطب زاده، سرشناس ترين فرد ايرانی به شمار می آيد. روزی نيست که در رسانه های بين المللی ظاهر نشود و در مورد بحران پيش آمده به مصاحبه نپردازد. مقامات امريکايی هم حساب خاصی روی قطب زاده باز کرده اند. چون مى دانند که او علاوه بر وزير امور خارجه، پسر معنوی امام نيز هست. قطب زاده با هماهنگی آيت اللّه خمينی، ملاقات های محرمانهء زيادی با مقامات امريکايی دارد. بعد ها مقامات جمهوری اسلامی، همين گفتگوها را سند خيانت قطب زاده معرفی کردند.

در همين روزها يعنی در آذر ماه سال 1358، موسم اولين دورهء انتخابات رياست جمهوری اسلامی ايران فرا رسيده. دو رقيب قديمی يعنی قطب زاده و بنی صدر باز در مقابل هم صف آرايی می کنند. قطب زاده برای کمپين انتخاباتی، خرج فراون می کند. اما بنی صدر به لطف سخنرانی های پر شوری که در دانشگاه صنعتی ايراد کرده، وضعيت بهتری دارد. در اين ايام هنوز مردم ايدئولوژی را بر پول ترجيح مى دهند. لذا قطب زاده شکست سختی از رقيب مى خورد.

بعد از شکست در انتخابات، آرام آرام خورشيد اقبال قطب زاده رو به افول می گذارد. روز های سخت او فرا می رسد. وقتی که می بيند در نظام جمهوری اسلامی، تازه واردينی که کوچک ترين نقشی در پيروزی انقلاب نداشته اند، قدرت را قبضه کرده اند، خونش به جوش می آيد. سر ناسازگاری با مسئولين می گذارد. در رأس همهء آنها به حزب جمهوری اسلامی که آيت اللّه بهشتی يکّه تاز آن است، حمله می کند.

حزب جمهوری اسلامی در حال به دست گرفتن کامل قدرت و پاکسازی حکومت است. بسياری پاکسازی های اول انقلاب را به بهشتی نسبت می دهند. هر آن کس که با اين حزب يا اصل ولايت فقيه مخالف است، به تير غيب گرفتار می آيد. از آيت اللّه طالقانی تا مطهری ، قرنی ، مفتّح ، … همه به دست اين فرقه حذف می شوند.

گفتگو های تلفنی قطب زاده شنود می شوند. قطب زاده توسط قدوسی (دادستان کلّ انقلاب) دستگير می شود. انقلاب از مسير خود خارج شده. همهء کسانی که روزی دل خوشی از قطب زاده نداشتند (مثل بازرگان ، بنی صدر ، دکتر سامی و …) به حمايت از او بر می خيزند. چون به خوبی واقفند که انقلاب به کجا می رود. به خاطر تلاش اين افراد و مقالات فراوان که در روزنامه ها چاپ مى کنند، حکومت ناگزير به آزادی قطب زاده می شود. اما اين تازه آغاز ماجراست.

مدّتی مى گذرد. ناگهان در روز 17 فروردين ماه سال 1361 خبر دستگيری قطب زاده به جرم کودتا عليه جمهوری اسلامی و ترور آقای خمينی، دنيا را به حيرت وا مى دارد. اين ديگر جرمی نيست که بشود از آن به آسانی گذشت. اعلام می شود که کودتاگران با دفن مقدار زيادی مواد منفجره در اطراف منزل آيت اللّه خمينی در جماران، قصد توطئه به جان ايشان را داشته اند.

نورالدّين کيانوری (دبير کل حزب تودهء ايران) در اين رابطه می گويد: «ما از قصد توطئهء قطب زاده آگاه شديم. لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاريان و سرهنگ کبيری) را در ستاد کودتا نفوذ داديم. اخبار را به صورت منظّم به خامنه اى و رفسنجانى می رسانديم. تا درست در حالی که تنها چند ساعت به شروع کودتا مانده بود، قطب زاده را دستگير کرديم.» جالب اينجاست که وزير اطلاعات نه تنها از آن دو افسر (عطاريان و کبيری) تشکّر نمى كند، که بلافاصله هر دوی آنها را اعدام مى كند!

سيد احمد خمينی در زندان به ملاقات قطب زاده می رود و از او می خواهد که استغفار نامه ای که از قبل تنظيم شده را امضاء کرده و از آقای خمينی طلب مغفرت کند. قطب زاده بر می آشوبد و می گويد : کسی که بايد عذر خواهی کند، خود خمينی ست نه من.

بالاخره قطب زاده بر روی صفحهء تلويزيون ظاهر می شود و اعتراف ميکند. اما مهم ترين نکته اين که نامی از آيت اللّه «سيد کاظم شريعتمداری» به ميان می آورد که همين مسأله موجب نابودی اين مرجع تشيع مى گردد. بسياری بر اين باور هستند که آقای خمينی با اين عمل مرجع اعلاء زمان خود را از دور خارج ساخت تا خود به تنهايی در قدرت بماند. فراموش نکنيم که آيت اللّه شريعتمداری در سال 1342 درجهء مرجعيّت را به آقای خمينی اعطاء کرد تا جان او را در برابر حکومت وقت نجات دهد. اما بعدها خود قربانی اين تصميم شد.

اين معما زمانی پيچيده تر مى شود که خاطرات آيت اللّه حسينعلى منتظری را در همين رابطه مى خوانيم : «وقتی که آقای قطب زاده را بازداشت کردند، ما شنيديم که ايشان سوء قصدی راجع به مرحوم امام داشته و در چاهی نزديک محل سکونت ايشان موادی کار گذاشته اند که کشف شده و آقای شريعتمداری هم از اين موضوع اطلاع داشته اند.

روزی آقای احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالی که آقای حاج سيد هادی نيز حضور داشت، با نحوهء تهديد آميز گفت: امشب قطب زاده در تلويزيون مطالبی را راجع به آقای شريعتمداری می گويد. شما مواظب باشيد حرفی نزنيد و چيزی نگوييد! بعد شب، مصاحبهء آقای قطب زاده از تلويزيون پخش شد و در اين راستا بود که به سراغ آقای شريعتمداری رفتند، و من از صحّت و سقم قضايا بی اطّلاع بوده و هستم. بعداً شنيدم آقای حاج احمد آقا در زندان سراغ قطب زاده رفته و به او گفته است: شما مصلحتاً اين مطالب را بگوييد و اقرار کنيد و بعد امام شما را عفو می کنند. اما بالاخره او را اعدام کردند. و باز بعدها از طريق موثقی شنيدم که جريان ريختن مواد منفجره در چاه نزديک محل سکونت مرحوم امام، به کلّی جعلی ست و واقعيت نداشته است و منظور، فقط پرونده سازی برای مرحوم شريعتمداری بوده است.»

روزنامه های آن روز برای تأکيد بر فساد اخلاقی قطب زاده، نوشتند: قطب زاده در حالی که با معشوقهء فرنگی خود در منزلش بود، دستگير شد.

در واقع اين دختر، نامزد قطب زاده بود. نامش «کرول جروم» ، اهل کشور کانادا و خبرنگار شبکه سی بی سی بود. او بعدها کتابی در مورد قطب زاده نوشت به نام “مردی در آينه”. خودش چنين می گويد: «صادق می دانست که به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از کشور خارج خواهيم کرد. اما او جواب داد: نه. اين انقلاب کابوسی بود که من برای اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. می مانم و با سرنوشتم روبرو می شوم. وقتی که سوار ماشين شد که برود، هرگز نميدانستم که ديگر او را نخواهم ديد. باور نمی کردم که آقای خمينی پسر خود را خواهد کشت.»

مى گويند يكى از كسانى كه در رابطهء با اين كودتا دستگير و زندانى مى شود، شخصى است كه قطب زاده او را پير و مرشد خود مى دانست. حتى اعتقاد داشت كه اين شخص داراى كرامت است و ضمير افراد را مى خواند. گويا ايشان بنا داشته اند با اصول تصوف و طريقت لاهوتى، راه اصلاح دنيا را فراهم سازند. كسى به نگارنده گفت: «شخصى در گروه قطب زاده نفوذ مى كند، اما چون هرگز استاد قطب زاده او را نديده بود تا با قدرت ماورائي خود، به ذاتش پى ببرد، لذا طرح آنها عقيم ماند و همگى قربانى اين دسيسه شدند.» الله اعلم !

محمد محمدى رى شهرى (اولين وزير اطلاعات جمهورى اسلامى) در اين باره ميگويد : قطب زاده براى كودتا يك سال و نيم فعاليت كرده بود و پس از دستگيرى اعلام كرده كه «آماده ام حرف هايم را در مصاحبهء تلويزيونى بگويم اما به شرط اينكه مرا فوراً يا اعدام كنيد يا عفوم كنيد.»

قطب زاده فوراً اعدام يا عفو نشد. او پنج ماه در زندان اوين (به زندانبانی اسداللّه لاجوردی) روز های پر محنتی را سپری کرد. دادگاه او در مرداد همان سال تشکيل شد و بعد از 20 روز محاکمه، سرانجام در سحرگاه روز بيست و چهارم شهريور ماه سال 1361 به جوخهء اعدام سپرده شد.

گروهی بر اين باورند که او هرگز اعدام نشد. بلکه جايی در همين نزديکی مخفی شده. به هر روى كتاب فرزند خوش قد و بالاى انقلاب اسلامى اين گونه بسته شد و باز يك انقلاب ديگر، يك فرزند ديگر را طعمهء خويش ساخت. داستان صادق قطب زاده يکی از معما های چند دههء اخير به شمار می رود. گروهی او را به سان فرشته ای پاک و منزّه مى دانند و گروه ديگر او را ابليسی تمام عيار می شمرند. او هر چه که بود، قسمتی انکار نشدنی از تاريخ معاصر ما بود.

تهران – چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸ خورشيدى

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ