سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

فیلم «نطق پادشاه» داستان حل مشکل لکنت زبان شاه انگلستان


فیلم «نطق پادشاه» داستان حل مشکل لکنت زبان شاه انگلستان
آلن سیلورمن - هالیوود
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Kingspeech-2010-11-30-111022629.html

از هم اکنون سروصداهایی درهالیوود در اطراف فیلم «نطق پادشاه» و نامزدی آن در رده بندی بهترین فیلم سال جوایز اسکار شنیده می شود. فیلمی درباره جورج ششم پادشاه انگلستان و ماجرای حل مشکل لکنت زبان او که در دوران جنگ جهانی دوم از اهمیت خاصی برخوردار بود.

دریکی از نوارهای موجود در آرشیو ضبط صدای قصرباکینگهام هنوز می شود صدای جورج ششم را که در سال ۱۹۳۹ نطقی خطاب به مردم جنگ زده بریتانیا کرده است را شنید. نطقی که به زحمت و با گذاردن فاصله میان کلمات بیان شده و نشان می دهد که ایراد یک سخنرانی ساده چه مشکلاتی را برای این پادشاه دوران جنگ انگلستان در بر داشته است. مشکلی که در طول عمر موجب عذاب این شخصیت سلطنتی بریتانیا بوده است. حتی پیش از تاج گذاری و جلوس بر مسند پادشاهی و جایگاهی که مرکز توجه عموم است نیز جورج ششم با این مشکل درحال کلنجار بوده است. اما هنگامی که برادر او «اداوارد هشتم» درسال۱۹۳۶ مقام پادشاهی را به «جورج» واگذارکرد همه کوشش ها برای درمان مشکل لکنت زبان او بی نتیجه ماند تا بالاخره همسر او «الیزابت» با نام مستعار «جانسون» توانست یک مربی آس و پاس و دون پایه استرالیائی به نام «لایونل لوگ» که از قرار معلوم در این کارمهارت داشت را برای مداوای لکنت زبان پادشاه استخدام کند.

درصحنه ای از فیلم ، الیزابت که نقش او را «هلن بونهام کارتر» ایفا می کند به «لوگ» می گوید:«شوهرم هردکتری را که بدانید دیده است اما هیچ فایده ای نداشته و من متاسفم بگویم که ما امیدمان را از دست داده ایم.» لوگ در پاسخ به ملکه انگلستان می گوید:«باید به شوهرت بگوییم یک سر بیاید اینجا خودش از حال خودش برایم تعریف کند تا من ببینم دردش واقعا چیه اونوقت از همونجا کارمون رو شروع می کنیم.»

«الیزابت» در پاسخ می گوید:«آقای دکتر اسم همسر من «شوهر» نیست و ما عادت نداریم «یک سری» به هیچ کجا بزنیم درضمن درباره زندگی خصوصی مان هم با هیچ احدی حرف نمی زنیم. شما باید به دیدار ما بیایید.» لوگ می گوید:«ببخشید خانم جانسون، اینجا دفتر منه. من قوانین اینجارو وضع می کنم!» الیزابت در پاسخ به این سخنان می گوید:«بله اما اگر بگویم شوهر من پادشاه انگلستان است چی؟»

جفری راش بازیگر برنده اسکار نقش مربی لکنت زبان را بازی می کند که هرچند راه و روش درمانی غیرمتعارفی را در پیش گرفته است اما نهایتا پادشاه ومشکل لکنت زبان او را شفا می دهد.

جفری راش می گوید:«بخشی از تکنیک شفابخش «لایونل لوگ» این است که او به پادشاه می گوید: من شما را به عنوان یک فرد معمولی درمان می کنم و نه به عنوان یک پادشاه. بخش عظیمی از این شیوه مداوا این بود که «دوک یورک» که حالا داشت آماده می شد تا به عنوان پادشاه جانشین برادرخود بشود بتواند آن ماسک سلطنتی را از چهره اش بردارد و خود واقعی اش را کشف کند و بفهمد به راستی کیست؟»

لوگ از پادشاه آینده می پرسد:«من چطور شما را صدا بزنم؟» و پادشاه می گوید:«می توانید بگویید حضرت والا اما بعد از آن حتما بگویید قربان». لوگ می گوید:«فکر کنم «برتی» بد نباشه. من به تو میگم برتی.» جورج ششم می گوید:«اما این اسمی است که فقط اعضای نزدیک خانواده مرا با آن صدا می زنند». لوگ در پاسخ می گوید:«مسئله این است که اگر ما هردو در یک طبقه قرار بگیریم کارها بهتر پیش خواهد رفت!» جورج می گوید:«مشکل همینجاست. اگر من و شما مساوی بودیم لزومی نداشت من الان اینجا باشم و بخواهم این همه زحمت و مشقت را به خاطر لکنت زبانم تحمل کنم. الان می توانستم راحت در کنار زن و بچه هایم نشسته باشم.»

جفری راش به شوخی می گوید:«وقتی مردم از من می پرسند این فیلم درباره چیست می گویم درباره دو مرد میانسال که با هم دوست می شوند. اما وقتی با تهیه کنندگان فیلم صحبت می کنم می گویم لطفا این تعریفی که از فیلم کردم را روی تبلیغات فیلم نگذارید چون آنوقت هیچکس به تماشای آن نمی آید.

کالین فیرث نقش پادشاه را در فیلم بازی می کند. او در این نقش تا روزی که با «لوگ» آشنا نشده است به خاطر مقام مهم سلطنت و عیب بزرگ لکنت زبان که مزید بر علت شده است، کوچکترین تجربه ای در زمینه دوستی و دوست یابی ندارد. کالین فیرث معتقد است فیلم «نطق پادشاه» یک پیام جهانی به همراه دارد:«واقعا مسخره است که آدم حرفی درباره اعضای یک خاندان سلطنت بزند چرا که هیچکدام از ما واقعا نمی دانیم عضو چنین خاندانی بودن چه معنایی دارد؟ اما فکر می کنم فیلم «نطق پادشاه» روی نکاتی دست گذاشته است که در زندگی هرانسانی اتفاق می افتد و همه آدم ها می توانند نقاط مشترکی در آن پیدا کنند. مثلا همین مسئله منزوی بودن خاندان سلطنت می تواند در مورد بسیاری از افراد معمولی هم صدق کند. این احساس دور بودن از دیگران. مهم نیست چقدر شما با اعضای خانواده خود احساس نزدیکی می کنید ، چقدر دوست و آشنا دارید و یا ازدواجتان تا چه حد موفق است مسئله این است که بیشتر افراد حداقل در یکی از این زمینه ها دچار مشکلاتی بسیار عمیق و جدی هستند.»

تام هوپر کارگردان فیلم می گوید فیلم «نطق پادشاه» هنگامی به اوج می رسد که این فرد غیرمعمولی، این رهبر بزرگ ترین امپراطوری جهان در آن دوران از اشکالی رنج می برد که می تواند درد هرفرد عادی و معمولی هم باشد:«من فکر می کنم شخصیت جورج یک چهره انسانی و واقعی از اعضای خانواده های سلطنتی برای ما ترسیم می کند. مردم درآن زمان وقتی به نطق های او گوش می دادند می دانستند که او لکنت زبان دارد و هرلحظه دعاگوی او بودند تا به صورتی بتواند این نطق را به پایان برساند. من فکر می کنم همین مسئله آن ارتباط واقعی بین یک عضو خاندان سلطنت با مردم عادی را ممکن ساخت. همین مسئله عجز و ناتوانی هنگام سخنرانی. برای همین هم مردم می توانستند با وجود این مشکل با پادشاه خود یک ارتباط واقعی و عمیق تر برقرار نکنند.»

فیلم «نطق پادشاه» بر اساس پژوهش های گسترده و دراز مدت فیلمنامه نویس «دیوید سیدلر» نوشته شده است که بخشی از خاطرات روزمره «لایونل لوگ» نیز در آن گنجانده شده. این دفتر خاطرات تنها چند هفته پیش از آغاز فیلمبرداری «نطق پادشاه» کشف شده و هرگز منتشر نشده است. کارگردان فیلم – هوپر- معتقد است که بزرگ ترین چالش ها برای او این بوده است که تمام جزئیات وقایع این پژوهش ها را به صورتی دل انگیز و سرگرم کننده در فیلم جای بدهد:«من به حقایق تاریخی بسیار اهمیت می دهم و همین مسئله باعث شده است که من ضمن ساختن فیلم نطق پادشاه وسواس زیادی به خرج بدهم. من در خانواده ای بزرگ شده ام که حقیقت تاریخ در آن نقش عظیمی داشته است اما در عین حال من احساس می کنم باید به تماشاگرانم هم وفادار بمانم و فیلمی را به آن ها ارائه کنم که علاوه بر صحت تاریخی دارای عوامل دراماتیک جالب توجهی نیز باشد. بنا براین باید بگویم این روایتگری حقیقی تاریخی با جنبه های خلاقه و سرگرم کننده ای همراه شده است تا تماشاگر هم بدون آن که احساس کند در کلاس درس تاریخ نشسته است بتواند از آن لذت ببرد.»










۱۲ كانال يوتيوب براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي


ايميل فورورد شده

۱۲ كانال يوتيوب براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي



براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي مي‌توان از روش‌هاي متعددي از قبيل شركت در كلاس‌هاي زبان، حضور در كشورهاي انگليسي‌زبان، چت صوتي با افراد بومي اين كشورها و روش‌هاي خودآموز بهره گرفت. يكي از اين روش‌هاي خودآموز كه مي‌توان مورد استفاده قرار داد، استفاده از گنجينه‌ي عظيم منابع آموزشي موجود در سايت يوتيوب (YouTube) است.


سايت يوتيوب منابع صوتي و تصويري بسياري براي يادگيري مكالمه زبان‌هاي مختلف را در خود دارد كه با جستجو در اين سايت مي‌توان برخي از آنها را پيدا كرد اما بهتر آن است كه كانال‌هاي خاص اين منابع را در يوتيوب پيدا كرده و مشتري دائم اين كانال‌هاي رايگان شويد و بطور روزمره از منابع اين كانال‌ها استفاده كنيد.
براي نوشتن اين مطلب، گشتي در سايت يوتيوب زدم و سعي كردم كانال‌هايي براي تقويت مكالمه زبان انگليسي پيدا كنم كه هم مطالب خود را با سازمان‌دهي خوبي ارائه كنند، هم منابع ارزشمند و باكيفيتي داشته باشند و هم شامل درس‌هاي صوتي و تصويري باشند. در اينجا به معرفي اين كانال‌ها مي‌پردازم تا هر كس به فراخور سطح دانش زبان انگليسي خود و ساير شرايط اقدام به انتخاب كانال دلخواهش نمايد. بديهي است كه پيشرفت در زبان انگليسي و استفاده بهينه از اين كانال‌ها در گرو انتخاب كانال‌هاي مناسب و پيگيري مستمر اين كانال‌ها براي دروس جديد است.

ضمناً اگر سرعت اينترنت خوبي نداريد، مي‌توانيد در اين مطلب (شش روش بي‌دردسر براي دانلود ويدئو از يوتيوب) روش‌هاي دانلود ويدئوهاي يوتيوب را مشاهده نماييد.

۱- كانال podEnglish
اين كانال تصويري يكي از بهترين منابع براي يادگيري زبان انگليسي براي مبتديان به شمار مي‌رود. اين كانال درس‌هايي گام‌به‌گام و كوتاه (كمتر از ۱۰ دقيقه‌اي) به صورت تصويري ارائه مي‌دهد. موضوعاتي كه در اين كانال ارائه مي‌شوند عبارتند از: زمان، خانواده، جهت‌يابي، خريد، آب و هوا، حيوانات خانگي، دوستان، ارتباطات فردي، فيلم‌ها و تكنولوژي. ويدئوهاي اين كانال داراي كيفيت نسبتاً‌ بالايي هستند و درس‌هاي ارائه‌شده در آن نيز از يك توالي منطقي برخوردار هستند. اين كانال بيش از ۵۰ ويدئوي آموزشي داشته و بيش از ۱۰ هزار نفر هم مشترك آن هستند.

۲- كانال يادگيري انگليسي به كمك جنيفر
در اين كانال، خانمي به نام جنيفر يك مجموعه رايگان و دنباله‌دار از درس‌هاي ويدئويي زبان انگليسي را ارائه مي‌دهد (با طول كمتر از ۱۰ دقيقه). پس از ورود به كانال جنيفر، مي‌توانيد روي فهرست درس‌هاي ويدئويي او كليك كنيد تا درس‌هاي او را به نحو سازمان‌يافته‌اي مشاهده نماييد. اين فهرست شامل مجموعه‌اي از دروس در دسته‌بندي‌هاي زير است: درس‌هاي گرامر پايه، دايره لغات، تلفظ انگليسي و زبان عاميانه‌ي انگليسي آمريكايي.
جنيفر اين درس‌ها را در خانه‌ي خود ضبط مي‌كند و از اشياي واقعي، اسلايدهاي پاورپوينت و موضوعات واقعي براي آموزش به صورت شفاهي و بصري استفاده مي‌نمايد. درس‌هاي او معمولاً به خوبي برنامه‌ريزي و اجرا مي‌شوند. ديدگاه‌هاي مثبت متعددي كه از سوي بازديدكنندگان كانال او ارائه شده است شاهدي بر ميزان مفيد بودن درس‌هاي اوست. كانال جنيفر حدوداً ۱۵۰ ويدئوي آموزشي دارد و بيش از ۳۳ هزار نفر هم مشترك آن هستند.

۳- كانال engVid
اين كانال بيش از ۱۵۰ درس ويدئويي را در گستره‌اي از موضوعات ارائه كرده است؛ براي مثال مي‌توان به موارد زير اشاره كرد: ۵۰ اشتباه گرامري رايج، To Be ساده، نحوه سؤال كردن، نحوه قرائت اعداد، مكالمه در مورد مسائل كاري، كلمات منتهي به ion، نحوه خواستن چيزي در زبان انگليسي و غيره. تمام اين ويدئوها در يوتيوب به اشتراك گذاشته‌اند اما خود سايت به نحو ساختاريافته‌تري آنها را در دسترس شما قرار مي‌دهد. اين درس‌ها به صورت سنتي ارائه مي‌شوند يعني مربي روبروي شما، پاي وايت‌بورد مي‌ايستد و مطالبي را به صورتي شفاهي و نيز روي وايت‌برد براي شما توضيح مي‌دهد. همچنين هر درس حاوي يك خلاصه‌ي درس هم هست كه اهداف آن درس را براي شما بازگو مي‌كند. هر درس حاوي يك كوئيز هم هست و همچنين مي‌توانيد سؤالات و ديدگاه‌هاي خود را نيز به سادگي در ميان بگذاريد.

۴- كانال HugoSite
اين كانال نزديك به ۳۰۰ درس را ارائه داده است كه بيشتر براي مبتدي‌ها مناسب هستند. اغلب درس‌ها كمتر از ۱ دقيقه طول مي‌كشند و مربي، از اشياي داخل خانه‌ي خودش براي كمك به ارائه درس استفاده مي‌كند. ضمناً هر يك از درس‌ها را جداگانه به صورت صوتي هم مي‌توانيد گوش كنيد.

۵- كانال آقاي دانكن
آقاي دانكن جيمز يك معلم زبان انگليسي در كشور انگلستان است كه در چين هم به تدريس زبان اشتغال داشته است. فهرست ويدئوهاي او در يوتيوب، مشتمل بر بيش از ۵۰ ويدئوي آموزش زبان انگليسي در موضوعات مختلفي نظير خواهش كردن، تشكر كردن، عذرخواهي، تلفظ، آب و هوا و غيره است.

۶- كانال نمايش روزانه انگليسي

اين كانال يك كانال نمايشي است كه ويدئوهاي آن توسط خانم سارا از نيوزيلند به صورت روزانه و مستمر ضبط شده و براي شما پخش مي‌شود. در حال حاضر اين كانال بيش از ۱۲۰۰ ويدئو در اين سايت قرار دارد و حدود ۷ هزار نفر نيز مشترك اين كانال هستند.

۷- كانال كافه انگليسي

اگر مي‌خواهيد تلفظ انگليسي، نحوه بكارگيري زبان در حوزه كسب‌وكار، گرامر زبان، نحوه مكالمه انگليسي، لغات و اصطلاحات محاوره‌اي و امثال اينها را ياد بگيريد توصيه مي‌كنم اين كانال را از دست ندهيد.

۸- كانال آموزش زبان انگليسي VOA
اين كانال براي اينكه ياد بگيريد چگونه بايد به زبان انگليسي صحبت كرد بسيار مفيد است زيرا گزارش‌هايي كه در قالب درس ارائه مي‌شوند هم مسائل روزمره را پوشش مي‌دهند و هم اينكه با سرعتي برابر با يك‌سوم سرعت سخن گفتن عادي يك فرد انگليسي زبان ادا مي‌شوند. متن گزارش‌ها را هم مي‌توانيد در خود سايت VOA پيدا كنيد (VOA Special English).

9- كانال يادگيري زبان انگليسي با استيو فورد
استيو فورد ۱۸ سال است كه تدريس زبان مي‌كند كه از اين مدت، ۲ سال را به آموزش زبان انگليسي به صورت آنلاين و با استفاده از Skype و غيره پرداخته است. اين كانال مجموعه‌اي دنباله‌دار و به‌هم‌پيوسته از داستان‌هاي جالب و جذاب را به سبك نمايش‌هاي تلويزيوني ارائه مي‌كند و البته لابه‌لاي آنها درس‌هاي جدي و توضيحات دقيق و شفاف در مورد نحوه بكارگيري زبان هم به شما مي‌دهد.

۱۰- كانال BizPod
اين كانال داراي طيف گسترده‌اي از ويدئوهاي باكيفيت براي كساني است كه قصد يادگيري زبان انگليسي براي استفاده در كسب‌وكار را دارند. موضوعات متنوعي از گرامر و نگارش نامه گرفته تا لحن نوشتن ايميل و غيره را مي‌توان اينجا مشاهده كرد. همچنين موضوعات تخصصي از قبيل فناوري اطلاعات، كامپيوتر، مسائل حقوقي و مالي نيز در اين كانال پوشش داده مي‌شوند.

۱۱- كانال يادگيري زبان انگليسي BBC
كانال BBC هم مانند VOA از قديم به آموزش زبان انگليسي مي‌پردازد كه مطالب آن را هم در سايت BBC و هم در كانال آن در يوتيوب مي‌توانيد دنبال نماييد. در حال حاضر ۸۵ ويدئو در اين كانال وجود دارد كه بيش از ۷ هزار مشترك اين كانال از آن استفاده مي‌كنند.

۱۲- كانال Sozoexchange
اين كانال يك كانال واقعاً فوق‌العاده براي يادگيري نحوه تلفظ كلمات و عبارات انگليسي از زبان افراد بومي آن مي‌باشد. خانم معلم، كلمات و عبارات را هم با سرعت معمولي و هم با سرعت كم براي شما ادا مي‌كند تا تلفظ صحيح را به خوبي ياد بگيريد.

نكته‌ي بسيار مهم: پيشنهاد مي‌كنم تك‌تك اين كانال‌ها را در فرصت مناسب نگاه كرده و بررسي كنيد و در صورتي كه يك يا چند تا از آنها را پسنديديد و انتخاب كرديد، مشتري دائم و مستمر آنها شويد تا بتوانيد قدرت مكالمه و شنيداري خود در زبان انگليسي را تقويت نماييد. ضمناً اگر سرعت اينترنت خوبي نداريد، مي‌توانيد در اين مطلب (شش روش بي‌دردسر براي دانلود ويدئو از يوتيوب) روش‌هاي دانلود ويدئوهاي يوتيوب را مشاهده نماييد.
ضمناً اگر كانالي در يوتيوب مي‌شناسيد كه خوب است و اينجا ننوشته‌ام بگوييد تا در اين فهرست اضافه كنم و بقيه هم استفاده كنند.


منبع: تفريح‌وار هر روز يك نوشتار

شاد کردن بدون شرح

ايميل فورورد شده

شاد کردن بدون شرح















دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی-لسلی نیلسن بازیگر فیلم های کمدی «هواپیما» و «تفنگ عریان» درگذشت


لسلی نیلسن بازیگر فیلم های کمدی «هواپیما» و «تفنگ عریان» درگذشت
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/LeslieNielsen-2010-11-29-110979444.html

لسلی نیلسن بازیگر کانادایی الاصلی که در اوائل دهه ٥٠ میلادی برای شرکت در فیلم های رومانتیک و جدی به هالیوود آمد اما بعدها با تغییر جهت و ایفای نقش در فیلم های کمدی به معروفیت رسید در سن٨٤ سالگی دربیمارستانی در شهر «فورت لادردل » در ایالت فلوریدا به علت ابتلا به ذات الریه یا سینه پهلو درگذشت.

در فیلم «هواپیما» که مجموعه خنده آوری بود برگرفته از فیلم های حادثه ای و مصیبت بار هالیوود، نیلسن در نقش «دکتر روماک» با مسائل مضحک به صورتی جدی روبرو می شود و در یکی از صحنه های فیلم و هنگامی که مسافران هواپیما در ارتفاع چند هزار متری در حالت تهوع به هم ریخته اند خود را به یکی از مهمانداران می رساند و می گوید:«باید این بیماران را به یک بیمارستان برسانیم.» وقتی مهماندار با تعجب می پرسد:«بیمارستان یعنی چه؟» شخصیت نیلسن می گوید:«بیمارستان یک ساختمان بزرگی است که توی آن پر از بیمار است اما الان دلواپس نباش فقط این ها را هرچه زودتر به یک بیمارستان برسان!»

نیلسن به دنبال نقش کمدی و محبوب رومک در فیلم «هواپیما» به بازی در نقش های خنده آور دیگری ازجمله سریال تلویزیونی «جوخه پلیس» Police Squad پرداخت و بعدها هم در فیلم های کمدی «تفنگ عریان»Naked Gun که به شدت مورد توجه دوستداران فیلم های کمدی قرار گرفت.

برای بسیاری این مسئله تعجب آور بود که لسلی نیلسن که هنگام ورود به هالیوود از تمام خواص ظاهری و جذابیت های یک بازیگر خوشقیافه نقش اول برخوردار بود و پیش از آن هم در زادگاه خود در کانادا در فیلم های تلویزیونی ظاهر شده بود بخواهد وارد ژانر فیلم های کمدی شود.

یکی از نخستین فیلم های جدی نیلسن در هالیوود فیلم «سیاره ممنوعه» محصول سال ١٩٥٦ هالیوود بود که در آن این بازیگر نقش جدی کاپیتان یک سفینه فضایی را بازی می کرد. فیلم «سیاره ممنوعه» بعدها به خاطر نگاه غیرعلمی و تا حدی کودکانه ای که در آن به سفرهای فضایی شده بود نه تنها به عنوان یکی از آثار کلاسیک و اولیه علمی – تخیلی هالیوود باقی ماند بلکه نمایش آن در سانس های نیمه شب سینماهای جهان برای نسل های بعدی و جوان تر به عنوان یک فیلم مفرح و خنده آور رواج پیدا کرد.

نیلسن در سال ٢٠٠٢ به روزنامه «تورنتو استار» گفته بود:«بازی در فیلم سیاره ممنوعه باعث شد که من نتوانم نقش های درست و حسابی و مهمی در فیلم هایی مثل پیشتازان فضا بگیرم. فیلم سیاره ممنوعه همیشه وبال گردن من بوده است!»

نیلسن در سال ١٩٥٧ در فیلم «تمی و مرد مجرد» در نقش مقابل «دبی رینولدز» ظاهر شد و در چند فیلم جدی و سریال تلویزیونی ازجمله «پیتون پلیس» و «دکتر کیلدر» هم بازی کرد:«من همیشه مشغول کار در فیلم بوده ام و نقش های اول زیادی بازی کرده ام شاید هم این لهجه کانادایی ام بوده است که در آمریکا تا این حد مورد توجه قرار گرفت.»

یکی از این نقش ها در فیلم «ماجرای پوسایدون» بود که در آن لسلی نیلسن نقش جدی کاپیتان یک کشتی مسافربری را بازی می کند که در نقطه دورافتاده ای درمیان آب های اقیانوس غرق می شود. اما نیلسن در سال ١٩٩١ در یک مصاحبه خبری به خبرنگار نشریه تایمز گفته بود:«حقیقت این است که من همیشه به صورتی سری و پنهانی یک کمدین بوده ام.» و به این صورت بود که فیلم «هواپیما» مسیر حرفه ای «لسلی نیلسن» را برای همیشه عوض کرد.

جیم آبراهامز و دیوید و جری زوکر تهیه کنندگان فیلم «هواپیما» تصمیم گرفتند یک سری بازیگران قدیمی که در نقش قهرمان های جدی در فیلم های ماجراجویانه ظاهر می شدند را برای بازی در این فیلم به کار بگیرند کنند. این بازیگران علاوه بر لسلی نیلسن، هنرپیشه قدیمی و جدی دیگری به نام «رابرت استک» هم چنین «پیتر گریوز» سردسته گروه در سریال تویزیونی«بالاتراز خطر» و «لوید بریجز» بازیگر فیلم های وسترن بودند که به این صورت به چهره های جدی خود در فیلم های خاطره انگیز قدیمی جنبه های ضدقهرمانی، کمدی و تازه ای می بخشیدند.

لسلی نیلسن بعدها گفته بود:«من برای همیشه از این تهیه کنندگان سپاسگزارم. سرنوشت حرفه ای من با این فیلم برای همیشه عوض شد و من چه خوشوقتم که توانسته ام سمبل این نوع نگاه طنزآلود به فیلم و فیلمسازی باشم.»

پس از «هواپیما» و به تمسخر کشیدن فیلم های حادثه ای، سریال «جوخه پلیس» هم نمونه ای شد از به استهزاء کشیدن فیلم های پلیسی که تا آن روز در هالیوود ساخته شده بود. اما «نیلسن» با موفقیتی که به دست آورده بود یک بار دیگر به سینما بازگشت تا سری فیلم های «تفنگ عریان» را بسازد که در آن با «جورج کندی»، «پریسیلا پریسلی» و «او جی سیمسون» هم بازی بود.

دیوید زوکر تهیه کننده این فیلم ها درباره لسلی نیلسن گفته بود:«نیلسن این خاصیت را دارد که بتواند در فیلمی تماما کمدی نقش «هجو آمیز»یک آدم جدی که به گمان خودش در یک فیلم دراماتیک بازی می کند را ایفا کند. شخصیتی که در طول مدت فیلم فکر می کند در حال بازی در یک فیلم جدی است و همین مسئله است که نوع کمدی او را تا این حد خنده دار و بامزه کرده است.»

نیلسن در شهر «رجینا» در کانادا به دنیا آمد. پدرش از افسران گارد سلطنتی کانادا بود و یکی از برادرانش به مقام معاونت نخست وزیری این کشورنیز رسید. لسلی نیلسن پس از پایان تحصیلات دبیرستانی به نیروی هوایی کانادا پیوست و هم زمان در ایستگاه رادیویی تورنتو تحت نظر «لورن گرین» که بعدها در سریال تلویزیونی «بونانزا» در نقش پدر خانواده ظاهر شد به کار پرداخت. نیلسن بعدها به نیویورک رفت و در آنجا به کار در تلویزیون مشغول شد.

درطول سال های فعالیت در هالیوود، لسلی نیلسن در فیلم های دیگری از جمله «دراکولا: مرگ دوستداشتنی» و «مستر مگو» نیز بازی کرد.

منتقدین سینمایی به خاطر جدیتی که نیلسن در ایفای نقش های کمدی به خرج می داد به او لقب «لارنس اولیویه هجو» را بخشیده بودند.


یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

هفتادوهفت سالگی جمشیدمشایخی بازیگر برجسته سینما و تئاتر ایران


هفتادوهفت سالگی جمشیدمشایخی بازیگر برجسته سینما و تئاتر ایران
http://www.voanews.com/persian/news/arts/jamshid-mashykh-29-11-2010-110942744.html

جمشید مشایخی متولد ششم آذرماه ۱۳۱۳ در تهران بازیگری را با نمايش «وظيفه پزشك» آغاز کرد و پس از بازی در یک فیلم کوتاه به نام «جلد مار» به سینما جذب شد؛ اما بازی در فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان او را چونان بازیگری توانا به پیشبرد نقش در نمایش و سینما به جامعه هنری ایران آن روزگار شناساند.

بازی در فیلمهای «گاو» و «قیصر» زمینه ساز آن شد تا مشایخی در میان مخاطبان عام سینما چهره ای محبوب و مطرح شود.

فیلم های بیتا، شازده احتجاب، سوته دلان، پیش از انقلاب و سپس خانه عنکبوت و گل های داودی پس از انقلاب تداوم بازی حرفه ای او در سینمای ایران بود اما اجرای نقش کمال الملک نقاش مشهور دوران قاجار در فیلمی به همین نام از زنده یاد علی حاتمی باعث شد جمشید مشایخی که یکی از چهره های مطرح نمایش در ایران بود، در سینمای ایران نیز جایگاه ویژه و درخوری یابد.

جمشيد مشايخي با اشاره به فيلم‌ «كمال‌المك» در گفتگو با خبرگزاری ایسنا گفته بود: در يكي از وقفه‌هايی كه در طول ساخت مجموعه "هزاردستان" پيش آمد. دوستی به پيش من آمد و گفت می‌خواهند به همراه چند شريك ديگر فيلمی را سرمايه‌گذاری كنند؛ كه من در آن نقش اصلی را داشته باشم. علی حاتمی را برای كارگردانی معرفی كردم وقرار شد كمال‌الملك ساخته شود. برای اين فيلم كتاب‌های زيادی مطالعه كرديم و حتا سراغ نوه‌ها وشاگردان كمال‌الملك رفتيم وسعی كرديم شخصيت او همانی باشد كه همه می‌گويند. وقتی سناريو را خواندم كمال‌الملك بيشتر با مردم و درمدرسه‌اش بود و كمتردر كاخ‌ها حضور داشت. ولی در نهايت قرار شد قسمت تبعيد به خاطر بالارفتن هزينه فيلم حذف شود كه من گفتم بدون قسمت آخر اصلا به درد نمي‌خورد و ديگر كمال‌الملكی نيست كه به قول خودش «خاك پای ملت ايران» باشد و بالاخره آن قسمت‌ها هم گرفته شد. من برای اين فيلم پيش استاد شكيبا رفتم واز ايشان نقاشی كردن ياد گرفتم و سعی كردم اين نقش را هر چه طبيعی‌تر بازی كنم. بعد از اتمام فيلم درمنزل استاد عرب‌زاده كه شاگرد كمال‌المك بود، حضور داشتم كه ايشان به من گفت: « نقش استادم را خيلی خوب بازی كردی، فقط قدت كوتاه‌تر از او بود.» اين حرف او جايزه بزرگی برای من بود و يا وقتی زمان اكران فيلم از نوه‌های كمال‌الملك راجع به فيلم پرسيده بودند جواب دادند كه پدر بزرگمان را در فيلم ديديم علی حاتمی در اين فيلم شاه هنر ايران را در مقابل سلاطين قرار داد.

جمشید مشایخی با اشاره به فیلم «خانه عنکبوت» فیلمی که مسعود بهنود فیلمنامه آن را نوشته و علیرضا داوودنژاد آن را کارگردانی کرده بود به خاطره ای از حذف نام او از لیست برندگان جشنواره فیلم فجر اشاره کرد و افزود نام او و فخری خوروش بخاطر بازی در فیلم خانه عنکبوت بعنوان بهترین بازیگران مرد و زن سال در لیست برندگان جشنواره فیلم فجر قرار داشت اما بیست دقیقه پیش از مراسم براساس تصمیم مقامات نام هردوی اینان از لیست برندگان جشنواره حذف شد و تنها تقدیرنامه ای دریافت کرد.

مشایخی سپس برای بازی در گلهای داوودی و کمال الملک جایزه بهترین بازیگری نقش اول جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد

جمشید مشایخی تاکید کرده که: «فیلم «يك بوس كوچولو» را بهترين كار دوران بازيگري‌ام مي‌دانم.»

جمشید مشایخی شرح گام نهادن به جهان نمایش را چنین روایت کرده است:

«بعد از اتمام خدمت، دايی‌ام كه كارهای زمان مدرسه‌ام را ديده بود، خبر داد كه اداره‌ای با عنوان هنرهای دراماتيك در حال تاسيس است و من را به دوستش كه رييس كارگزينی اداره هنرهای زيبا بود معرفی كرد. ايشان هم من را پيش دكتر فروغ رييس اداره برد و امتحان از من گرفتند. هنوز هيچ هنرپيشه‌ای به استخدام آنجا درنيامده بود و تنها «ركن‌الدين خسروی» كه معلم آموزش و پرورش بود قرار بود به آنجا بيايد. به هر حال تعدادی كه بيشتر غير‌حرفه‌ای‌ها بودند جمع شدند و بعد از آموزش‌هايی كه دكتر فروغ داد كار خود را آغاز كرديم. ابتدا در شبكه دو تلويزيون اجرا داشتيم تا اينكه در حياط اداره ، سالن صدنفره‌ای درست شد كه وسايل آنجا را هم خودم خريدم و با توجه به اينكه هنوز مردم ما را قبول نداشتند بليط‌های افتخاری پخش كرديم تا مردم بيايند و كارهای ما را ببينند. بعدها در خيابان جنوبی پارك‌شهر سالن ۲۵ شهريور كه امروز «سنگلج» نام دارد راه اندازی شد. مردم هم كم كم به نمايشنامه‌های ما كه از تلويزيون پخش می‌شد عادت كردند و به كارهای ما علاقه مند شدند وتئاتر رونق پيدا كرد.

مشایخی همکاران خود در نمایشها را چنین نام می برد:

«جعفر والس، ركن‌الدين خسروس، علي نصيريان، عباس جوانمرد، محمدعلس كشاورز، اسماعيل شنگله، اسماعيل داورفر و بعدها عزت‌اله انتظامی، فخرس خوروش، حسين كسبيان، مهين شهابی و پرويز بهرام از جمله كسانی بودند كه با هم كار می‌كرديم»

مشایخی که خود بعنوان یکی از چهره های ماندگار فرهنگ ایران شناخته شده، از شمار بزرگان نمایش و سینمای ایران است که هنر بازیگری در ایران را ارتقا جایگاه دادند که منجر به پدیداری سنگ محکی برای بازیگری در سینمای هنری ایران شد؛ اما رواج «فیلمفارسی» در پیش و پس انقلاب این سنگ محک کمتر به کار سینمای امروز ایران می خورد با این همه بازیهای ثبت شده جمشید مشایخی در تاریخ فرهنگ و هنر ایران ماندگار خواهد ماند.

خواستگاري نادر شاه از امپراتريس روسيه!


ايميل فورورد شده

خواستگاري نادر شاه از امپراتريس روسيه!

هنگامي كه گروهي از بازرگانان روس با " اجناس نفيسه و امتعه و اقمشه "؛ نزد نادر بار يافته بودند؛ " ... در حين حضور نواب صاحبقران از جماعت تجار و احوال و پرسش پادشاهي آقا بانو ‌( منظور آنا ايوانوانا مي باشد. ) نمودند كه زن چگونه پادشاهي مي كند؟ و اركان دولت او چگونه خدمت مي نمايند؟ ايشان گفته بودند كه پادشاهي ما به ارث مي باشد؛ از زمان عيسي تا حال آباء و اجداد ما ذكوراً و اناثاً خدمت آن درگاه مي نمايند؛ خواه زن باشد و خواه مرد كه از ما طايفه خللي راه نمي يابد. نواب صاحبقران فرمودند كه چه شود كه بين ما و آن عقد ازدواج رو نمايد كه دولت يكي شود. تجاران عرض؛ كه مژده بهتر از اين نمي باشد. "

هنگامي كه نمايندگان نادر نامه و پيشكش هايي از وي نزد " آقا بانو " بردند و امپراتور از پيشنهاد نادر مبني بر " اتحاد و يگانگي و مواصلت فيمابين زهره و مشتري " آگاه شد در پاسخ چنين نوشت:

" ما مملكت و خود را به هيچ وجه از تو دريغ نداريم؛ اما لازم مواصلت چنان است به مذهب حضرت عيسي ( ع ) كه داماد وارد حجله ناز مي گردد. هر گاه شما اراده اتحاد و يگانگي داريد بايد چند يومي به عنوان ملاقات وارد اين ديار گرديد و با هم نمك خورده بعد اليوم نظر به خواهش شما معمول خواهم داشت.

از كتاب نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن بورژووازي غرب از دكتر عبدالهادي حائري؛ ص

قندچی- پيشنهاد: برای 16 آذر يک شمع روشن کنيم


پيشنهاد: برای 16 آذر يک شمع روشن کنيم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/643-Azar16.htm

امسال نيز مانند سال گذشته به خود موضوع تاريخی شانزدهم آذر نميپردازم (1). نه تنها خود بلکه کل جنبش سياسی ايران در 40 سال گذشته بارها در مورد آن رويداد توضيح و تحليل نوشته يا سخن گفته اند (2).

شايد امروز بتوان گفت که پيام سه دانشجوی 16 آذر از هر زمان ديگری به مقصد خود نزديک تر شده است که ديگر توضيح تاريخ اصل موضوع نيست. ديگر ما در دورانی زندگی می کنيم که سالها ست خود سلطنت طلبان در خارج در يادبود 16 آذر شرکت می کنند. امسال نيز بسياری از اسلامگرايانی که در سال گذشته در چنين روزهايی عزيزان خود را در جنبش سبز ايران از دست دادند، سوگوارند. در نتيجه کشته شدگان سال گذشته را فقط بزرگانی نظير فرزاد کمانگر تشکيل نمی دهند.

به عبارت ديگر 16 آذر نه تعلق به جبهه ملی ايران دارد و نه به چپ ايران. ديگر اين روزی نيست که اسلامگرايان بخاطر همراهی آيـت الله کاشانی با کودتا از آن روی برتابند و يا که روزی باشد که ويژه ضديت با سلطنت باشد. حتی خود آمريکا نيز سالها است در مورد کودتای 28 مرداد از مردم ايران عذرخواهی کرده است.

اکنون 16 آذر آن روزی است که از اول هدفش بود و آن اينکه اپوزيسيون و مخالف بايد حق داشته باشد که حرف خود را بزند، بايد حق تجمع داشته باشد، بايد حق تشکيل حزب داشته باشد و نبايد بخاطر افکارش، کشته شود. اين درس 16 آذر است که ديگر بعد از حدود 60 سال کل جامعه ايران با همه تنوع انديشه و سليقه سياسی، به آن نزديک می شود.

ای کاش انسانهای شريفی مانند حشمت الله طبرزدی اکنون در زندان نبودند و مانند سال گذشته 16 آذر را آنگونه که حقش است برپا می کردند. ای کاش ميرحسين موسوی و مهدی کروبی آنقدر در زير فشار نبودند که در بيرون زندان هم نظير داخل زندان برای بيان نظر خود در محدوديت باشند. اما 16 آذر تقريباً يکهفته ديگر است و اقلاً در هر جائی که هستيم، مثلاً در خانه مان، ميتوانيم شمعی روشن کنيم و به اين شکل درس اين روز تاريخی را که امروز همه مردم ما با هر عقيده و ديدگاهی آن را با تجربه های بيش از نيم قرن کشور ما درک ميکنند، در کنار عزيزانمان گرامی داريم.

همانطور که خود اميدم را در پاي هر نوشته ام بيان ميکنم هر انسانی بايد بتواند اميد و آرزوهای خود را بيان کند بدون آنکه بترسد جانش را بگيرند. اين است درس 16 آذری که مصطفی بزرگ نيا، مهدی شريعت رضوی و احمد قندچی برای ما با خون خود به يادگار گذاشتند.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفتم آذر ماه 1389
November 28, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/597-Dec7Futurism.htm
2- http://www.ghandchi.com/545-16Azar.htm



دکتر علی اصغر حاج سيد جوادی در مورد مهندس حشمت طبرزدی


دکتر علی اصغر حاج سيد جوادی در مورد مهندس حشمت طبرزدی

جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

توضیحات عبدالله مومنی در خصوص اظهارات اخیر محسنی اژه ای


هرانا؛ توضیحات عبدالله مومنی در خصوص اظهارات اخیر محسنی اژه ای
https://hra-news.org/685/1389-01-27-05-27-21/5354-1.html

جمعه 05 آذر 1389 ساعت 18:04 |
خبرگزاری هرانا - عبدالله مومنی زندانی سیاسی محبوس در بند 350 زندان اوین که هم اکنون دوران محکومیت خود را در زندان اوین سر می کند در خصوص اظهارات اخیر محسنی اژهای مبنی بر تکذیب شکنجه وی در زندان جوابیه ای داده است.

عبدالله مومنی پیشتر در نامه ای از زندان از شکنجه های جسمی و روحی و رفتار بازجویان با وی منتشر کرده بود.



متن این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

بخشهایی از اظهارات جناب آقای محسنی اژه ای در نشست خبری مورخه اول اذرماه در خصوص تکذیب شکنجه های وارده به اینجانب طی بازداشت موقت در تابستان 88 را از طریق برخی جراید در زندان اوین مطالعه کردم ، لذا از انجا که این مطالب حاوی اظهارات نادرست و کذب می باشد جهت تشحیذ اذهان عمومی نکاتی را مختصرا بیان می دارم :

1- مخاطب نامه سرگشاده اینجانب همچنان که در نشست خبری مذکور نیز یادآوری شده است مقام رهبری به عنوان عالیترین مقام کشور و مسئول نظارت بر عملکرد سه قوه بوده است ، حال چنانچه سخنگوی محترم دستگاه قضایی جایگاه فراتری نیز برای خود قائل هستند مناسب است که افکار عمومی در این خصوص توجیه و اطلاع رسانی لازم صورت پذیرد و در غیر این صورت به شرحی که در ادامه توضیح خواهم داد ورود ایشان به این قضیه دچار اشکال حقوقی است.

2- چندی پس از انتشار علنی نامه اینجانب در حالی که در چند نوبت محتوای این نامه در جلساتی برای برخی مقامات قضایی تشریح کرده بودم ؛ در پی پیگیری دادستان محترم تهران جناب آقای جعفری دولت آبادی طی نشستی با ایشان در زندان اوین در مورخ 8/7/89 ضمن تشریح مجدد شکنجه و رفتارهای غیرقانونی در جریان بازداشت موقت توسط بازجویان وزارت اطلاعات ، شکواییه ای مکتوب را علیه کلیه آمران و عاملان این برخوردهای غیرقانونی تنظیم کرده و شکایبت خود را با طرح بالاترین مقام دادسرای عمومی و انقلاب تهران به جریان انداختم . مع الوصف از آنجا که مجموعه تحت مدیریت وزیر وقت اطلاعات و سخنگوی فعلی قوه قضاییه به ویژه آن دسته از ماموران و کارشناسان شاغل در بندهای 209 و 240 که نقشی در پرونده اینجانب داشته اند از جمله متشکی عنهم پرونده مفتوحه در خصوص شکنجه می باشند و به نظر می رسد چنانچه ایشان به عنوان یکی از اطراف دعوی و یا مطلعان از قضیه دفاعیات و یا توضیحاتی دارند بایستی آن را در محضر مقام بازپرسی مطرح کنند نه آنکه از رسانه های عمومی و جایگاه سخنگوی قوه قضاییه برای طرح و توضیح درخصوص نقاط تاریک کارنامه باندهای اطلاعاتی ، امنیتی مداخله گر در انتخابات و حوادث پس از آن بهره جویند.

3- اینجانب بار دیگر تایید می نمایم که کلیه مطالب مذکور در نامه سرگشاده ام درخصوص نحوه شکنجه فیزیکی و روانی وارده بدون سرسوزنی اغراق تشریح شده و تماماً منطبق با واقعیت می باشد. با پرهیز از ذکر درباره جزئیات رفتارهای غیرقانونی ، غیر انسانی و خلاف شرع بازجویان طرح این مسئله را ضروری می دانم که نکات منتشره و سرفصل های اشاره شده در نامه سرگشاده با لحاظ پرهیز از ذکر رویه های غیرقانونی رایج در بازداشتگاهای امنیتی و از باب اهم فی الاهم آمده است.

4- گرچه سخنگوی محترم در اظهاراتشان بخش مربوط به ضرب و شتم حین بازداشت را تایید کردند لیکن ادعای جالب توجه ایشان در خصوص غیرممکن بودن اعمال شکنجه در زندان و بازداشتگاه ها با توجه به تجربه تلخ شخصی ام و نیز اخبار و قرائن فراوانی که پیش روی افکارعمومی طی یکسال و نیم گذشته وجود دارد نشان می دهد که انتخاب مخاطب و مرجع تظلم خواهی در نامه من به درستی صورت گرفته چرا که درخصوص فجایع رخداده در پرونده هایی همچون کهریزک نیز ابتدا با تمام قرائن و شواهدی که وجود داشت مقامات و مدیران وقت قضایی اقدام به انکار و تکذیب می کردند اما پس از افشاگری های مکرر در سطح افکار عمومی بود که با ورود عالیترین مقام کشور مقدمات رسیدگی قضایی و مجازات عاملان پرونده فاجعه کهریزک فراهم شد.

5- درپایان امیدوارم با طرح شکایت اینجانب نزد مراجع قضایی ضمن رسیدگی قضایی و مجازات به دادخواهی من، اراده سیالی در جهت ریشه کنی زمینه ها و عوامل بروز چنین قانون شکنی هایی برای همیشه فراهم شود.


عبدالله مومنی
آذرماه 89
بند 350 – زندان

فیروزه خطیبی-خودداری «وی اس نی پال » برنده نوبل ادبیات و از منتقدان اسلام از شرکت درنشست ادبی استانبول


خودداری «وی اس نی پال » برنده نوبل ادبیات و از منتقدان اسلام از شرکت درنشست ادبی استانبول
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Naipaul-2010-11-26-110848249.html

«وی اس نی پال» V.S. Naipaul نویسنده و سفرنامه نویس هندی تبار زاده «ترینیداد» و برنده جایزه نوبل ادبی، پس از تظاهراتی که به سفر او و شرکت او در رویداد سالیانه «پارلمان نویسندگان اروپا» در ترکیه برپا شد از سفر به استانبول صرفنظر کرد.

«نی پال» که در سال ٢٠٠١ از دین اسلام انتقاد کرده و آن را دینی «استعمارگر» خوانده بود نویسنده چندین کتاب از جمله «هند، تمدن مجروح» می باشد. کتابی که در ایران توسط احمد میرعلائی یکی از قربانیان قتل های زنجیره ای ترجمه شده بود.

تصمیم «وی اس نی پال» برای عدم حضور در این کنفرانس ادبی که قرار بود از روز ٢٥ تا ٢٧ نوامبردرشهر استانبول برگزار شود پس از توافق با دست اندرکاران و گردانندگان «پارلمان نویسندگان اروپا» گرفته شد. «نی پال» قرار بود تا به عنوان مهمان افتخاری در این رویداد فرهنگی شرکت کند اما جمعی از نویسندگان ترک تهدید کرده بودند که چنانچه «نی پال » در این مجمع حضور پیدا کند آن ها این گردهم آیی را تحریم خواهند کرد چرا که حضور او در کنفرانس توهینی است به مردم مسلمان جهان .این تهدیدها سپس از سوی چند روزنامه نگار اهل ترکیه و ناشران این روزنامه ها حمایت شد .

وی اس نی پال نویسنده ٧٨ ساله هندی تبار ساکن بریتانیا در سال ٢٠٠١ در چند مبحث مختلف و جنجال برانگیر، اسلام را دینی خوانده بود که «پیروان خود را به اسارت می گیرد»و مذهبی که «هدف آن نابود ساختن فرهنگ های دیگراست »و اثرات آن را « به مراتب بدتر از اثرات استعمار» خوانده بود .

«نی پال» تا کنون دو کتاب به نام های «درمیان پیروان» و «فراسوی باورها»درباره اسلام نوشته است که نتیجه سفرهای او به کشورهای مسلمان جهان بوده است.

«دونار هیزل» از اعضای «بنیاد پایتخت اروپایی فرهنگ» در استانبول معتقد است که به سفرفرهنگی «وی اس نی پال» جنبه های سیاسی داده شده است تا ازآن به نوعی بهره برداری شود:«درنهایت هدف اصلی کنفرانس که دعوت از نی پال به عنوان یک نویسنده برجسته برای شرکت در این نشست بین المللی بود به شکل دیگری تحت الشعاع قرار گرفت.» هیزل به خبرنگاران گفت:«به همین دلیل هم ناچار این نویسنده برای هماهنگی با گردانندگان کنفرانس تصمیم گرفت تا از حضور در آن خودداری کند.»

پارلمان نویسندگان اروپا در سال ٢٠٠٧ به همت «ژوزه سارامه گو» نویسنده پرتغالی تبار و «اورهان پاماک» نویسنده اهل ترکیه که هردو از برندگان جوایز نوبل ادبی هستند پایه گذاری شد.

وی اس نی پال که دارای نشان «شوالیه» بریتانیاست در اوائل دهه هفتاد میلادی به اغلب کشورهای اسلامی جهان از جمله ایران، پاکستان، اندونزی و مالزی سفر کرد و در این سفر ها با افراد و چهره های سرشناس اسلامی از جمله « صادق خلخالی» در ایران به بحث و گفتگو پرداخت. این یادداشت ها در سفرنامه ای به نام «درمیان مومنین: یک سفر اسلامی» به چاپ رسیده است.

فاطمه حقيقت جو در پارازيت 26 نوامبر

گزارش: نهادهای محيط زيست با کاربرد مواد شيميايی خطرناک در اسباب بازی های کودکان مقابله می کنند


گزارش: نهادهای محيط زيست با کاربرد مواد شيميايی خطرناک در اسباب بازی های کودکان مقابله می کنند
http://www.voanews.com/persian/news/Environment_Toys-2010-11-26-110794434.html

يک سازمان پژوهشی- زيست محيطی حفظ منافع عمومی در آمريکا می گويد هنوز بسياری از اسباب بازی هايی که در فروشگاه های اين کشور فروخته ميشود حاوی مواد شيميايی خطرناک هستند.
اين گروه در ۲۵ اُمين گزارش سالانه خود به خطرات اسباب بازيهايی که والدين برای کودکانشان خريداری می کنند اشاره کرده است.
سازمان دولتی ايمنی محصولات در آمريکا دارای نگرانی های مشترکی با اين گروه است اما مسؤلان صنايع ساخت اسباب بازی اين اتهامات را رد کرده اند.
سازمان پژوهشي- زيست محيطی حفظ منافع عمومی در آمريکا پس از ۲۵ سال پژوهش با فراخواندن ۱۳۰ اسباب بازی نقص دار يا خطرناک و اقدامات قانونی می گويد ايمنی اسباب بازی ها هنوز يک موضوع مهم محسوب ميشود.
در نتايج آخرين پژوهش اين سازمان که در واشنگتن منتشر شده به موضوعاتی مانند استفاده از رنگهای سمی و مواد شيميايی خطرناک در توليد اسباب بازيها و همچنين توليد بازيچه های بسيار کوچک که برای کودکان خطرناک هستند، اشاره شده است.
اليزابت هيچکاک، مدافع سلامت (ايمنی) عمومی اين سازمان، می گويد: «اسباب بازيهايی را که از فروشگاه های کشور خريداری کرديم به يک آزمايشگاه فرستاديم. آزمايش ها نشان ميدهد اين محصولات حاوی مواد سرطان زای سُرب و آنتيموُان هستند که برای روکش از آنها استفاده ميشود. در اين دستبندها ۱۲ واحد آنتيموان در هر يک ميليون يافت شده که سرطان زا است يعنی ۲۰ برابر حد مجاز.»
نتايج آزمايشها همچنين از وجود ماده تالئين يا رنگيزه های شيميايی در اين اسباب بازيها خبر ميدهد که برای نرم کردن پلاستيک از آنها استفاده می شود. اين ماده تاثيرات منفی فراوانی به ويژه بر سلامت کودکان، داشته است.
خانم هيچکاک به يک عروسک اشاره کرده و می گويد که «حاوی دو ماده از ۶ ماده شيميايی موجود در تالئين است. ميدانيم که بچه های زير ۳ سال همه چيز را در دهان خود می گذارند. دولت در يک سال گذشته بيش از نيم ميليون اسباب بازی و کالاهای مورد استفاده کودکان را که حاوی سُرب بودند و همچنين بيش از ۱۲ ميليون محصولات ديگر را که حاوی ماده سرطان زای کادميم بودند فراخوانده است.»
اين پژوهش نشان ميدهد که اسباب بازی ها علاوه بر خطرات مواد شيميايی خطرات ديگری مانند خفگی را متوجه کودکان می کنند.
جنيفر تپر نزديک بود جک پسر يک ساله خود را که تکه کوچکی از اين قطار را قورت داده بود از دست بدهد. وی می گويد «متوجه شدم جَک يه تکه قرمز رنگی از قطار را داخل دهان خود گذاشت و در عرض چند ثانيه آن را قورت داد.»
رابرت اَدلر از کميسيون دولتی ايمنی محصولات در آمريکا ميگويد اين موضوعات سازمان او را نگران کرده است اما متاسفانه آنها دارای امکانات کافی برای آزمايش يکايک محصولات مورد استفاده کودکان نيستند. وی اضافه می کند که «سازمان ما مسئوليت نظارت بر مواد شيميايی خطرناک را بر عهده دارد اما از امکانات کافی برای آزمايشات مستقل و پژوهش بر روی اين مواد برخوردار نيست. هر چه اطلاعاتمان در اين مورد بيشتر ميشود مشکل هم جدی تر به نظر ميرسد.»
وزارت بازرگانی آمريکا ميگويد ۸۵ درصد از اسباب بازيهايی که در بازار آمريکا فروخته ميشود در خارج توليد شده است، مثلاً محصول ساخت چين است. انجمن صنفی توليدکنندگان اسباب بازی ميگويد نگرانی در اين زمنيه وجود ندارد.
اِستيسی لِستنر سخنگوی اين انجمن می گويد: «مصرف کنندگان بايد بدانند امروزه اسباب بازيها از هر زمان ديگر امن تر هستند.»
تفاوت قانونی ميان تعريف واژه «اسباب بازی» و ديگر «محصولات برای کودکان» تدوين مقررات در اين زمينه را پيچيده تر ساخته است.

رمان تازه اسماعیل کاداره واکاوی شخصیت انورخوجه دیکتاتور پیشین آلبانی


رمان تازه اسماعیل کاداره واکاوی شخصیت انورخوجه دیکتاتور پیشین آلبانی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/esmael-kadare-24-11-2010-110508954.html

برگردان انگلیسی رمان «تصادف» تازه ترین اثر اسماعیل کاداره نویسنده آلبانیایی برنده جایزه معتبر بوکر، و چندین جایزه ادبی دیگر، منتشر شد.
اسماعیل کاداره (تلفظ اصلی آن کاهداری) با رمان های «پل سه کمانه» و «واقعه نویسی بر سنگ» به انگلیسی بعنوان نویسنده ای اجتماعی در جامعه دوستداران ادبیات زبان انگلیسی بویژه آمریکا مطرح شده است، این روزها با نسخه انگلیسی «تصادف» امیدوار است بار دیگر توجه خوانندگان انگلیسی زبان بویژه در آمریکا را بخود جلب کند.
گفتنی ست همانطور که مخاطبان می دانند اسماعیل کاداره ویسنده ای شناخته شده در ایران است که بسیاری از آثارش گرچه چاپ و منتشر شده اند؛ اما شاید مخاطبان کمتر بدانند که این آثار با حذف و سانسور بخش های مربوط به نکوهش «خودبزرگ بینی های رهبر بزرگ» در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفته اند.
فصل آغازین رمان «تصادف» روایتگر صحنه تصادف به کلی نامعلومی ست که در جریان آن دو سرنشین یک تاکسی در بزرگراهی در وین به بیرون پرتاب شده و می میرند. راننده تاکسی که دچار فشارروحی شده تنها به یاد می آورد که از طریق آینه داخلی تاکسی دیده بود این زن و مرد در حال بوسیدن همدیگرند. زن و مرد اهل آلبانیایی که از سالها پیش عاشق و دلداده هم بوده اند. مرد که «بسفورت» نامیده شده برای شورای اروپایی مسئول رویدادهای بالکان کار می کرد و«روونا» همکار پژوهشکده آثار باستانی شهر وین بود.
داستان می گوید از آنجا که بسفورت احتمالا در بمباران یوگسلاوی توسط نیروی هوایی ناتو در جنگ بالکان نقش بسزایی داشته، دولت صربستان و همزمان با آن، سازمان جاسوسی آلبانی نیز پا به تحقیقات پیرامون این تصادف می گذارند و جدال بر سر کشف واقعه میان این دو جریان آغاز می شود.
اما بازرسی های جنایی هردو جریان بی نتیجه پایان می گیرد زیرا هیچ نشانه ای از یک سوءقصد در این رویداد به دست نمی آید؛ از آن پس گره گشایی داستان برعهده نویسنده داستان واگذار می شود که به گذشته هردوی این شخصیت می نهد تا به خوانندگان روایت دیگری فرای پرونده های جنایی پاسگاه های پلیس را ارائه کرده باشد.
دانای کل که پیشبرد روایت را در این رمان برعهده دارد می گوید ما هرچه به اشیا و رویدادهای بیرونی مشکوک شویم بیشتر از دریافت علت و انگیزه واقعی دور می شویم. اینها همه نشانه هایی گمراه کننده است برای آن که ما نتوانیم به اصل رویدادها پی بریم.
این سرگشتگی دریافت علت ها را اسماعیل کاداره چنین رمزگشایی می کند که هردوشخصیت این داستان وجوهی از شخصیت «انور خوجه» دیکتاتور مشهور آلبانی را بازتاب می دهند. دیکتاتوری که ملت سه میلیونی آلبانی را به انزوای کامل از جهان کشاند با این همه عشق به آنچه او «کمونیسم ناب» یا «خوشبختی آرمانی و عقیدتی» نامیده بود آنچنان بی شائبه بود که اگر همه ملت آلبانی از گرسنگی نیز می مردند، انورخوجه آن را برای حفظ «مکتب» ضروری و بدیهی می دانست.
توهمات و خیالبافی های رهبری که قربانی دادن به مکتب و ایدئولوژی حدومرز نداشت و فراموش کرده بود که مردمی باید زنده باشند تا مکتبی معنا بیابد.
اسماعیل کاداره در این رمان همچون داستان «آنسوی آینه» اثر لوییس کارول وقایع هزارساله را از پس آینه برای خوانندگان دیدنی می کند و آنگاه بی آن که نتیجه گیری معینی در پایان داستان بدست دهد می گوید پدیده «تصادف» استعاره ای واقعی از رویدادی اساطیری ست که در اذهان ما بازمانده است.
اسماعیل کاداره در گفتگو با همکار نیویورکر می گوی: من با رييس حزب كمونيست كشور مكاتبات تلخي داشتم. از آن مكاتبات فهميدم كه علی‌رغم علائم ليبرالی كه رژيم می‌فرستد، مقامات هيچ قصد شل كردن گره‌شان ندارند. آلباني در آستانه تبديل شدن به يک كوبا يا كره شمالي ديگر بود. من نمی‌توانستم نقاب دورويی رييس جمهور يا حكومتش را بدون وسيله ارتباطی - راديو يا روزنامه- بردارم. امكان داشتن چنين سكويی در داخل آلبانی ميسر نبود. اين شد که پيغامی به ناشر فرانسوی‌ام فرستادم و از او خواستم در پاريس يك برنامة تبليغاتی براي کتابم راه بيندازد تا سفر به آن‌جا موجه جلوه کند.
پنچ ماه طول کشيد تا اجازه خروج گرفتم. بعد راديو صدای آمريكای آلبانی آن ميكروفونی را كه می‌خواستم در اختيارم گذاشت و از آن طريق به هدفم رسيدم. سخنرانی كه در آن راديو كردم (كه در «بهار آلبانی» چاپ شد) در آلبانی تأثير تكان‌دهنده داشت. رژيم سقوط كرد و هجده ماه بعد- همان‌طور كه در سخنرانی‌ام قول داده بودم، به كشورم برگشتم. حالا نصف بيش‌تر وقتم را در آلبانی می‌گذرانم.

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

خط لوله نفتی مخصوص دور زدن تنگه هرمز در امارات تکميل شد


خط لوله نفتی مخصوص دور زدن تنگه هرمز در امارات تکميل شد
http://www.voanews.com/persian/news/iran-uae-oil-hormuz-11-25-10-110638524.html

نشنال، روزنامه انگليسی زبان امارات متحده عربی زير عنوان "خط لوله نفتی که تنگه هرمز را دور می زند تکميل شد" می نويسد ساختن يک خط لوله نفت از بزرگترين ميدان های نفتی ابوظبی به فجيره، که دور زدن تنگه هرمز را ممکن می کند، به اتمام رسيده است.
رسيدن اين خط لوله به دريای عرب به معنای وعده امنيت بيشتر در صورت بسته شدن اين آبراه، و کمک به کاستن از هزينه های صدور نفت از امارات متحده عربی است.
قريب ۴۰ درصد از تجارت بين المللی نفت جهان، از جمله حدود ۲ ميليون بشکه نفت صادراتی روزانه ابوظبی، از اين تنگه می گذرد.
تست نشت، و ديگر آزمايش های لازم برای اطمينان از ايمنی اين خط لوله ۳۷۰ کيلومتری، که بايد پيش از بهره برداری انجام گيرد، به گفته خادم ال قبيسی (Khadem al Qubaisi) مديرعامل شرکت بين المللی سرمايه گذاری نفتی (IPIC) که مالک خط لوله است، ماه آينده شروع می شود.
ارزش نفتی که ابوظبی درسال گذشته از طريق تنگه هرمز واقع در حد فاصل ميان ايران و عمان صادر کرد، ۲۷۵ ميليارد درهم (۶۹ ميليارد و ۹۰۰ ميليون دلار) بود.
ايران وعراق در جنگ های دهه ۱۹۸۰ در جريان عمليات موسوم به جنگ نفت کش ها سعی به مسدود ساختن تنگه هرمز داشتند.
در آوريل امسال، دبيرکل حزب موتلفه اسلامی ايران گفت اگر به جمهوری اسلامی حمله شود تهران مجددا سعی خواهد کرد اين آبراه را مسدود کند.
در ماه ژوئيه، يک نفت کش ژاپنی حامل نفت از راويس (Ruwais) درنزديکی ابوظبی به مقصد ژاپن، به يک قايق کوچک حاوی مواد منفجر برخورد، که به متلاشی شدن يک دريچه شيشه ای، ايجاد حفره در بدنه نفت کش، و مجروح شدن يکی از خدمه آن منجر شد. گروهی که خود را سپاهيان عبدالله عظام معرفی می کرد در پيامی که روی وب سايت خود گذاشت مدعی حمله به اين نفت کش شد.
ماه گذشته امارات متحده عربی يک پايگاه دريائی در فجيره باز کرد.
ابوظبی با انتقال نفت از راه زمينی از ميدان های نفتی خود در حبشان (Habshan) به ساحل فجيره، در مخارج بيمه نيز، در مقايسه با قيمت هائی که برای ارسال سريع محموله های صادراتی به بازارهای بين المللی از طريق تنگه هرمز بايد بپردازد، صرفه جوئی خواهد کرد.
ظرفيت خط لوله نفتی ابوظبی، موسوم به (ADCOP) يک ميليون و پانصد هزار بشکه در روز است که معادل نيمی از توليد روزانه نفت اين امارت است.
رابين ميلز (Robin Mills) تحليلگر امور نفتی در شرکت ملی نفت امارات در دوبی، و مفسر نشنال می گويد "اين مسلما نشان می دهد که می توان تنگه هرمز را دور زد.

فيروزه خطيبی-برلسک، فیلم پر زرق و برق تازه ای با شرکت دو ابرستاره موسیقی


نقد فیلم: برلسک، فیلم پر زرق و برق تازه ای با شرکت دو ابرستاره موسیقی
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Burlesque-2010-11-25-110648739.html

فیلم موزیکال «برلسک» Burlesque مجموعه ای از زرق و برق، رقص و آواز و لباس های مجلل روی صحنه، کار تازه ای است از نویسنده و کارگردان جوان هالیوود«استیون آنتین» که حضور «شر» ابرستاره موسیقی پاپ و راک اندرول در کنار «کریستینا آگیلرا» در آن تضمینی است برای موفقیت گیشه آن.

در یکی از نخستین صحنه های فیلم و هنگامی که «شر» با لباس و کلاه ملوانی وسکسی خود وارد می شود، تماشاگران با تماشای این ستاره زیبا و خوش اندام که هنوز در میان سالی از جذابیتی کم نظیر برخوردار است در سالن سینما بی اختیار شروع به ابراز احساسات وتشویق او می کنند. هرچند «برلسک» هرگزاز لحاظ صحنه های عریان گرا و سکسی به پای فیلم مشابهی به نام «شوگرلز»Show Girls که چند سال پیش با موفقیت بر روی پرده سینما آمد نمی رسد اما از لحاظ لذت همراه با گناهی که ضمن تماشای آن به تماشاگر دست می دهد به همان اندازه موفق است. این فیلم به سادگی ریخت و پاش های مربوط به دنیای پرجلوه «شو» های زنده روی صحنه های پرخرج را به نمایش می گذارد و بس و بنا بر نظرات اغلب منتقدین سینمایی، این فیلم از داستان خاص یا کیفیت لازم برای یک فیلم خوب و ارزنده سینمایی برخوردار نیست.

فیلم «برلسک» در واقع فرصتی است برای کریستینا آگیلرا که می کوشد تا جایگاهی برای خود درصحنه بازیگری سینما نیز بوجود بیاورد. هرچند درفیلم شخصیتی که او ارائه داده است شباهت های زیادی با شخصیت خود او روی صحنه و هنگام اجرای موسیقی دارد. با این همه «کریستینا آگیلرا» نه تنها صدایی کم نظیر و با قدرت دارد بلکه از چهره زیبایی نیز برخوردار است که از درون لنز دوربین فیلمبرداری و روی پرده سینما به خوبی جلوه گر می شود. با این همه بازی او گاه به صورتی یکنواخت و خسته کننده است.

منتقد سینمایی نشریه «واریته» برلسک را «درمقایسه با فیلم های بی ارزشی از همین نوع از جمله فیلم «گلیتر» Glitter با شرکت مورایا کری یک اثر بهتر و قابل قبول تر» خوانده است.

درفیلم «برلسک» شخصیت «کریستینا آگیلرا» نام رومانتیک «الی رز»Ali Rose را برگرفته است و یک نور شیری رنگ با رگه های طلائی در همه صحنه های فیلم بر او می تابد. از جمله در صحنه آغاز فیلم که «الی رز» یک رستوران قدیمی در شهرک دورافتاده ای در ایالت «آیوا» جایی که در آن سال هاست به عنوان پیشخدمت کار می کند را ترک می کند. «الی رز»در این صحنه از فیلم با یک آهنگ «بلوز» غم انگیز روانه خانه محقرش می شود تا متعلقاتش را جمع کند و پس از طی مسافتی از کنار خط راه آهن به ایستگاه اتوبوسی می رسد که او را به لس آنجلس خواهد رساند.

«الی رز» بالاخره وارد شهر لس آنجلس می شود و بلافاصله و همانجا درکنار دو خیابان اصلی «بلوار هالیوود» و «واین» چشمش به آگهی می خورد که تبلیغی است برای استخدام رقاص و آوازخوان. در اینجاست که پای او برای نخستین بار به کلوپ شبانه «برلسک» در خیابان معروف «سانست» Sunset می رسد. جایی که معروفترین ستاره این کلوپ – تس – با بازی «شر» صدرنشین است.

«الی رز» به محض ورود به این کلوپ مجذوب آن می شود اما باید یک بار دیگر به شغل پیشخدمتی تن دردهد و با حسرت تماشاگر ستاره - تس - اصلی باشد.

اما به زودی «الی رز» به مقام یکی از رقاصان روی صحنه و پشت سر این خواننده اصلی ارتقا پیدا می کند. در این صحنه از فیلم از حضور «آلن کامینگ» بازیگری که در فیلم برنده اسکار «کاباره» با شرکت «لیزا مینلی» نقش مهمی را ایفا می کرد به عنوان نوعی سرسپاردگی به این فیلم قدیمی استفاده شده است.

از این لحظه به بعد فیلم «برلسک» شباهت های خاصی با ویدیوی «لیدی مارمالاد»Lady Marmalade البته با تغییراتی در جزئیات آن پیدا می کند.

در این جاست که «الی رز» تصمیم می گیرد «تس» را ازمیدان بدر کرده و خود به عنوان ستاره اصلی «برلسک» جانشین او و صدرنشین این کلوپ شبانه بشود. با این حساب با «شان» بهترین دوست «تس» که همجنسگراست طرح دوستی می ریزد. نقش «شان» را در فیلم «استانلی توچی» ایفا می کند.

درراه رسیدن به مقام و منزلت «تس» در کاباره «برلسک»، «الی رز» البته مجبور است با چند مشکل دیگر نیز مقابله کند از جمله کارشکنی های چند رقاص حسود دیگری که سد راه او شده اند. اما هنگامی که «تس» (شر) بر اثر بیکاری به مرحله از دست دادن همه چیز می رسد و حتی خانه اش به فروش گذاشته می شود تماشاگر می داند که «الی رز» به نجات او می آید و پشیمان از آنچه کرده است می کوشد تا اعملکردهای منفی خود نسبت به این پیشکسوت را تلافی کند و این دشمنی به ناگاه تبدیل به دوستی پایدار می شود.

از سوی دیگر، نردبان ترقی «الی رز» او را بر سر راه یکی از کارکنان «برلسک» قرار می دهد و این دو به هم دل می بازند و البته صحنه های عاشقانه این فیلم نیز با دقت و مهارت و به گونه ای نشان داده شده که همه چیز را آشکار نمی سازد.


کیانوش توکلی-چرا پس از 35 سال نوار گفت و گوهاى رهبران فدایی و مجاهد انتشار می یابد؟


چرا پس از 35 سال نوار گفت و گوهاى رهبران فدایی و مجاهد انتشار می یابد؟
کیانوش توکلی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-63424

در این نوارها از مسایل بسیاری صحبت می شود هر چند که محتوای آن به لحاظ تئوریک _ سیاسی از سطح بسیار نازل برخوردار است اما نکته بسیار مهم در این نوارها ، واکنش منفی چریک های فدایی با نحوه و شکل تغییر ایئولوژی رهبری سازمان مجاهدین است . نگارنده این سطور که خود در سال 54 در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی قرار داشته است ؛مباحث ان روزها را بخاطر می اورد که نحوه تغییر ایدئولوژی و تصاحب سازمان مجاهدین از سوی رهبران مارکسیست شده آن سازمان مورد تائید چریک ها ی فدایی نبوده است و حمید اشرف در این نوار به صراحت به تقی شهرام می گویئد که شما بهتر بود ، سازمان جداگانه ای تشکیل می دادید که با مخالفت جدی تقی شهرام مواجه شد . واقیعت این است تغییر ایدئولوژی مجاهدین پیامدهای بسیار منفی در جنبش سیاسی ایران بدنبال داشت . بنظر کارشناسان سیاسی یکی از دلایل قدرت گیری خمینی همین تغییری که توسط باند تقی شهرام در سازمان مجاهدین اعمال شد _ بوده است .

حاشیه ای بر گفتگوهای فدائیان و مجاهدین در سال ۵۴

برای شنیدن نوار مذاکرات اینجا را کلیک کنید

وب سایت «انتشارات اندیشه و پیکار» ، نوارهای صوتی گفتگوهای نمایندگان سازمان چریک های فدائی خلق و سازمان مجاهدین (بخش مارکسیست شده) را پس از 35 سال منتشر کرده است که در آن بحث های دو سازمان در مورد تغییر ایدئولوژی مجاهدین، وحدت دو سازمان و سایر مسائل دوجانبه مطرح شده است.

در این گفتگوها حمید اشرف و بهروز ارمغانی از چریک های فدائی و تقی شهرام و جواد قائدی از مجاهدین مارکسیست شرکت داشته اند.

در این نوارها از مسایل بسیاری صحبت می شود هر چند که محتوای آن به لحاظ تئوریک _ سیاسی از سطح بسیار نازل برخوردار است اما نکته بسیار مهم در این نوارها ، واکنش منفی چریک های فدایی با نحوه و شکل تغییر ایئولوژی رهبری سازمان مجاهدین است .

نگارنده این سطور که خود در سال 54 در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی قرار داشته است ؛مباحث ان روزها را بخاطر می اورد که نحوه تغییر ایدئولوژی و تصاحب سازمان مجاهدین از سوی رهبران مارکسیست شده آن سازمان مورد تائید چریک ها ی فدایی نبوده است و حمید اشرف در این نوار به صراحت به تقی شهرام می گویئد که شما بهتر بود ، سازمان جداگانه ای تشکیل می دادید که با مخالفت جدی تقی شهرام مواجه شد .

واقیعت این است تغییر ایدئولوژی مجاهدین پیامدهای بسیار منفی در جنبش سیاسی ایران بدنبال داشت .

بنظر کارشناسان سیاسی یکی از دلایل قدرت گیری خمینی همین تغییری که توسط باند تقی شهرام در سازمان مجاهدین اعمال شد _ بوده است .

بخشی از این نوار که پیاده شده ملاحظه نمائید(1): «نخستین گوینده بسیار متین و فروتن سخن می‌گفت. با خودم گفتم او نمی‌تواند تقی شهرام باشد.

کم‌کم معلوم شد حمید اشرف است.... سپس متن نواره اول را پیاده می کند:«می‌گفت ما (در سازمان فدایی)، بیانیه اعلام مواضع (ایدئولوژیک) [۲] را به بحث سازمانی گذاشتیم و برنامه مطالعاتی رفقا را متوقف کردیم که این موضوع را مورد بحث قرار بدهند و نقطه نطراتشان را جمعبندی کنند...

جان کلام آنچه رفقا مطرح کردند این بود که آیا این حرکت جدید یک حرکت بنیاداً اصولی هست یا نه؟

شهرام می‌پرسد حرکت بنیاداً اصولی یعنی چی؟

حمید می‌گوید یعنی آیا شکل برخورد عملی‌شان با این مسئله درست بوده یا نه؟...

با واکنش تقی شهرام که پاسخ می‌دهد «حرفهای شما، حرفهایی است که از عناصر فرصت طلب و اپورتونیست مذهبی می‌شنویم»، حمید، آرامش و اطمینان خود را از دست نداده و ادامه می‌دهد:

«مارکسیستها ضرورت حمله به مذهب را هیچوقت حس نمی‌کردند، چون معتقد بودند بعد از تغئیر زیربنا، روبنا هم تغئیر خواهد کرد. شما به روحیات و اعتقادات مردم حمله کرده و موضعگیری شدیدی را ایجاد کرده اید که در عمل برخلاف وحدت عمل می‌کند....»

بهروز ارمغانی سئوالی با این مضمون می‌پرسد که چرا بیانیه اعلام مواضع ، این اواخر (مهر ۵۴) منتشر شده، آیا دلیل خاصی دارد؟

شهرام با بیان اینکه شما در مورد ما ذهنی هستید عنوان می‌کند از اوائل زمستان ۵۳ به طور قاطع گفتیم مبارزه ایدئولوژیک را به پهنه فلسفی می‌بریم و موضع مارکسیستی سازمان را از نظر داخلی اعلام نمودیم.

(می خواستیم بیانیه را زودتر بنویسیم اما) «با خونه گردی های ساواک روبرو شدیم...حوالی عید ۵۴ مقدمه دوّم بیانیه نوشته شد...تا جریانات (بعداز کمی مکث) ، عمل نظامی و اینا در اردیبهشت بود دیگه، پیش آمد. [۳]

تصمیم داشتیم بیانیه را در تابستون ۵۴...منتشر کنیم که ضربه به رفقای ما پیش آمد [۴] و این جریان باز کار را عقب انداخت...

حمید می‌پرسد چه ضرری داشت شما نوشته هایتان را با ماهم در میان بگذارید؟ شهرام از عدم اعتماد به فدائیان حرف می‌زند و از جمله می‌گوید شما کتاب نیکتین را به ما ندادید(...)، شما موضع مارکسیستی در مورد ما نمی‌گیرید...

................................................»
برخی اطلاعات در مورد تقی شهرام و نقش او در رهبری سازمان مجاهدین:

تقی شهرام (2)بعد از فرار از زندان ساری، به دنبال کشته شدن رضا رضائی به همراه بهرام آرام و مجید شریف واقفی رهبری سه شاخه ی سازمان مجاهدین خلق را عهده دار شدند. از سال 1352، به دلیل مخالفت شریف واقفی با شهرام و بهرام آرام در نتیجه ی تغییرات ایدئولوژیک، شریف واقفی از کادر رهبری سازمان تصفیه و سپس ترور شد

بهرام آرام ، تقی شهرام را بخاطر توانایی‌های فردی، آگاهی و سواد تئوریکش به کادر مرکزی وارد می‌کند.

پس از کشته شدن رضا رضائی، تقی شهرام عملاً رهبری گروه را در اختیار گرفت و کارها را قبضه کرد. ؛ فردی بسیار جاه طلب بود ... وی کوشش داشت به نحوی با فدائی ها برخورد کند که رهبری آنها را نیز در دست بگیرد و دو گروه در یک پروسه ی طولانی یکی شوند؛ بسیار ضد مذهبی بود.»

تقی شهرام پس از انقلاب در سال 58 در اطراف دانشگاه تهران توسط یکی از اعضای مجاهدین شناسایی و دستگیر می شود و او در دادگاه جمهوری اسلامی به اتهام شرکت در صدور فرمان قتل صمدیه لباف، محمد یقینی، علی میرزا جعفر علاف، جواد سعیدی، فرهاد صبا، فاطمه فرتوک زاده و ... (هر چند سازمان مرگ فاطمه فرتوک زاده را خودکشی و مرگ جواد سعیدی را به دلیل سل استخوانی توجیه می کرد)؛ _ به اعدام محکوم می شود و لی شهرام اتهامات را رد می کند و تنها مسئولیت قتل مجید و صمدیه لباف را می پذیرد.

شیو ههای مافیایی مدیریت سازمان توسط تقی شهرام

وی با جمعبندی ازبحران سازمان(که به‌دنبال ضربات سال ۱۳۵۰ شکل گرفته بود)، به این نتیجه رسید که اندیشه مذهبی سازمان درتناقض با اهداف آن برای به‌وجود آوردن یک جامعه بی طبقه توحیدی قرار دارد و اندیشه مارکسیستی را جوابگوی رسیدن به اهداف برابری طلبانه سازمان ارزیابی کرد.

تقی شهرام همچنین افراد شاخه اش را به دو گروه با راندمان و رشد یابنده و بی راندمان و مسئله دار تقسیم می‌کند، پس از چندی افراد دگم و مسئله دار را به شاخه‌های دیگر می‌فرستد، مرتضی صمدیه لباف یکی از این افراد بود که به شاخه شریف واقفی فرستاده شده بود»[۲۳]. پس ازتصمیم نهایی در مرکزیت برای تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان، مجید شریف واقفی که همواره در برابر شهرام به‌عنوان طراح تغییر ایدئولوژی سازمان، سکوت می‌کرده، تنها در پاسخ به مقاله «پرچم مبارزه ایدئولوژیک رابرافراشته سازیم» شهرام را پرچمدار خطاب می‌کند.

همچنین چندی پس از انتشار مقاله «پرچم...» یک گروه ۴-۵ نفره برای توجیه افراد در مراکز مجاهدین به خارج از کشور فرستاده می‌شوند. پیش از این بهرام آرام طی نامه‌ای به افراد خارج از کشور و مراکز رادیویی توصیه کرده بود که از مسائل مذهبی پرهیز کنند. تقی شهرام، نواری به‌صورت سئوال و جواب و در حدود سه ساعت پر می‌کند و به تشکیلات خارج از کشور می- فرستد، که در آن مواضع جنبش، مجاهدین و نحوه فرار خود را شرح می‌دهد که از رادیو «میهن پرستان» در عراق پخش می‌شود

مجید شریف واقفی چگونه کشته می شود

در جریان گفتگو مجید از تحویل اسلحه‌های پنهان کرده خودداری می‌کند و با بهرام آرام درگیر شده و توسط وحید افراخته با شلیک گلوله کشته می‌شود. در محل، محمدطاهر رحیمی و محسن خاموشی که راننده وسیله نقلیه بوده، تقی شهرام و عده دیگری نیز حضور داشتند. چند ساعت بعد مرتضی صمدیه نیز به محل قرار می‌آید و بدون اطلاع از آنچه پیش آمده، خواهان قطع رابطه با سازمان می‌شود، اما او نیز از تحویل سلاحش امتناع کرده و پس از درگیری از ناحیه شکم و دهان بشدت زخمی شده می‌گریزد. صمدیه سپس برای مداوای زخم‌هایش به یک پزشک مراجعه می‌کند که او هم وی را تحویل پلیس می‌دهد. گروه جسد شریف واقفی را آتش می‌زنند تا از شناسایی اش توسط ساواک جلوگیری کنند سپس آنرا در محل دفن ذباله‌ها در خارج از تهران می‌اندازند؛ اما جسد پس از چندی توسط ساواک کشف و شناسایی می‌شود. ساواک پس از آن به کشتن چند تن از مخالفین اقدام کرده آنها را می‌سوزاند و در بیابانهای اطراف تهران می‌انداخت و وانمود می‌کرد که آنان در یک اختلاف داخلی همچون مورد شریف واقفی کشته شده‌اند. این حربه چندین سال بعد توسط جمهوری اسلامی نیز مورد استفاده قرار گرفت.

چرا پس از 35 سال ؟!

براستی چرا این نوارها پس از 35 سال منتشر می شود . واقعیت این است که این نوارها تنها در اختیار سازمان پیکار و یا همان سازمان مجاهدین مارکسیست شده قرار داشت و انها از ترس جنبش سیاسی ایران تا امروز از انتشار آن خودداری نمودند و از انجا که قرار است در «کنفرانس دو روزه به مناسبت چهلمین سالگرد رویداد سیاهکل»

در 11 فوریه در دانشگاه آمستردام مورد بحث قرار گیرد _ نوار ها انتشار علنی یافت.

زیرنویس :

1 - این نوار را بهار همنشین دیروز پیاده کرده بود.

2-اطلاعات مربوط به تقی شهرام - از ویکیپدیا و حافظ شخصی کمک گرفته شد

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=13
ایمیل نویسنده: keianoshtavakkoly@hotmail.com

برگرفته از : ایران گلو.بال

انتشار از: کیانوش توکلی

بنياد برومند-بمناسبت روز رفع خشونت عليه زنان


بنياد برومند

http://www.iranrights.org

اعلامیۀ رفع خشونت علیه زنان و روش جمع آوری اسناد نقض حقوق بشر زنان
توسط عوامل دولتی و غیر دولتی

روز بیست و پنج نوامبر مصادف با روز جهانی رفع خشونت بر علیه زنان است. در سه سال گذشته برای بزرگداشت چنین روزی و تأکید بر اهمیت مبارزه با خشونت علیه زنان، بنیاد عبدالرحمن برومند ترجمۀ فارسی اعلامیۀ سازمان ملل متحد در مورد رفع خشونت علیه زنان و دو خودآموز تحت عنوان روش جمع آوری اسناد نقض حقوق بشر زنان توسط عوامل غیر دولتی و روش جمع آوری اسناد نقض حقوق بشر توسط عوامل دولتی : خشونت جنسی علیه زنان را منتشر و در اختیار عموم قرار داده است.

این سه متن را می توان با کلیک روی عنوانشان در کتابخانۀ بنیاد مشاهده و دانلود کرد. و نسخ پی دی اف نیز ضمیمه شده است. تشدید خشونت جنسی توسط عوامل دولتی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال هشتادوهشت ما را بر این داشت که یک بار دیگر دو خودآموز مذکور را در اختیار عموم گذاشته، و یادآوری کنیم که وظیفۀ شهروندی ما ایجاب می کند که از زمان آگاهی به وقوع خشونت علیه زنان، آن را مستند کرده و در صورت امکان این اسناد را به مراجع صالحۀ بین المللی ارسال کنیم تا، همانطور که مؤلفین و ناشر این دو خود آموز تأکید کرده اند، نگذاریم دیگر نقض حقوق زنان پنهان و مصون از مجازات بماند.
شهادت یکی از قربانیان خشونت جنسی توسط عوامل دولتی که در مصاحبه ای با بنیاد برومند به ثبت رسیده است در ضمیمۀ این خبرنامه درج شده است.

سارا یکی از قربانیان خشونت‌های پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته در ایران است. مأمورین امنیتی او را به عنوان گروگان بازداشت کرده تا برادرش خود را به مقامات معرفی کند. بازجوی سارا برای کشف محل اختفای برادرش سارا را مورد شکنجه های وحشیانه روحی و جنسی قرار داد. سارا هم در جریانات اعتراضات دانشجویی در سال ١٣٧٨ و هم در جریان اعتراضات سال ۱٣٨٨ مورد خشونت نیروهای دولتی قرار گرفته است. شهادت زیر حاصل گفتگوی تلفنی «بنیاد برومند» با این قربانی خشونت دولتی است که به دلائل امنیتی با نام مستعار منتشر می‌شود.

اعتراضات دانشجویی سال هفتاد و هشت

در سال ۱۳۵۷ در تهران به دنیا آمدم. تحصیلاتم لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است.

در زمان اعتراضات دانشجویان در ۲۱ تیر ماه ۷۸ به میدان انقلاب رفته بودم تا کتاب بخرم. میدان انقلاب و خیابانهای اطراف دانشگاه تهران شلوغ بود و تعداد زیادی از نیروهای لباس شخصی و پلیس در آنجا حضور داشتند.

در یکی از باجه‌های تلفن عمومی ایستادم تا با خانواده‌ام تماس بگیرم. اما یکی از مأموران به من حمله کرد و سرم داد کشید که «از اینجا برو.» از شدت ترس نمی‌توانستم پاهایم را تکان دهم و خشکم زده بود. در همین حال آن مأمور به من ضربه‌ای زد و به زمین افتادم. می‌خواستم کتاب هایم را از روی زمین جمع کنم که پایش را روی دستم گذاشت و سپس یک لگد به پهلویم زد و شروع به کتک زدنم کرد. به کمک مردم از آنجا به بیمارستان منتقل شدم و در بیمارستان متوجه شدم بر اثر لگدی که به پهلویم خورده بود، تحالم پاره شده است. خانواده‌ام تصمیم گرفتند که شکایت کنند اما مادرم را تهدید کردند که بهتر است شکایت نکنید. بر اثر پاره شدن تحال، دو هفته در بیمارستان بودم و وسط شکمم بر اثر جراحی بیست‌ویک بخیه خورد.

به همین خاطر هر سال در سالگرد هجده تیر به همراه برادر، خواهر و مادرم در تجمعات اعتراضی شرکت می‌کردیم.

انتخابات ریاست جمهوری هشتاد و هشت

در زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ٨٨ در ایران نبودم و به خاطر شغلم به دوبی رفته بودم.

دوم تیر ماه به ایران بازگشتم و به منزلمان در تهران رفتم و پس از آن همراه برادرم و دوستانمان برای اعتراض به خیابان‌ها می‌رفتیم.

کمتر از دو ماه پس از انتخابات، نهم مرداد ماه بیرون از منزل بودم که مادرم تماس گرفت و پرسید کجا هستم. صدایش عادی نبود و نگران شدم که شاید برای پدرم اتفاقی افتاده باشد. خودم را به منزل رساندم و دیدم همه چیز به هم ریخته است. از مادرم پرسیدم «چه اتفاقی افتاده؟» مادرگفت: «برادرم را در درگیری‌های پس از انتخابات شناسایی کرده‌اند و برای دستگیریش به منزلمان آمده‌اند. اما برادرم در منزل نبوده و بسیاری از وسایل مثل کامپیوتر، تعدادی از کتاب‌هایمان، مدارک، آلبوم عکس خانوادگی و ... را با خود برده‌اند و به بسیاری از وسایل منزل هم آسیب رسانده‌اند.»

وقتی مأموران به منزلمان رفته بودند، ابتدا زنگ خانه را به صدا درآوردند و به مادرم گفتند «از اداره پست برایتان نامه آورده‌ایم. بیایید نامه را بگیرید.» مادرم برای گرفتن نامه رفت، اسم برادرم را گفتند و سوال ‌کردند «آیا در منزل است یا نه؟» وقتی مادرم گفت «در منزل نیست»، مادرم را هل دادند و دو نفرشان با آسانسور و دو نفر هم از پله‌ها به سمت آپارتمان ما حمله کردند. مأموران لباس شخصی به تن داشتند و هیچ حکمی هم برای بازرسی از خانه یا جلب برادرم نشان نداده بودند. مأموران به خاطر اعتراض مادرم با سیلی به صورتش زده بودند و وقتی من به منزل رسیدم صورت مادرم از سیلی که خورده بود سرخ بود.

سه روز بعد دوازدهم مرداد مجدداً مأموران به منزلمان هجوم آوردند. این بار من به همراه پدر و مادرم در منزل بودیم که مأموران با شکستن در به داخل خانه هجوم آوردند. فریاد کنان سراغ برادرم را می‌گرفتند. مشغول به‌هم‌ریختن وسایل خانه شدند و دنبال وسایلی بودند که همراه خودشان ببرند. با لگد یکی از مأموران به زیر میز، عکس دایی‌ام بر روی زمین افتاد و یکی از آن‌ها قاب عکس را لگد کرد و شکست. من به آنها اعتراض کردم. اما یکی از مأموران سیلی محکمی به صورتم زد و گفت «تو خیلی زبان درازی باید تو را هم ادب کنیم.» سپس به اتاق پدر و مادرم رفتند و من هم به دنبالشان به اتاق رفتم. پدرم ناخوش احوال است. وقتی به اتاق رفتند من اعتراض کردم و خواستم از اتاق بیرون بروند اما یکی از مأموران از روی چادر نماز که به سرم بود، موهایم را کشید. پدرم به سمت مأمور آمد و گفت «با دخترم کاری نداشته باشید.» اما مأمور پدرم را هل داد و پدرم با سر به زمین خورد. مادرم به سمت پدرم دوید و به مأمورها ناسزا گفت. یک لگد هم به مادرم زدند.

بازداشت اول

آن روز وقتی مأموران خانه را ترک کردند، من را به زور همراه خودشان بردند و در حال خروج از خانه به مادرم گفتند «به پسرتان بگویید بیاید دنبال خواهرش و تا زمانی که پسرتان خودش را معرفی نکند دخترتان را آزاد نمی‌کنیم. حق ندارید سرو صدا هم بکنید در غیر این صورت جنازه دخترتان را هم تحویل نمی‌دهیم.» من با اشاره ابرو به مادرم فهماندم که نباید به برادرم حرفی بزند چون از برخورد وحشیانه آنها معلوم بود که اگر برادرم را دستگیر کنند، مجازات سنگینی در انتظارش است.

مأموران با یک پاترول مشکی و یک سمند آمده بودند. من را سوار ماشین کردند و سرم را پایین گرفتند. در مسیر مدام به من توهین می‌کردند و می‌پرسیدند «برادرت کجاست؟» وقتی به نزدیکی مکانی که من را بردند رسیدیم، چشم‌هایم را بستند و سپس من را به یک سالن یا اتاق بزرگ بردند چون صدای چند نفر در آنجا شنیده می‌شد. یکی از مأموران به دیگری گفت: «خودش نبود خواهرش را آوردیم.» در آنجا صدای کتک زدن و فریاد چند نفر را می‌شنیدم.

سپس من را به یک اتاق کوچک بردند که در آن یک میز و دو صندلی وجود داشت و بازجویی شروع شد. بازجو چشم‌هایم را باز کرد و چند ضربه به صورتم زد و گفت: «باید با ما همکاری کنی و هرچه درباره برادرت می‌دانی بگویی تا آزادت کنیم.»

سپس یک برگه داد و گفت: «اسم خودت و تمام اعضای خانواده‌ات را به همراه جزئیاتی مثل شغل، محل زندگی و ... را روی این برگه بنویس.»

سپس سوال‌ها درباره برادرم آغاز شد. سعی می‌کرد بفهمد با چه کسانی در ارتباط است و عضو چه تشکیلاتی است و در حال حاضر کجا پنهان شده است.

در حین سوال و جواب‌ها توهین و کتک هم ادامه داشت. بازجو با یک دمپایی به صورتم می‌زد و بعد از ساعتی از اتاق بیرون رفت و پیش از رفتن چشم‌هایم را بست.

بعد از دقایقی بازجوی دوم به اتاق آمد. سوال‌های بازجوی دوم هم مثل بازجوی قبلی بود و در ضمن می‌گفت: «شماها جاسوس اسرائیل، انگلیس و امریکا هستید».

بازجوی دوم با شدت بیشتری من را کتک می‌زد و اسرار داشت بداند برادرم کجا مخفی شده است. می‌توانستم حدس بزنم برادرم کجاست اما هر چه کتک خوردم گفتم نمی‌دانم کجاست. در نهایت گفت «کاری می‌کنم که همه چیز را بگویی.» کمربندش را باز کرد و با کمربند کتکم می‌زد. سپس آلت تناسلیش را بیرون آورد و آن را به صورتم می‌مالید و آزارم می‌داد و می‌گفت: «تو خرابی و خودفروشی می‌کنی. برادرت هم مثل خودت است و تو و برادرت با همدیگر رابطه داشته‌اید.» هر چه گریه و التماس می‌کردم توجه نمی‌کرد و مرتب از من سوال می‌کرد که «بگو چند بار با برادرت همخوابی داشتی.» البته از کلمات بسیار بدی برای پرسیدن این سوال‌ها استفاده می‌کرد که من هنوز از یادآوری آنها احساس شرم می‌کنم.

آنقدر من را زد تا به کاری که حتی فکرش از سر هیچ انسانی نمی‌گذرد اعتراف کردم. در نهایت گفتم «حالا که شما اینطور می‌خواهید بسیار خوب من و برادرم با هم ارتباط داشته‌ایم.» سپس گفت: «چند بار؟ باید جزئیاتش را هم بگویی.» در حالی که گریه می‌کردم گفتم یک‌بار. اما قانع نشد و باز به کتک زدن ادامه داد و گفت «دروغ می‌گویی باید توضیح بدهی چند بار با هم ارتباط داشته‌اید.» در حین کتک زدن یک بار کمربندش دور دستم پیچید و من کمربند را برای چند ثانیه در دستم نگه داشتم و گفت: «می‌خواهی زورت را به من نشان بدهی؟» و با سگگ کمربند به سرم می‌زد. احساس می‌کردم بر اثر ضرباتی که به سرم می‌زند، دیگر چشمانم سو سوی نوری را هم که از زیر چشم بند می‌دید نمی‌بیند.

در نهایت گفتم بیش از پانزده دفعه با برادرم رابطه داشته‌ام و ادامه داد که «حالا باید جزئیاتش را توضیح بدهی.» در همین حال به سینه‌هایم دست می‌زد و مجبورم کرد آلت تناسلیش را بخورم. وقتی دستش را به سمت پاهایم می‌برد ناخودآگاه چشم بند را بالا زدم و صورتش را دیدم. او یکی از مأمورانی بود که وقتی برای دفعه دوم که من در منزل بودم به منزلمان آمدند او هم حضور داشت. وقتی نگاهش کردم با شدت بیشتری شروع به کتک زدنم کرد و گفت: «می‌خواستی من را ببینی؟ پس ببین. اسم من "حاج سعید" است و کاری می‌کنم که تا آخر عمر فراموشم نکنی». حاج سعید شخص چاقی بود که ریش‌های آنکادر نشده داشت و بر روی دستهایش جای زخم‌های قدیمی چاقو وجود داشت.

همانطور که جلویش زانو زده بودم با دو دست از دو طرف به گوش‌هایم ضربه می‌زد، بعد از مدتی احساس کردم کر شده‌ام و بعد از ماه‌ها هنوز گوش‌هایم سنگین هستند. سپس نیمه‌هوش بودم و حاج سعید به من تجاوز کرد. بعد از تجاوز از اتاق بیرون رفت و بعد از مدتی دوباره به اتاق برگشت. از حال رفته بودم و خاطرم نیست چند دقیقه یا چند ساعت بعد باز به سراغم آمد و روی زخم‌ها و کبودی‌هایم دوباره کتکم می‌زد و باز سعی می‌کرد به تجاوزش ادامه دهد و مدام تکرار می‌کرد: «برادرت کجاست؟ باید به چیزهایی که می‌گویم اعتراف کنی. اعتراف کن که با برادرت هم‌بستر شده‌ای و چون قرآن برایتان ارزشی ندارد، خودتان را با قرآن پاک می‌کرده‌اید و پدرتان در هنگام هم‌بستر شدن با برادرت شما را تماشا می‌کرده است».

رنج این حرف‌ها از شکنجه برایم بیشتر بود. این شخص پدر بیمارم را دیده بود و می‌دانست چه حال و روزی دارد با این وجود می‌گفت: «باید به چیزهایی که می گویم اعتراف کنی. باید اعتراف کنی انحرافات دینی و اخلاقی دارید و خدا را قبول ندارید و باید در کلاس‌های اخلاقی ما شرکت کنی و اگر خبری از تجمعات یا برادرت دریافت کردی به ما اطلاع دهی و اگر کوچک‌ترین خلافی از تو دیدیم حق داریم اعدامت کنیم.» من هم همه این‌ها را نوشتم و در پایان گفت: «زیر نوشته‌هایت را امضا کن.»

فکر می‌کنم به خاطر مطالبی که در کامپیوتر برادرم بود در مورد اینکه دین چیست. یک دو تا فیلم از یوتوب احتمالاً و یک سری یادداشتهای او. من گفتم «اینها همه مال برادرمه.» ولی برایش فرقی نمی‌کرد. از این بلاهایی که بر سر من آورد... از بالا و پایین به من تجاوز کرده بود و وقتی به خانه رفتم تا مدت‌ها نمی توانستم به راحتی به دستشویی بروم و از درد گریه‌ام می‌گرفت. نه تنها آلت جنسی‌اش را وارد بدن من می‌کرد، حتی از جلو دستش را، من نمی‌دانم تا کجا، وارد بدن فرو کرد. احساس می‌کردم که دل و روده‌ام به هم ریخته است. شاید هم این احساس از درد بود. خیلی خیلی من را اذیت کرد.

نزدیک سه روز تحت بازجویی و شکنجه بودم. زمان را خوب تشخیص نمی‌دادم. مخصوصاً که در تاریکی هم بودم و مرا آزار می‌دادند و من از هوش می‌رفتم و بعد دوباره می‌آمدند. در این چند روز همه‌اش در همان اتاق بودم و فقط یکبار برایم آب آورد که در آن ادرار کرد و گفت: «باید همین را بخوری». یک بار هم برایم غذا آورد که قبل از آنکه غذا را بخورم باز شروع به پرسیدن سوال‌هایی درباره برادرم و محل مخفی شدنش کرد و چون جواب نمی‌دادم با لگد به میز زد و غذا روی زمین ریخت. انتظار داشت از روی زمین غذا را بردارم و بخورم اما بقدری حالم بد بود که میلی به خوردن هیچ چیز نداشتم.

اجازه رفتن به دستشویی هم نداشتم. یک بار از درد دلم را گرفته بودم و گفت: «می‌خواهی به دستشویی بروی؟» گفتم: بله. در جواب گفت: ‌»همینجا در اتاق دستشویی کن». یک بار بالاخره مجبور شدم همانجا در اتاق این‌ کار را انجام دهم. آخرین بار که به من تجاوز کرد خیلی درد داشتم. اما بیشتر نگران بودم که از این شخص بیماری به من منتقل شود. فکر می‌کردم این شخص که با همه این کارها را می‌کند، ممکن است هزار تا مریضی داشته باشد.

آزادی

در آخرین روز که آنجا بودم حاج سعید و یک نفر دیگر به اتاق آمدند و چشم‌هایم را بستند و از آنجا خارجم کردند. در حال خروج گفتم «کجا می‌بریدم؟» به من جواب نمی دادند. من گفتم «تو را به خدا مرا کجا می برید؟» حاج سعید گفت: «جایی که لیاقتش را داری». من از شدت ترس گمان می‌کردم می‌خواهند اعدامم کنند. سوار خودرویی شدیم و حدود کمتر از پنج دقیقه بعد خودرو توقف کرد و گفت «پیاده شو.» از روی صداها تشخیص دادم که حاج سعید در صندلی عقب خودرو در کنار من نشسته و دو نفر هم جلو هستند. هنوز چشم‌هایم بسته بود و نمی‌توانستم از خودرو پیاده شوم و او با لگد از خودرو بیرونم کرد و در همین حال گفت: «برو خودت را به برادرت نشان بده و بگو به نفعش است تا خودش را معرفی کند وگرنه دست از سرتان بر نمی‌داریم.» سپس ادامه داد که «خودت هم باید همیشه در دسترس باشی و با تلفن همراهت هر وقت لازم شد تماس می‌گیریم.»

وقتی چشمهایم را باز کردم متوجه شدم شب است و در کوچه‌های نزدیک اتوبان چمران هستم. به کمک خودرویی در حال عبور به منزلمان رفتم. در راه راننده‌ای که من را سوار کرده بود با دیدن من شوکه شده بود و هی سوال می‌کرد «خانم چه شده؟ چه بلایی سر شما آمده؟» من فقط سکوت کرده بودم و خواهش کردم من را به منزلمان برساند. مادرم در را برایم باز کرد و به خانه رفتم. پدرم از روزی که من را برده بودند با وجود بیماری، غذا نخورده بود و بیدار بود. وقتی پدرم را بغل کردم گریه‌ام گرفت. احساس کردم بدنش داغ است و تب دارد. پرسیدم «چرا غذا نخوردی؟» گفت «نگران تو بودم». سپس پیراهنش را بالا زد، بر روی کبدش، هم از قسمت کمر و هم از سمت شکم تاول‌های بزرگ «زونا» زده بود که احتمالا به خاطر شوک بود.

بعد از چند روز حاج سعید هر از گاهی با تلفنم تماس می‌گرفت و می‌پرسید «کجا هستی؟ از برادرت خبری شد یا نه؟» و سوال‌هایی مثل این. دو دفعه در منزل بودم و گفت «در حال آمدن به منزلتان هستیم» اما نیامد. یک بار هم بیرون بودم و گفت «همانجا بمان به دنبالت میاییم» و با یک خودرو که شخص دیگری هم کنارش نشسته بود، آمدند با سرعت کم از کنارم عبور کردند. اما به مسیرشان ادامه دادند و رفتند. یک بار هم جلوی هتل لاله با من قرار گذاشت و گفت «باید به چند سوال جواب بدهی.» اما باز هم کسی نیامد. در این مدت برادرم هنوز در ایران مخفی بود و برای اینکه دستگیر نشود به همه خواسته‌های حاج سعید تن می‌دادم.

احضار و بازجویی‌های مکرر

حاج سعید دو ماه بعد یعنی چهاردهم مهر ماه در ازگل با من قرار گذاشت، آن روز برادرم قصد خروج از ایران را داشت و من رفته بودم که برایش یک پلیور بخرم و پیش از رفتن ببینمش. یک تاکسی گرفتم پلیور را به همراه آدرس منزلمان به راننده تاکسی دادم و خواهش کردم آن را به خانه ببرد و خود را به محل قرار با حاج سعید رساندم. هر دفعه که با من قرار می‌گذاشت، مجبور بودم که بروم. فکر می‌کردم اگر بر سر قرار نروم فشار بیشتری را به خانواده‌ام وارد خواهد کرد تا برادرم را پیدا کند. دیدار با حاج سعید سراسر وحشت و کتک و تجاوز بود. من امضا داده بودم که در کلاس‌های اخلاقی آن‌ها شرکت کنم و این قرارها نه جزء بلکه کل محتوای دروس اخلاقی آنها بود.

وقتی سوار خودرو شدم گفت «سرت را پایین بگیر» و چشم بندی داد و گفت «چشم هایت را ببند.» به خانه‌ای ویلایی که از آنجا دور نبود رفتیم. وقتی به خانه رفتیم چند سوال تکراری پرسید. «از برادرت خبری شد یا نه؟ از جایی با شما تماس گرفته‌اند یا نه؟» و سوال‌هایی از این قبیل. اما این‌ها همه بهانه بود و در واقع برای تجاوز من را به آن خانه کشیده بود. در آنجا صدای اشخاص دیگری هم میامد. اما کسی را ندیدم. او به تنهایی به من تجاوز کرد. بعد از تجاوز سوار خودروام کرد و در خیابان رهایم کرد. کارهای حاج سعید را حتی برای مادرم هم نمی‌توانستم بگویم.

من و برادرم از کودکی با هم بزرگ شده بودیم و تفاوت سنی زیادی نداشتیم. وقتی در فرودگاه دیدمش دوست داشتم در آغوش بگیرمش و گریه کنم. اما فقط از دور تماشایش کردم و نزدیک نرفتم. بعد از رفتنش به منزل رفتم. وقتی برادرم از ایران رفت خیالم راحت شد و باز جسارت پیدا کردم. بلاهایی که بر سرم آورده بودند، عقده شده بود و دوست داشتم انتقام بگیرم.

سیزدهم آبان با دوستانم به تظاهرات رفتیم و بعد تصمیم گرفتم همراه یکی از دوستانم از ایران خارج شوم. به دوبی رفتم، چند روز بعد مادرم تماس گرفت و گفت چند دفعه با تلفنم تماس گرفته‌اند و وقتی دیده‌اند تلفن خاموش است به خانه خواهرم رفته‌اند و خانه را به هم ریخته‌اند و تهدیدشان کرده‌اند که به من پیغام دهند هر کجا هستم بازگردم. چون قبلاً تهدیدم کرده بودند که به خواهرزاده کوچکم رحم نخواهند کرد تصمیم گرفتم به ایران بازگردم.

چند روز بعد حاج سعید تماس گرفت و پرسید «کجا بودی؟» من هم گفتم برای چند روز به منزل اقواممان رفته بودم. خوشبختانه متوجه نشده بود که از ایران خارج شده بودم.

یکم دی ماه به بهانه شرکت در تشییع پیکر آقای منتظری به همراه یکی از دوستانم به قم رفتم. مادرم خیلی نگران بود و خواهش می‌کرد نروم و می‌گفت «خودت را به کشتن می‌دهی.» اما دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. برادرم را از ما جدا و آواره کرده بودند، خودم مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته بودم و دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. ساعت چهار و نیم صبح از تهران به سمت قم حرکت کردیم. به هتلی رفتیم، در آنجا صبحانه خوردیم و سپس پیاده به سمت منزل آقای منتظری رفتیم. نیروهای دولتی با دوربین‌های حرفه‌ای از بالای تیر چراغ برق و از پشت بام منازل مشغول فیلم‌برداری از مردم بودند. پیش از تشییع پیکر و خاک‌سپاری، لباس شخصی‌ها و نیروهای دولتی دسته دسته در کنار خیابان‌ها ایستاده بودند و هیچ عکس‌العملی به شعارهای مردم نشان نمی‌دادند. بعد از خاکسپاری، مردم به سمت منزل آقای منتظری حرکت کردند و رفته رفته درگیرهای بین نیروهای دولتی و مردم شروع شد.

عصر روز خاکس‌پاری آقای منتظری، حاج سعید باز با من تماس گرفت. تازه به منزل رسیده بودم که تلفن کرد و گفت: «کجا هستی؟» گفتم در منزل. ادامه داد: «صبح کجا بودی؟ به قم رفته بودی؟» گفتم «نه در منزل بودم». سپس گفت «باید به سمت تجریش بیایی. آنجا می‌بینمت.»

به تجریش رفتم اما دوباره تماس گرفت و گفت به چهار راه پاسداران بیا هوا تاریک شده بود که باز تماس گرفت و آدرس یک پیتزا فروشی را در پاسداران داد و گفت «بیا به این آدرس و جلوی پیتزا فروشی منتظرم بمان.» به آنجا رفتم و با اتوموبیل به دنبالم آمد و به جایی در همان حوالی بردم. در اتاقی که من را برد کسی جز من و خودش نبودیم. اما باز هم صدای افراد دیگری در آن ساختمان به گوش می‌رسید. حاج سعید به شدت کتکم زد و می‌خواست بداند به قم رفته‌ام یا نه و سوال‌هایی هم از برادرم می‌پرسید. آن شب بدترین شکنجه را به من داد و بعد از شکنجه و تجاوز در اتاق دستشویی کرد و مجبورم کرد آن را بخورم...

سپس از آنجا با همان صورت کثیف بیرونم آورد و سوار ماشینش کرد و در راه به خودم و خانواده‌ام فحش‌های رکیک می‌داد. بعد در نزدیکی‌های منزلمان پیاده‌ام کرد و رفت. حاج سعید آن روز از شعارهایی که مردم در قم علیه دولت داده‌ بودند، خیلی عصبانی بود.

خودم را به منزل رساندم و از درب پارکینگ به ساختمان وارد شدم که کسی متوجه ورودم نشود. در پارکینگ صورتم را شستم و به منزلمان رفتم. مادرم ناراحت بود که بی اطلاع دیر به خانه آمده‌ام اما هیچ چیز نمی‌توانستم بگویم و هیچ توضیحی نداشتم.

روز عاشورا با چند تن از دوستانم، خواهرم و شوهرش به سمت میدان آزادی و سپس به خیابان آزادی حرکت کردیم. در خیابان آزادی نیروهای دولتی زیادی وجود داشتند و شروع به پرتاب گازهای اشک‌آور به سمت مردم کردند. با تلفنم شروع به فیلم گرفتن از اعتراض‌ها و درگیری‌ها کردم. نیروهای دولتی از کوچه و خیابان‌های کنار به سمت مردم گاز شلیک می‌کردند و حمله ور می‌شدند. مردم هم زباله‌ها را آتش زده بودند که دود آتش باعث توقف سوزش چشم‌ها شود.

تعداد زیادی از موتور سواران دولتی به سمت خیابان یادگار امام آمدند و من در این زمان روی پل یادگار بودم و داشتم شعار مرگ بر خامنه‌ای می‌دادم. یکی از موتوری‌ها ضربه‌ای به پشتم زد و گفت «راه بیفت.» من گفتم من در حال رفتن به منزلمان هستم که به زور من را به زیر پل یادگار برد. وقتی رسیدیم به زیر پل به یکی از دوستانش گفت: «این لیدر بود و در حال شعار دادن علیه آقا بود.» یک کارت شناسایی قدیمی در کیف پول کوچکم بود که پیدایش کردند. کارت شناسایی‌ام را گرفت و من را به سربازی سپرد که من را به سمت خودروهای دولتی که دستگیرشدگان را با آنها به بازداشتگاه منتقل می‌کردند ببرد. در این حین مردم شروع به پرتاب سنگ کردند و موتوری‌ها به سمت دیگری رفتند و سرباز من را به سمت خودرو می‌برد و چون سنگ پراکنی هنوز ادامه داشت، سرباز من را جلوی خودش گرفته بود که سپر شوم تا سنگ به او نخورد. وقتی مردم نزدیک‌تر شدند من صدای دوستم را شنیدم که مرا صدا می‌کرد که «بدو فرار کن.» قبل از فرار، سرباز رو به من گفت: «پس اینها همه دوستای تو هستند که به مأموران دولت حمله می‌کنند، امروز روز آخر عمرته.»

به سمت زیر پل خلاف جهت دویدم و فرار کردم و سرباز هم برای در امان ماندن از سنگ‌ها فرار کرد. یک خودرو در حال عبور بود که سه سرنشین زن و به همراه راننده مرد در آن بودند. خودرو توقف کرد و من را سوار کردند. پای راننده هم زخمی شده بود. به منزل آمدم و برای مادرم تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده است. مادر گفت «در خانه نمان و به سرعت به منزل یکی از دوستانت برو.» دو روز در منزل دوستانم بودم و تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم.

از ایران خارج شدم چون این بار حتماً من را با اعترافات اجباری و دروغی که حاج سعید در مورد رابطه جنسی با برادرم و نجس کردن قرآن و حضور در تظاهرات و شعار علیه رهبر گرفته بود، خواهند کشت. روز ۲۰ بهمن ماه برای یافتنم خانواده‌ام را تحت فشار گذاشتند که نهایتاً به گرو گرفتن کارت ملی من ختم شده بود و به مادرم گفته بودند که «دخترت محارب هست و اگر کمکش کنید شما هم شریک جرم هستید.» بزرگترین غم زندگی‌ام این است که اگر اتفاقی برای خانواده‌ام بیفتد من حتی نمی‌توانم به ایران بروم تا آنها را ببینم.

الان حدود یازده ماه است که خارج از ایران به سر می‌برم و و دوست دارم هرکس شرح روزهای رفته بر من را می‌خواند بداند که تمام این کارها را به خاطر نجات جان برادرم و اعضای خانواده‌ام کردم. اما متاسفانه برخی به من می‌گویند بهتر است خودکشی کنم که اجازه داده‌ام بعد از زندان همچنان بازیچه دست حاج سعید باشم. من، برادرم و امثال ما که برای دفاع از حقوق افراد جامعه و برای اینکه نشان بدهیم نمی‌گذاریم خون افرادی که توسط رژیم کشته شدند پایمال شود. وارد این صحنه ها شدیم و من ناخواسته برای نجات جان عزیزانم مجبور بودم از خودم بگذرم.


بنیاد برومند نهادی غیردولتی و غیرانتفاعی است که در فروردین ۱۳٨۰ تاسیس شده و متعهد به پیشبرد حقوق بشر و دمکراسی در ایران است. بنیاد سازمانی مستقل و بدون وابستگی سیاسی است که پایبند به پیشبرد آگاهی نسبت به حقوق بشر از راه آموزش و انتشار اطلاعات به مثابه پیش شرط ضروری برای ایجاد یک دمکراسی پایدار در ایران است.

بايگانی وبلاگ