دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۱

دکتر اسماعيل نوری علا-ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک

 ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک
دکتر اسماعيل نوری علا

هدف من از نوشتن اين مقاله نشان دادن آن است که چرا و چگونه «ايدئولوژی های منظم» با «سکولاريسم دموکراتيک» رابطه ای متضاد داشته و اين دو، به اصطلاح، با هم «مانعة الجمع» اند. اما قبل از پرداختن به اين رابطهء منفی، ناگزيرم مطالبی را در مورد هر يک از دو سر رابطه بياورم.

می دانيم که پسوند «شناسی» را فرهنگستان کارآمد عصر رضاشاه در برابر پسوند يونانی ـ اروپائی logy اختيار کرد و آن را بجای پيشوندوارهء «علم» در ترکيب های ماقبل خود قرار داد و، مثلاً، «علم الاخلاق» را به «اخلاق شناسی» تبديل کرد. بدين ترتيب، زبان فارسی اين قدرت را يافت تا با اضافه کردن پسوند «شناسی» به اسم های مختلف نام علوم گوناگون را، از «گياه شناسی» گرفته تا «ستاره شناسی»، بسازد. پرداختن به اينکه انتخاب پسوند «شناسی» در برابر logy تا چه حد درست بوده است موضوع مقالهء من نيست. بهر حال اين پسوند در زبان امروز فارسی جا افتاده است و حتی در خارج از فرهنگستان نيز متفکران ايرانی، برای ساختن نام علوم جديدی که در نظر داشته اند، از آن استفاده کرده اند. مثلاً، زنده ياد دکتر غلامحسين صديقی نخستين کسی بود که sociology را به «جامعه شناسی» برگرداند.

در اين ميانه اما ترجمهء يک نام بلاتکليف باقی مانده است: «ايدئولوژی». در واقع ما هنوز در زبان فارسی برای واژهء «ايده» معادل جا افتاده ای نداريم چه رسد به «ايده – ئو – لوژی» که در قياس با بقيه بايد چيزی حدود «ايده شناسی» باشد اما نيست. در مورد واژهء «ايده» البته ترجمه های متعددی پيشنهاد شده است، از جمله فکر و عقيده و تصور و انگاره؛ که اگر اين آخری را انتخاب کنيم، بنا بر قاعدهء فرهنگستانی، معادل «ايدئولوژی» در زبان فارسی «انگاره شناسی» خواهد شد. اما از آنجا که اين مفهوم در زبان علمی فرنگی بمرور دچار تغييرات معنائی گسترده ای شده است، تعبير فارسی «انگاره شناسی» نه تنها به معنای امروزين فرنگی آن نزديک نمی شود که از آنچه در اين حوزه اتفاق افتاده بسا دورتر می افتد.

***

در اين مورد اخير نيز طرح چند نکته و سابقه ضروری است.

نخستين بار، در اوائل قرن نوزدهم، متفکر فرانسوی، دستو دو تراسی (1836 – 1755Destutt de Tracy ) واژهء «ايدئولوژی» را آفريد و بکار برد و منظورش از آن هم اشاره به علم جديدی بود ناظر بر «ايده ها» يا «انگاره ها»، بمنظور بررسی صحت و سقم اين پديده ها در رابطه با واقعيت، به مدد يک نظام نظری انتقادی که به فراگردهای عمل ذهن توجه داشته باشد. اما، بزودی، عبارت «ايده – ئو - لوژی» از اشاره بوجود يک «علم مستقل» دور شده و بصورت نامی برای «مجموعهء مخلوقات و محصولات ذهنی انسان» بکار رفت و، در نتيجه، از اواسط قرن نوزدهم، «ايدئولوژی» خود موضوع شناخت علوم مستقل ديگری شد که بيشتر به فلسفه و سياست و جامعه شناسی مربوط می شدند و هر يک از آنها نيز، از يکسو، به تعريف «ايدئولوژی» می پرداختند و، از سوی ديگر، ريشه ها و کارکردهایش را می کاويدند.

از ميان نخستين کسانی که موضوع «ايدئولوژی ها» را مورد بحث علمی قرار دادند می توان کارل مارکس و فردريک انگلس را شاخص تر از همه دانست. آنان، از جمله در کتاب مشهور خود «ايدئولوژی آلمانی»، به بحث در مورد اين مفهوم پرداختند و از جمله چنين بيان داشتند که:

«ايدئولوژی نمايشگر روند توليد و کارکرد انگاره ها، مفاهيم، مفروضات و آگاهی ها ـ يعنی هرآنچه انسان می گويد و در خيال می آورد و تصور می کند ـ است. پس فرهنگ و سياست و قانون و اخلاق و متافيزيک و مذهب و غيره، همگی، اجزاء ايدئولوژی محسوب می شوند... ايدئولوژی همچون "روبنا"ی يک تمدن عمل می کند و وسيله ای است در اختيار طبقهء حاکمه با هدف حفظ هژمونی (سلطه جوئی ِ) اين طبقه در گسترهء جامعه؛ و بدين لحاظ پوشانندهء ماهيت اصلی واقعيت ساختار طبيعی، سياسی و اجتماعی است. پس ايدئولوژی را می توان "آگاهی کاذب» يا «آگاهی اشتباهی" و "ادراک مغلوط" در مورد چگونه ساخته شدن و کارکردهای جامعه و جهان دانست».(1) از اين منظر است که بسياری از متفکرين «ايدئولوژی» را با «جهان بينی سياسی» فردی و اجتماعی يکسان دانسته اند.

سپس، مارکسيست های متأخری همچون «ژاک لاکان» و «لوئی آلتوسر» به بررسی انتقادی تعاريف فوق پرداخته و توضيح دادند که چرا نبايد عبارت «آگاهی کاذب» را به معنای «آگاهی بدون ريشه در واقعيت» دانست و لازم است به اين نکته توجه داشت که «آگاهی ايدئولوژيک» نوعی آگاهی منتشر است که در آن واقعيت به شکل تصويری دستکاری شده و معوج منعکس و درک می شود؛ تصويری از واقعيت که اگرچه «کاذب» است اما ريشه در واقعيت دارد و يا از واقعيت جدا و بريده شده نيست. آلتوسر بخصوص ايدئولوژی را همچون «خواب» می دانست که پيش از «زيگموند فرويد» صرفاً پديده ای خيالی محسوب می شد و فرويد آن را بواقعيت های زندگی افراد مربوط کرد تا معنای واقعی اش را درک کند.

در عين حال، جامعه شناس آلمانی، کارل مانهايم، اين مفهوم را رسانندهء آن مجموعهء فکری و عاطفی می داند که به دو صورت عمل می کند: يا خواستار حفظ آمرانهء وضع موجود و حتی بازگشت به گذشته ای معين و از دست رفته است (ايدئولوژی مطلق) و يا وسيله ای است برای شورش عليه وضع موجود (ايدئولوژی ناکجاآبادی يا يوتوپيک).(3)

در عين حال، امروزه، «ايدئولوژی» را به دو صورت «منظم» و «نامنظم» نيز معنا می کنند و معتقدند که ايدئولوژی های منظم شده ـ که بصورت «مذهب» يا «مکتب» ظهور می کنند ـ می توانند زايندهء «نهاد»های مختلف اجتماعی باشند، حال آنکه ايدئولوژی های نامنظم بيشتر در سطح تفکر و کردار فردی آدميان نمود می يابند.

حال، از آنجا که هر «مذهب» جزئی از مجموعهء ايدئولوژی های منظم محسوب می شود، می توان ديد که اين پديده، به مدد روند نهادسازی، در همه جا صاحب نيايشگاه و سلسله مراتب دينکاری و دستور العمل های مختلف (شريعت و توضيح المسائل) است؛ حال آنکه «دين» جزئی از ايدئولوژی های نامنظم است و قادر به توليد «نهاد» خاص خود نيست.

مثلاً، دين اسلام يک ايدئولوژی نامنظم است که هر گروه و فرقه ای می تواند «مذهب» (در عربی به معنی "طريق راه رفتن") خود را از آن استخراج کند و، بر حول آن مذهب، دست به نهادسازی بزند. هنگامی که از مذاهب چهارگانهء سنی و مذاهب چندين گانهء شيعی سخن می گوئيم، اگرچه همواره مشغول سخن گفتن از «دين واحد اسلام» هستيم اما، صورت ها و نمودهای منظم شدهء اين دين را فقط در نهادهای مربوط به مذاهب آن پيدا می کنيم؛ مسجد سنی ها با مسجد شيعيان متفاوت است و مسجد شيعيان امامی با مسجد شيعيان زيدی تفاوت دارد. مسجدهای مختلف ظهور عينی مذاهب (يا ايدئولوژی های منظم) مختلف اند.

در زبان فرنگی «دين» را religion می خوانند و از «مذاهب اصلی» هر دين با عنوان church (يا «کليسا» و «نيايشگاه»)، و از «مذاهب فرعی»، يا منشعب شده از مذاهب اصلی، با عنوان denomination ياد می کنند. مثلاً، هر کس که بطور عام «مسيحی» محسوب می شود، بطور خاص، يعنی در نظر و رفتار، وابسته به يک مذهب فرعی است و با «کليسا»ی وابسته به آن مذهب نيز پيوند دارد.

بدينسان ايدئولوژی نامنظم (يا عام)، از طريق مذاهب و روند نهادسازی مخصوص خود، به ايدئولوژی های متعدد منظم (يا خاص و صاحب نهاد) تبديل می شود.

***

حال فرصت آن است که توضيحاتی چند در مورد سکولاريسم سياسی و دموکراتيک نيز مطرح شوند. سکولاريسم دو معنا و نمود و کارکرد مختلف (و اغلب ضد يکديگر) دارد: در «سطح فلسفی» منکر ماوراء الطبيعه و پديده های مربوط به آن است و در «سطح سياسی» مخالف دخالت نهادهای مذهبی در حکومت؛ در راستای تأمين آزادی عقايد برای همگان و بی آنکه وارد بحث فلسفی در مورد ماوراء الطبيعه شود.

اگر به اين تفاوت توجه نکنيم ممکن است کوشندگان سکولار سياسی را هم جزو منکران ماوراء الطبيعه گذاشته و هدف آزاديخواهانهء آنان را با مخالفت نسبت به عقايد دينی و مذهبی مردمان يکی بگيريم؛ اختلاطی که هم اکنون بوسيلهء عمال حکومت اسلامی تبليغ می شود تا راه را بر استقرار يک حکومت سکولار در ايران ببندد.

          خوشبختانه اما، امروزه، «سکولاريسم سياسی و دموکراتيک» تا حد زيادی در فهم نخبگان و تحصيل کردگان، و عموماً در ذهنيت طبقهء متوسط ايرانی، مفهوم جا افتاده ای شده است. بخصوص هنگامی که اين مفهوم با پديدهء سياسی separation of church and state يکی می شود بحث در مورد آن جايگاه گسترده ای را در نزد بسياری از متفکرين ايرانی از آن خود می کند. لازم به توضيح است که برای اين عبارت فرنگی معادل های فارسی فراوانی ساخته شده که از ميان آنها من عبارت «جدائی مذهب از حکومت» را درست ترين می دانم و در اين مورد مقالات متعددی نيز نوشته ام(4). اما، در عين حال، متذکر اين نکته هم بوده ام که امروزه ديگر سکولاريسم تنها به معنای «جدائی مذهب از حکومت» نيست و در اين عبارت «ايدئولوژی» جانشين «مذهب» شده است.

در اين مورد نيز ارائهء توضيحی مختصر لازم است.

سکولاريسم، در عصر روشنگری حاصل شوريدن عليه «دخالت کليسا در قدرت سياسی يا حکومت و روند قانونگزاری» بود و می خواست روابط و مقررات اجتماعی را بر حسب ضرورت های زمان و مکان و نيازهای روزمرهء آدميان تنظيم کرده و رابطهء آنها را با آسمان و مشيت های ماوراء طبيعی قطع کند (در اين مقام «سکولار» به معنی «اين جهانی» است و به همين دو معنای فلسفی و سياسی بخود گرفته است).

اما هنگامی که متفکران اروپائی (بخصوص مارکسيست ها) به اين کشف نائل شدند که «مذهب» و نهادهای برآمده از آن نيز جزئی از «ايدئولوژی های منظم» بشمار می روند، بر اهل تحقيق روشن شد که برای تحقق سکولاريسم نه تنها ناچاريم رابطهء «ايدئولوژی های منظم مذهبی» را با حکومت و قدرت سياسی قطع کنيم بلکه لازم است که به «ايدئولوژی های منظم غيرمذهبی» نيز توجه نموده و اين رابطه را نيز منحل سازيم. من در نوشته های خود از اين روند «توسع معنائی و کارکردی» با عنوان «سکولاريسم نو» ياد می کنم تا پيوند آن به «مذهب» را به پيوندش با «ايدئولوژی منظم» گسترش داده باشم.(5)

منظور از «ايدئولوژی های منظم غيرمذهبی» بيشر «مکتب» های فکری خاصی است که در اواخر قرن نوزدهم و در سراسر قرن بيستم بوجود آمدند و با ادعای سکولار بودن دست به حذف مذهب زدند اما خود بلافاصله جانشين آن شدند و نهادهای اجتماعی خود را بوجود آوردند. نازيسم و فاشيسم دو نمونه از اين «ايدئولوژی های منظم غيرمذهبی» هستند. در عين حال استالينيسم و مائوئيسم نيز کوشيده اند تا از دل تفکر «کارل مارکس» دو «ايدئولوژی منظم غيرمذهبی» را بيرون کشيده و جانشين مذهب کنند.

پس، از ديدگاه علمی امروز، «مذهب» و «مکتب» هر دو دارای ماهيتی ايدئولوژيک هستند و سکولاريسم ناچار است دسترسی هر دوی آنها را به قدرت سياسی و حکومتی قطع کند.

***

حال وقت آن است که مقالهء حاضر را با اشاره به چند زمينهء مشخص از مانعة الجمع بودن «ايدئولوژی منظم» و «سکولاريسم نوی دموکراتيک» ادامه دهم:

1. «ايدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، همواره هدفی اجتماعی و «نهاد سازنده» را تعقيب کرده و، بخاطر توانا شدن در اعمال و تحميل ارزش ها و باورها و رفتارهای خاص خود بر کل جامعه، به «قدرت سياسی» نياز دارد. يعنی، در راستای پاسداری از مشخصات ايدئولوژی منظم است که قدرت سياسی، چه از طريق سرکوب هرگونه اعوجاج در باورهای ايدئولوژيک و چه از طريق دستکاری در روند انتقال ادراکات و جهان بينی ها از نسلی به نسل ديگر، بکار می آيد.

2. «ايدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، نابود کنندهء «تکثر» است و از رنگارنگی و استقلال فکری و رفتاری افراد و گروه های اجتماعی نفرت دارد. پس، پديده ای «يک شکل کننده» (يونيفرميست) است. در اين معرکه هر کس که در ظاهر و رفتار و گفتار با هنجارهای ايدئولوژی مسلط همخوانی نداشته باشد «غير خودی» محسوب می شود و اگر نتوان به حذف فيزيکی يا زندانی کردن او دست زد قطعاً می توان مزايای متعلق به «باور آورندگان» را از او دريغ داشت.

3. «ايدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، در ضديت کامل با دموکراسی و تعلق حاکميت به همهء مردم است و لذا راه های گوناگون دخالت و مشارکت «غيرخودی ها» در امر حکومت را می بندد.

4. «ايدئولوژی منظم»، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، بر اساس «زور» حکومت می کند و کليهء ساختارها و رفتارهای آن به مدد «زور» سرهم بندی شده و محفوظ می مانند. پس «ايدئولوژی منظم» را می توان در ضديت کامل با «اعلاميهء جهانی حقوق بشر» نيز دانست؛ اعلاميه ای که رضايت و رغبت را جانشين زور و سرکوب می داند و آزادی و اختيار را به جای اجبار و تحميل می نشاند.

حال به برخی از ويژگی های منبعث از «سکولاريسم نوی دموکراتيک» که در تخالف با «ايدئولوژی های منظم» اند توجه کنيم:

1. از آنجا که «اعلاميهء جهانی حقوق بشر» از حقوق منتشر آدميان سخن می گويد و هيچگونه تفاوت و تبعيض و «خودی ـ ناخودی کردن» را نمی پذيرد، طبعاً اجرائی شدن اش در ظل يک حکومت ناشی از ايدئولوژی منظم ممکن نيست و لازم است که، برای تضمين اجرای آن، به مدد برقراری سکولار دموکراسی، هرگونه ايدئولوژی منظم را (که در ريشهء خود بصورت قانون اساسی و سياست های اعلام شدهء حکومت عمل می کند)  از قدرت جدا و اخراج کرد.

2. استقرار اين سکولاريسم دموکراتيک (که از طريق پذيرش اعلاميهء حقوق بشر دموکراتيک شده و با سکولاريسم مورد ادعای استالينيست ها و نازيست ها و فاشيست ها و بعثی ها، که مکتب را جانشين مذهب کرده اند، بکلی متفاوت است) موجب می شود که هيچ قشر خاص وابسته به يک ايدئولوزی منظم نتواند، با حضور در قدرت و حکومت، شريعت و ارزش های مذهب و مکتب خود را بر کل جامعه مسلط سازد و، از آن طريق، دست به تقسيم بندی افراد به خودی و ناخودی بزند.

3. اين سکولاريسم ضامن حفظ تنوع، تکثر و گوناگونی اجتماعی است و بر سر راه هرگونه تبعيض فرهنگی، مذهبی، زبانی و نژادی را سد می سازد.

4. اين سکولاريسم ضامن استقرار حاکميت مردم و توزيع منطقی و علمی قدرت بر اساس معيارهای اقتصادی، جغرافيائی و ارتباطی است.

5. در عين حال، يک حکومت سکولار دموکرات تنها «بديل» و «آلترناتيو» در برابر يک حکومت ايدئولوژيک بشمار می رود. لذا قرار گرفتن يک حکومت ايدئولوژيک جديد بجای يک حکومت ايدئولوژيک قبلی نشان از پيدايش و پيروزی «آلترناتيو سکولار دموکرات» ندارد و در جهت بهبود اوضاع نمی توان به آن دل بست.

6. و بالاخره اينکه سکولار دموکراسی در برابر «اصلاح طلبی ِ برآمده از يک حکومت ايدئولوژيک» نيز می ايستد و صلاحيت آن را تصديق نمی کند؛ چرا که اينگونه «اصلاح طلبی» برآمده ای از کارکرد روند «خودی ـ ناخودی» محسوب می شود و نمی تواند در پی «انحلال حکومت به نفع استقرار دموکراسی و حکومت همهء مردم» باشد و، طبعاً، جابجائی قدرت را تنها در اردوگاه خودی ها می خواهد.

_______________________________________________________

1.  Marx, Karl and Frederick Engels. The German Ideology, Part One, with Selections from Parts Two and Three, together with Marx's "Introduction to a Critique of Political Economy." New York: International Publishers, 2001.

2. Althusser, Louis. Lenin and Philosophy and Other Essays. Trans. Ben Brewster. New York: Monthly Review, 2001. p109

3. Karl Mannheim (March 27, 1893 – January 9, 1947), Ideology and Utopia. London: Routledge -1936.

4. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/082109-PU-Church-and-State.htm

5. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.113007-NewSecularism.htm





iran#

بايگانی وبلاگ