پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۰

بهروز ستوده-نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مقام امنیتی ساواک)


نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مقام امنیتی ساواک)
پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۰ - ۲۳ فوريه ۲۰۱۲
بهروز ستوده
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=19593

آقای پرویز ثابتی ، این روزها نوشتن نامه سرگشاده به رهبرجمهوری اسلامی که مسئول مستقیم شکنجه و تجاوز و جنایات بیشماری در میهن ما است مُد روز است و اتفاقاً این قبیل نامه ها خوانندگان زیادی دارد ، راستش نمی دانم که نامه نگاران به رهبر چقدر امید دارند که بتوانند دیکتاتور تبهکار و افسار گسیخته ای مانند خامنه ای را با چند نامه سرگشاده به راه "راست" هدایت کنند ! اما خودم را می دانم که برگزیدن عنوان "نامه سرگشاده" برای این نوشته ، نه به منظور هدایت شما براه راست ، بلکه از استفاده از طنز و هزل و کنایه و لطایف زبان زیبای فارسی است درجائی که گاهی اوقات می توان با اشاره ای ، داستان و مطلبی را به ِجد تداعی نمود . وگرنه قلم ، شریف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نماید. و مخاطب من مردم رنج دیده ایران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما که سرشکنجه گر پلید و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریف ترین فرزندان این مرز وبوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت بقول عوام هنوز "دوقورت و نیمتان هم باقی است" .

آقای پرویز ثابتی ، باد از کدام سو در حال وزیدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و یا خارجی چنین مأموریتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال ، امروزه برای مطهرساختن خود و سازمانی که در خون عزیزان ما غوطه ور بوده است وارد میدان گردیده اید تا بر زخم های کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژیم سرنگون شده شاه نمک بپاشید ؟ شاید حجم انبوه کشتارها و شکنجه ها واعدام های جمهوری اسلامی و مقایسه اش با دوران پادشاهی پهلوی ، شما و فرماندهان شما را به این نتیجه رسانده است که برای پاک ساختن جنایات ساواک و تبرئه خود و رژیم سابق اینک وقت مناسبی است و در قالب یک برنامه به اصطلاح "پژوهشی و تاریخی"که از صدای امریکا ، صدائی که به یمن بی اعتباری رسانه های جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانه های اپوزیسیون پراکنده و فرقه گرای خارج از کشور محبوبیت و اعتباری در میان ایرانیان بدست آورده است ، می توان شعور نسل جوان ایران به بازی گرفت ! شاید مسئولیت گریزی وتوجیه گری وعدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دست بوس و مُرید و مدافع سینه چاک "امام ضدامپریالیست" بوده اند و روز دیگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به این باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند براحتی نقش عوض کنند بدون اینکه به کسی پاسخگو باشند ! پس چرا شما نتوانید این کاررا بکنید ! و شایدهم طی 33 سال گذشته و از درون مخفی گاه خود ، رفتارسیاسی ما ایرانیان را رصد کرده اید و به این جمعبندی رسیده اید که ما ایرانیان به بیماری جدیدی بنام بیماری" انتخاب بین بد و بدتر " مبتلا شده ایم و معیار "خوبی" ازسیستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب "بدی" است ! و حال که چنین است و ملتی به درد مقایسه و انتخاب بین و بدتر بد عادت کرده است ، پس زمان خوبی است که رژیم شاه و ساواک اش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانیان سیاسی ایران در زمان شاه را در یک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدام شدگان وزندانیان سیاسی ایران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه دیگر تزازو قرار داد ، و از مردم ایران خواست که با چشمان باز ببینند و مقایسه کنند که : کدام کفه سنگین تر است !

آقای پرویز ثابتی ! با دیدن مصاحبه تلویزونی شما در برنامه "افق" صدای امریکا ، برهرکسی که بهره ناچیزی از بشریت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گردید که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بیرون نیاورده اید که ازمردم ایران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهید و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئولیت شما درساوک رایج بوده است بپردازید ، بلکه آمده اید به مردم ستمدیده ایران و قربانیان شکنجه بگوئید که : اشتباه ساواک در این بوده است که می بایستی زیادتر شکنجه می کرده و زیادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگیری شود ! شما آمده اید به مردم ایران بگوئید که : اگرامروزه دچار هیولائی بنام جمهوری اسلامی هستید بخاطر این است که سردمداران نظام سلطنتی به توصیه های شما مبنی بر اعمال دستگیری های بیشتر و خشنونت بیشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده اید به سخره گرفتید و آنرا از بیخ و بن انکار نمودید و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانیان زنده شکنجه پاشیدید و با همتایان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی – اسلامی خود منکر می شوند همصدا گردیدید .

آقای ثابتی ، با این مقدمه که به درازا کشید برویم بر سر اصل موضوع ، یعنی انکار شکنجه در دوران رژیم پهلوی ، گمان می کنم که نام مرا بیاد داشته باشید ، چون در اولین نمایش تلویزیونی خودتان در دیماه 1349 ، که با اسم مستعار "مقام امنیتی" ظاهر شدید از من وبرخی از دوستانم که موفق شده بودیم ازچنگ مأموران شما فرار کنیم با مشخصات کامل نام بردید ، و حتماً فراموش نکرده اید که داستان فرار ما و دستگیری دوستانمان توسط ساواک به یک سال قبل از آن تاریخ و نخستین نمایش تلوزیونی شما برمی گشت ، یعنی به بهمن ماه 1348 ، براین تاریخ از آن جهت تأکید می گذارم چرا که شما در آخرین نمایش تلویزیونی خودتان که چند روز پیش از صدای امریکا پخش شد ، موذیانه چندین بار از گروههای "خرابکار و تروریستی" (بخوانید دو سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق) یاد کردید و چنین القاء نمودید که گویا فعالیت ها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چریکی و به تعبیر شما "خرابکار" بوده است و سپس بی آزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشاندید که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت دادید و دولت مصدق را مسئول شکنجه درایران دانستید ! به هرحال باز گردیم به زمستان سال 1348 ، یعنی به تاریخی که هنوز گروههای چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران تشکیل نشده بودند که بهانه ی "مبارزه با تروریست ها و خرابکاران" در دست نداشته باشید .

آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغ التحصیل دانشکده حقوق هستید و می بایستی با قانون آشنائی داشته باشید ، برای خواندن یک کتاب که از نظر ساوک "غیرمجاز" تلقی می شد در سالهای 1340 و تا پیش از آغازمبارزه چریکی در ایران ، در قوانین جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود ؟! و آیا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ایرانی را ازخواندان کتابهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمینان می توان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پیش از جنبش چریکی در ایران توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند ، همگی محافل و هسته های مطالعاتی بودند . تا قبل از اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق بجز کتاب و مطالعه و یا حداکثر برپا کردن اعتصبات وتظاهراتی چیز دیگری درمیان و فعالان داشجوئی و روشنفکری ایران رایج نبود . برای نمونه :

آقای ثابتی در بهمن ماه 1348 ، "مرد هزارچهره"ی شما عباس شهریاری (مسئول تشکیلات حزب توده ایران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چریکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ایران را لو داد و بزیر شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجویان فعال دانشگاه تهران ، که بعدها به "گروه فلسطین" شهرت پیدا کردند ( چون چند تن از افراد آن گروه قصد پیوستن به جنبش فلسطین را داشتند) دامی را برای دستگیری آن گروه روشنفکری گسترده کرد. بیش از 50 نفررا که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگیر کردید و برای گرفتن اعترافات قلابی بزیر وحشیانه ترین شکنجه ها بردید . از شما سئوال می کنم که گویا درس حقوق خوانده اید و قانون را می دانید آقای ثابتی ؟! طبق قوانین جزائی رژیم سابق ، عبور غیر مجاز از مرز چقدر مجازات داشت ؟ گمان می کنم حد اکثر تا دو ماه زندان قابل خرید ، تازه این برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد ، افرادی که موسوم به گروه فلسطین شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگیر شدند ، مورد وحشیانه ترین شکنجه های ساواک قرار گرفتند. حسن نیک داوودی ، مهندس جوانی که شاید روح اش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پیوستن به جنبش فلسطین دارنند بدست شکنجه گرانی که شما در رأس آنان قرار داشتید کشته شد ! ناصر کاخساز یکی دیگراز متهمان آن پرونده ، قاضی جوانی که بتازگی ازدواج کرده و در یکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هیچ ارتباط و اطلاعی از تصمیم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غیر مجاز از مرز را نداشت در زیرشکنجه های مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بینائی یک چشم خود را برای همیشه از دست داد ؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاریخی چه جلد کتاب قانون چه بدست آوردید که اورا مستحق مجازات اعدام تشخیص دادید آقای ثابتی ؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان ردیف اول و حبس های طولانی مدت برای سایر متهمان پرونده ای که بجز یک مشت کتاب و ترجمه و جزوه ی دست نویس چیز دیگری به عنوان مدرک جرم در پرونده شان مشاهد نمی شد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتی؟ که اگر دفاع کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمی بود ، احکام اعدام متهمان ردیف اول پرونده گروه فلسیطین در دادگاه تجدید به حبس ابد تبدیل نمی شد . آری آقای ثابتی ، شما و مأموران تحت فرمان شما سالها قبل از اینکه گروههای چریکی در ایران شکل بگیرند و خبری از مبارزه مسلحانه در میان باشد ، روشنفکران ایران را به جرم کتاب خواندن در زیر شکنجه می کشتید .

اقای پرویز ثابتی ، برای شما که پس از 33 سال از مخفی گاه خود بیرون خزیده اید که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتید را از شکنجه و اعمال غیر قانونی مبرا سازید ! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنایت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنایت ساواما اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد ، در اینجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزیزمان "ُشکری" را که در دادگاه نظامی ایراد کرده است نقل می کنم ، شاید عرق شرم بر پیشانی ات نشیند آقای ثابتی . ضمناً کاری که شما و پدرتاجدارتان نتوانسته بودید انجام دهید آیت الله خمینی به نیابت از جانب شما و ساواک تان انجام داد و شکرالله پاک نژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ایران که با قیام مردم از شکنجه گاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگیر و از دَم تیغ گذراند .

قسمتی از سخنان زنده یاد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژیم سرنگون شده پهلوی :

ايران عملی است غيرقانون

« آقای رئیس دادگاه ، برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:

پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.

ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.

آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان . چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم . شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.

آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام . تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند . دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد . برای مثال ، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است . خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند . تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.

جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.

جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.

آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه هائی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست»؟

وسخن پایانی اینکه آقای پرویز ثابتی ، شکنجه وجنایت و نسل کشی شامل مرور زمان نمی گردد و هزاران سند زنده گواهی می دهند که شما یکی آمران شکنجه و قتل آزادیخواهان ایران در زمان حکومت پهلوی دوم بوده اید و می بایستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوید . ضمناً اینجانب به عنوان یکی از قربانیان زنده شکنجه در دو رژیم پهلوی و اسلامی همین جا از آقای رضای پهلوی که چندی پیش در فراخوانی بدرستی سید علی خامنه ای را متهم به جنایت علیه بشریت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بین المللی برای رسیدگی به جنایات او گردیده است درخواست می کنم که نام آقای پرویز ثابتی و سایرآمران شکنجه گر ساواک را نیز ضمیمه پرونده ای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر درایران پرداخته شود اضافه بنمایند و بدین ترتیب حسن نیت خود را برای کاری که در پیش گرفته اند به مردم ایران نشان دهند ، چرا که شکنجه شکنجه است و نمی توان آنرا به بد و خوب تقسیم نمود ، هر نوع شکنجه ای و توسط هر رژیمی که صورت بگیرد و یا گرفته باشد محکوم و ضد بشری است و باید آمران آنرا بپای میز محاکمه کشاند .

آقای پرویز ثابتی در فرصتی دیگر و در نامه ای دیگر داستان "شایعه" شکنجه گروه بیژن جزنی را بیاد شما خواهم آورد .

3 اسفند ماه 1390
22 فوریه 2012





iran#

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ