جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۹۱

متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در كشور من به پايين ترين حد خود رسيده است

متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در كشور من به پايين ترين حد خود رسيده است
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=24507

متن كامل پيام جعفر پناهى كه توسط كاستا گاوراس به هنگام در يافت جايزه سا خاروف خوانده شد !
پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ - ۱۳ دسامبر ۲۰۱۲

خانم ها و آقايان ؛ سلام و پوزش از اينكه برخلاف ميلم نتوانستم امشب ،در اين جمع حضور پيدا كنم.نمي دانم من بايد پوزش بخواهم يا ديگران! ...

به هر حال ، به رسم معمول وظيفه خود مى دانم كه از بانيان و برگزاركنندگان اين جايزه تشكر كنم. همچنين درودِ من به "آندره ساخاروف" كه با مبارزات آزادى طلبانه اش ،خود دليلى شد براى دوباره گفتن از انسان و حقوق اوليه ى آن...

دو سال پيش، پس از دريافت حكم محكوميتم، دوستى به من گفت: "مى دانى معنى اين حكم چيست؟! اين پيغامى است به تو، بايد از كشورت بگريزى و هرگز باز نگردى٠" نمي دانم واقعا پيام ِ اين حكم همين بود يا نه؟ اما اگر چنين بود ، چرا بايد از كشورم كه عاشقانه دوستش دارم مى گريختم. اين عشق فراتر از مرزهاى جغرافيايى است٠ مگر نه اين كه من، فيلمساز اجتماعى ام؟ فيلمسازِ اجتماعى از جامعه اى كه در آن زندگى مى كند الهام مى گيرد تا اثر خود را بيافريند. اين آفرينش محصول تجربه ى سال ها زندگى و درك و لمس ، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آن جامعه است. يا بايد مى گريختم يا منتظر مى ماندم تا حكم به اجرا درآيد . اما آنچه مسلم بود، اين بود كه ديگر نمى توانستم همانند تمامي فيلم هايِ قبليم ،دوربينم رابه درون اجتماع ببرم. مگر مى شود فيلمساز فيلم نسازد؟ مى دانستم فيلم نساختن براى فيلمساز يعنى مرگ تدريجى . حتى اگر جسارت مى كردم ، مخفيانه و مضطرب در جاى محدود وبسته فيلم مى ساختم ، بايد منتظر عواقب اش مى بودم. چرا كه اين حكم ، همچون شمشير "داموكلس" همواره بالاى سرم خواهد بود. حال پرسش اين است، چرا توان تحملِ حكومت ها و صاحبان قدرت روز به روز كم و كمتر مى شود؟ در طول تاريخ ، نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی و یا هر دست آويز دیگر بهانه اى بوده تا گروهي از انسانها، عرصه را به جمع كثير انسانهاى ديگر تنگ كرده و تحمل حضور آنها را در كنار خود نداشته باشند٠

متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در كشور من به پايين ترين حد خود رسيده است٠ تا جايى كه تحمل ِيك فيلم يا يك روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نويس گمنامى همچون "ستار بهشتى" را كه وبلاگ اش روزانه حداكثر هشت نفر بازديدكننده داشت ، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانواده اش پس داده اند. همان كارى كه در تظاهرات سكوت سه سال پيش با "اميرجوادى فر" دانشجوى سينما و چندين تن ديگر كردند. بسيارى از وكلاى دستگير شدگان را به زندان انداختند كه "نسرين ستوده " نمونه ى بارز آن است.

نمونه هاى گسترده اى از اين بى عدالتى ها را مى شود در ايران و يا برخى كشورهاى جهان برشمرد كه اكنون چنين قصدى ندارم. چرا كه معتقدم هنرمند بعد از دغدغه هنرى ، آدم ها را در هر شرايطى چه صاحب قدرت و جه فاقد قدرت ، به عنوان "انسان" مى نگرد. از اين رو بيشتر به بيانِ زيبايى متمايل است تا زشتى. اما اگر به خود مى قبولاند تا تصويگر زشتى باشد از آن بابت است كه با بيانِ زشتى ها تلنگرى بر وجدان خفتگان بزند تا به خود آيند و جهت زدودن زشتى ها تلاش كنند. هنرمند سلاح برنداشته تا بر عليه كسى بجنگد، تنها سلاح هنرمند، هنرش است .

اكنون ترسم فراتر از حقوق اوليه بشر است. ترسم از جنگ است و قصدم، بيان يك تصوير٠ تصور كنيد روزى برسد كه حتى در موزه ها هم اثرى از آثار هنرى ديده نشود و كلكسيون سلاح هاى كشنده جاى آنها را در مقابل ديدگان انسان هاى مسخ شده، بگيرد. شايد اين تصوير به گمان برخى غير وافعى به نظر آيد، اما به راحتى مى تواند به واقعيتي انكار ناپذير تبديل شود و همه ى ما آن را بپذيريم. چرا كه اكنون بيش از هر زمانى توان تحمل قدرت هاى جهانى كم شده و هر لحظه بيشتر بر طبل ِشومِ جنگ مى كوبند. گويى اراده ى اين قدرت ها به گسترش زشتى هاست. عدم تحمل و بعد از آن جنگ، چنين راهى را هموار خواهد كرد. شايد تصوّرى نظيرِ همين تصوير غير واقعى بود كه "آندره ساخاروف"را واداشت تا پس از اختراعِ اولين بمب هيدروژنى و امكان كاربرد و قدرت تخريب آن، خود به مخالفت با جنگ برخيزد. فراموش نكنيم هر جنگِ كوچكى مى تواند در آينده زاينده ى جنگ هاى بسيارى گردد . كه در آن صورت تنها چيزى كه به حساب نخواهد آمد، حقوق اوليه ى بشر است.
ودر پايان اين جايزه را تقديم مى كنم به مبارزان بى نام و نشان صلح و آزادى كه به دليل گمنامى نامشان در هيچ جا ثبت نمى شود

جعفر پناهى
تهران، آذرماه1391


iran#

بايگانی وبلاگ