شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

محدودیت‌های تازه برای اتباع خارجی در ایران

محدودیت‌های تازه برای اتباع خارجی در ایران
http://www.dw.de/dw/article/0,,16063102,00.html?maca=per-rss-per-all-1491-rdf

 
برخی رسانه‌های ایران از ممنوعیت فروش مواد غذایی و ارائه خدمات حمل و نقل به اتباع خارجی غیرمجاز در استان فارس خبر داد‌ه‌اند. کاردار افغانستان نیز به دلیل فضاسازی رسانه‌های افغانی به وزارت خارجه احضار شده است.


سایت کلمه روز شنبه ۱۰ تیر  در گزارشی به نقل از روزنامه "عصر مردم"، چاپ شیراز، از محدودیت‌های تازه‌ای خبر داده که به زودی نسبت به مهاجران غیرقانونی در ایران اعمال خواهند شد. در این گزارش آمده که مسئولان دولتی در برخی استان‌ها، خدمات دهندگان حمل و نقل، فروشندگان مواد غذایی، نانوایی‌ها و تاکسی‌ها را موظف کرده‌اند به اتباع خارجی غیرمجاز سرویس ندهند و برای تشخیص غیرمجاز بودن آنها، کارت اقامت‌شان را طلب کنند.

این گزارش با استناد به شواهد موجود در استان فارس تهیه شده است. مسئولان دولتی این استان فروش کالا و مواد غذایی و ارائه خدمات عمومی و بهداشتی به اتباع خارجی غیرمجاز را ممنوع کرده و هشدار داده‌اند که با افراد خاطی به شدت برخورد می‌کنند.

اداره کل امور اتباع و مهاجران خارجی استانداری فارس در این مورد با مجمع امور صنفی، دانشگاه علوم پزشکی، سازمان صنعت، معدن و تجارت، نیروی انتظامی و مراجع قضایی استان هماهنگی‌های لازم را کرده است.

غلامرضا غلامی، مدیرکل اداره یاد شده دلیل این تصمیم را «آغاز فصل تابستان و منطقی بودن نگرانی کارشناسان بهداشت دانشگاه علوم پزشکی از شیوع بیماری‌های مسری به واسطه اتباع خارجی غیر مجاز» ذکر کرده که به علت ورود غیرقانونی «هیچکدام از مراحل قرنطینه را هنگام ورود به کشور طی نکرده‌اند.»

غلامی هم‌چنین از اصناف و مردم فارس خواسته که هنگام فروش کالا و ارائه خدمات به اتباع خارجی از آنها کارت اقامت بخواهند. وی گفته که اولویت با سوپرمارکتی‌ها، نانوایی‌ها و مکان‌هایی است که به رعایت بیشتر بهداشت فردی و اجتماعی نیاز دارند و کارفرمایان و صاحبان حرف و مشاغل در استان فارس، برای دور ماندن از عواقب قانونی این طرح کافی است قبل از ارائه خدمات، از هویت اتباع بیگانه با رویت کارت و مجوز اقامت قانونی آنها اطمینان یابند.

به تاکید غلامی هر یک از شهروندان ایرانی نیز برای اطمینان از ناقل (بیماری) نبودن اتباع خارجی در اماکن عمومی در اتوبوس‌ها یا صف نانوایی‌ها می‌توانند مشخصات هویتی آنها را مطالبه و رویت کنند!

دو هفته پیش نیز مدیرکل اتباع و مهاجران خارجی استانداری خوزستان از ممنوعیت حمل و نقل و جابجایی اتباع خارجی غیرمجاز و مجازات رانندگان و شرکت‌های مسافربری خاطی سخن گفته بود. حسین دهدشتی به ایسنا گفته بود که این مجازات در مرحله اول توقیف خودرو و معرفی راننده متخلف است.

افغان‌ها بیشترین تعداد اتباع خارجی در ایران را تشکیل می‌دهند. هرچند  دستکم ۱۰۰ هزار مهاجر عراقی در این کشور به سر می‌برند اما به نظر می‌رسد که  راهکارهای اخیر عمدتا متوجه آنها باشد.

آمار دقیقی از تعداد مهاجران افغانی در ایران وجود ندارد اما گفته می‌شود که حدود سه میلیون مهاجر "مجاز" و "غیرمجاز" افغانی در این کشور زندگی می‌کنند. مقام‌های ایرانی می‌گویند تنها یک سوم این مهاجران شناسایی شده و مدرک اقامت دارند.

احمد حسینی، مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور ایران در آخرین اظهارنظر گفته است: «چنانچه افغان‌های مقیم ایران تا پایان شهریور سال آینده خورشیدی به کشورشان بازنگردند، برنامه‌های جدیدی در مورد آنان اعمال می‌شود.»  زندگی مهاجران در اردوگاه‌ها بخشی از این برنامه‌هاست.

چندی پیش نیز خبرگزاری مهر فهرستی از شهرها و استان‌های کشور را منتشر کرد که مهاجران افغان حق سکونت در آنها را ندارند. این استان‌ها شامل تهران، اصفهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، مشهد، مازندران، کرمان، فارس، خراسان، سمنان، قم، قزوین، خوزستان، زنجان، ایلام، البرزز گیلان و لرستان هستند.

به گفته مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور سه استان تهران، خراسان و اصفهان میزبان بیشترین تعداد مهاجران افغان هستند.

اتباع غیرایرانی در ایران با تبعیض تحصیلی نیز روبرو هستند. وزارت علوم ایران صرفنظر از آن دسته مهاجران "غیرمجاز" که امکان ثبت نام در مدارس ابتدایی را هم ندارند، پذیرش این گروه در رشته‌هایی چون فیزیک اتمی، مهنسی هسته‌ای، مهندسی فناوری اطلاعات‌، مهندسی هوافضا و مهندسی شیمی در آزمون سراسری سال ۱۳۹۱ را ممنوع اعلام کرده است.

موضع‌گیری مقامات دولتی ایران در قبال مهاجران افغان بدون واکنش نمانده است. بسیاری شهروندان ایرانی به دستورالعمل‌هایی چون ممنوعیت حضور افغان‌ها در مراسم سیزده بدر در اصفهان اعتراض کرده و آن را "افغان ستیزی" خوانده‌اند.

این رویکردها در رسانه‌های افغانستان و محافل افغان‌های مقیم اروپا و امریکا نیز مورد نقد قرار گرفته‌اند.

هم‌زمان با اعلام محدودیت‌های تازه برای "اتباع خارجی غیرمجاز" در ایران، خبرگزاری مهر از احضار کاردار افغانستان به وزارت خارجه جمهوری اسلامی نوشته است. دلیل این احضار «فضاسازی منفی برخی رسانه‌های افغانستان در مورد نحوه برخورد ایران با اتباع غیرمجاز افغانی و قتل یک دختر جوان توسط یکی از افاغنه در استان یزد» عنوان شده است.



iran#

قصد اعتصاب جمعی زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج در اعتراض به انتقال به بند کاملا امنیتی و بسته

قصد اعتصاب جمعی زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج در اعتراض به انتقال به بند کاملا امنیتی و بسته
شنبه 30 ژوئن 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2118

 
بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران " وزارت اطلاعات زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج را تحت فشار و مورد تهدید قرار داده است که آنها را به یک بند دیگر با شرایط غیر انسانی و کاملا بسته منتقل کند.

روز شنبه 10 تیر ماه به زندانیان سیاسی سالن 12 بند 4 زندان گوهردشت گفته شد که باید وسایل خود را جمع آوری نمایند و به بند 10 که تازه راه اندازی شده است منتقل شوند اما با اعتراض شدید تمامی زندانیان سیاسی مواجه شد. پس از این اعتراضات به زندانیان سیاسی گفته شد که می توانند تعدادی را به عنوان نماینده برای دیدن بند جدید بفرستند. هنگامی که تعدادی از نمایندگان زندانیان سیاسی به بند 10 مراجعه کردند و با شرایط غیر انسانی و غیر قابل تصور مواجه شدند به مسئولین زندان اعلام کردند که به هیچ وجه حاضر به رفتن به چنین جایی نخواهند بود.

فضای بند 10 حدودا یک چهارم فضای سالن فعلی زندانیان سیاسی را دارا است . این بند از 4 سلول تشکیل شده است و به همین نسبت تعداد سرویسهای بهداشتی و حمام های آن محدود می باشد.حیاط هواخوری آن یک هشتم هواخوری سالن زندانیان سیاسی فعلی می باشد.و کریدوری به طول 10 متر در آن وجود دارد. تمامی دربهای آن بسته است و محیط آن دقیقا همانند بند 209 زندان اوین شکنجه گاه وزارت اطلاعات می باشد. پس دیدار نمایندگان زندانیان سیاسی از بند10 و تشریح وضعیت آن برای سایر زندانیان سیاسی تمامی زندانیان سیاسی از رفتن به آنجا امتناع ورزیدند و اعلام کردند به هیچ وجه حاضر به رفتن به چنین جایی با چنین شرایطی نخواهند بود.

از طرفی دیگر تمامی زندانیان سیاسی از طیف های مختلف اعلام کردند در اعتراض به ایجاد شرایطی بسته تر از شرایط موجود قصد دارند از امروز بعد ظهر اقدام به اعتصاب غذا نمایند. محمد مردانی رئیس زندان و علی خادم معاون زندان فشارهای و تهدیدات زیادی را علیه زندانیان سیاسی بکار می برند تا آنها را وادار به رفتن به بند جدید تاسیسی که تقریبا آنها را از هر لحاظ در ایزولۀ کامل قرار خواهد داد می کنند.

تصمیم گیری در مورد زندانیان سیاسی توسط علی خامنه ای ولی فقیه رژیم صورت می گیرد و تصمیمات وی بوسیلۀ قوۀ قضلییه و وزارت اطلاعات به اجرا گذاشته می شود.

فقط درطی خرداد ماه 2 زندانی سیاسی به نام های منصور رادپور و محمد زالیه در اثر فشارهای غیر انسانی و عدم درمان به قتل رسانده شدند و در حال حاضر خبرنگار زندانی بهمن احمد امویی در سلولهای انفرادی بند 1 زندان گوهردشت کرج و زندانی سیاسی ارژنگ داودی در سلول انفرادی بند 209 زندان اوین شکنجه گاه زندان اوین نگهداری می شوند.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ایجاد شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی برای زندانیان سیاسی که در حال طی کردن محکومیت عیر قانونی و غیر انسانی هستند را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت آخوند علی خامنه ای ولی فقیه رژیم به شورای امنیت سازمان ملل متحد برا ی گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد.

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران

10 تیر 1391 برابر با 30 ژوئن 2012

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:

کمیساریای عالی حقوق بشر

گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد

کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا

سازمان عفو بین الملل

http://hrdai.net

info@hrdai.net



iran#

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۱

قندچی-درباره تکنولوژی های نظیر «حضور از راه دور»

درباره تکنولوژيی های نظیر «حضور از راه دور»
سام قندچی
بلاگ فراديد

بخش دوم-درباره تکنولوژی های نظیر «حضور از راه دور«
http://ir.voanews.com/archive/faradid/latest/1033/2493.html

تکنولوژی هايی نظير «حضور از راه دور» (telepresence) که چند سالی است بوجود آمده است مطمئناً با توسعه «اينترنت۲» که سرعت اينترنت را به مقياس تازه بالا می برد، متداول خواهد شد. برخی کانال های تلويزيونی نظير سی اِن اِن چند سالی است که از اين تکنولوژی استفاده می کنند که البته در حال حاضر خيلی گران است.

اين تکنولوژی، دوربين های بسيار قوی لازم دارد که قادر باشند کل بدن انسان را با پيکسل های زياد در زمان حقيقی فيلمبرداری و ارسال کنند و سرعت شبکه مورد نياز آن، ترابيتی است که بتواند در زمان حقيقی تصوير را در جزئيات دقيق ثبت و انتقال دهد.

به اين طريق يک هلولوگرام از سخنران را هنگام صحبت در نقطه ای آنسوی اقيانوس ها، می توان مشاهده کرد و با او ارتباط برقرار کرد. اين تحول فقط ارتقا ساده ويديو کنفرانس نيست چرا که در آينده می توان از اين طريق رباط شبيه يا انتخابی خود را با واقعيتی فيزيکی در نقطه ای ديگر انتخاب کرد که «حضور مجازی» نه تنها از نظر تصويری به سيستمی آنسوی اقيانوس ها منتقل شود بلکه بتواند رباط را توسط مبدأ به حرکت در آورد – چيزی شبيه سفينه های بدون سرنشين که از راه دور کنترل می شوند.

البته آنچه در اينجا توصيف شد تله روباتيک است که فرسنگ ها از تله پورت فاصله دارد. تله پورت (انتقال ماده از يک نقطه به نقطه ای ديگر) در حد انتقال وضعيت چرخش آيون در اتم بريليوم و جابجايی وضعيت فوتون نور و نيز انتقال وضعيت ابر اتم روبيديوم، انجام گرفته است. يعنی هيچ ماده ای تله پورت نشده و فقط وضعيت ماده از اين طريق به نقطه ای ديگر انتقال داده شده است. يعنی تا تله پورت انسان که در داستان پيشتاران فضا با اصطلاح «اسکات منو بفرست بالا» (beam me up scotty ) بيان می شد، فرسنگ ها فاصله داريم. با اين وجود آنچه به يُمن تکنولوژی های حاضر ميسر است تله روباتيک يا به عبارتی همان کنترل آواتار است.

برای دو بخش ديگر اين مقاله به لينک زير مراجعه کنيد
http://www.ghandchi.com/706-avatars.htm
iran#

رنج‌نامه نرگس محمدی از زندان/ چه کسی مسوول این درد است؟

رنج‌نامه نرگس محمدی از زندان/ چه کسی مسوول این درد است؟
http://sahamnews.net/1391/04/218281/

سحام نیوز: نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در رنج نامه ای که در زندان زنجان نوشته است، ضمن شرح ماجرای بازداشت غیرقانونی خود، تنهایی های سلول انفرادی، رنج و غصه یک مادر از دوری دو فرزند خردسالش و بیماری جسمی خطرناکی که جانش را به خطر انداخته نوشته است.

به گزارش ادوارنیوز، این فعال حقوق بشر که از بیماری حاد عصبی رنج می برد در نامه خود از زندان زنجان می نویسد: «نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم ” قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد . محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر ، گناه نابخشودنی ست . و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد . من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد».

متن این نامه به شرح ذیل است:

چه کسی مسوول این درد است؟

و چه کسی این درد را بامن شریک است؟

من یک فعال حقوق بشرم یعنی دردم و تلاشم جهت بهبود وضعیت انسانها در هرجای این کره ی خاکی ‌است. سودای قدرت و کسب هیچ مسندی ندارم آنچه در دل و سر می پرورم و جسم ناتوانم را با آن همراه می کنم پا نهادن و رفتن در راهی است که لبخندی بر لب و عشقی در دل بنشانم.

این آرزوی و بهانه ی بودن من در زندگی است اگر حتی یک لبخند بر لبی بنشانم یا کوچکترین کمکی برای بهبود زندگی یک همنوع بنمایم، من پیروزم. این دل نوشته ی یک مادر است برای معنا کردن مادر و اینجا زندان است. چهاردیواری بلند و سخت. در میان چهار دیوار نشسته ام .سجاده ی عشق و نیایش گشوده ام. کلام الهی را محکم به سینه فشرده ام.

احساس می کنم مادرهایی همچون مادر موسی و مادر عیسی نیز با من همراهند و درد را با هم شریک شده ایم هرچند مادر موسی در کنار رود نیل و مریم در پناه تنه ی درخت خرمایی و دور از چشم مردمان که با خود نجوا می کند: «ای کاش پیش از این مرده بودم و از یادها فراموش شده بودم.(مریم-۲۳)»و من در گوشه ی زندان در سرزمین ایران، چرا از زمان و مکان می گویم مگر مادر بودن در دورانها تفاوتی داشته وتغییری نموده؟ نه هرگز گمان نمی کنم. مادر مفهومی جاودانه در تاریخ است.

سوره‌ی قصص را می گشایم. غوغایی در درونم برپاست قصه مادر موسی معنا کردن مادر بودن است. به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و چون بر او ترسان شدی وی را به دریا بیافکن و نترس و محزون نباش که ما او را به تو باز می آوریم و او را از رسولان می گردانیم(قصص۷) و مادر فرزندش را در سبدی گذاشت و روانه رود کرد. این کلام وعده الهی است که بر یک مادر وحی می شود. براستی مگر می شود نسبت به آن تردیدی در دل راه داد.

لحظه ای با خود می اندیشم مگر دیگر مادر موسی غمی در دل خواهد داشت حال که مخاطب الهی قرار گرفته و به او وعده داده شده که موسی به آغوشش باز خواهد گشت و آنچه بازگشتنی، با مقام رسالت، اما چند آیه بعد، رازی از پرده برون می افتد که گویی دلیل این داستان است. سرانجام صبح دل مادر موسی (از هر چه غیر از غم مادرش) فارغ گشت و اگر دلش را محکم نمی داشتیم نزدیک بود آن (راز درونش) را آشکار سازد. (قصص-۱۰) مادر موسی کلام الهی را دریافت اما حتی کلام خدا مانع از التیام مادر نشد.

با خود اندیشیدم بار الهی چه شد که مادر موسی علی رغم وعده ی حق تو و اطمینان خاطری که تو به او دادی این چنین بی تاب شد. آری همین جاست که مفهوم مادر بودن را می فهمم و به نظر من خداوند هم مفهوم مادر را در همین نقطه و همین معنی می بخشد.

دردی که حتی با وعده الهی التیام نمی یابد و آن درد مادر بودن است. حتی اگر فرزندت را به آغوش پر مهر و امنی نیز بسپاری اما آتش دل مادر را نمی توانی فرو بنشانی حتی اگر آن دامن پر مهر و امن، دامن الهی باشد. آه تردید ندارم که خداوند با خود چه اندیشید. با خود اندیشید آری من که خود زمانی رحم را خلق کردم گفتم: «تو رحمی و من رحمان و من از رحمانیت خود در تو نهادم. (روایتی از رسول اکرم)

آری خداوند از رحمانیت خویش به رحم مادر بخشید تا چنین شود که در قصه مادر موسی می بینیم. آیا پس از بخشیدن این مهرورزی و رحمانیت از جانب خداوند به مادر باید توقعی جز این از مادر موسی داشت؟ خداوند بهتر از هر کسی درک می کرد و می دانست که این مهر با مادری که فرزندش را از خود دور ساخته چه می کند؟

چگونه او را آتش می زند و او را می سوزاند و می گذارد مهر مادری تاب و توان مادر موسی را بریده و تا آنجا او را پیش می برد که رازی را فاش سازد که فرمان الهی است و رسالت یک برگزیده الهی را حتی جان او را به خطر می افکند.

آری اگر مادر موسی فریاد می کشید و راز برملا می کرد هیچ گناهی نکرده بود. اما خداوند دل مادر را محکم نگه می دارد تا فریاد نکشد. خداوند تدبیری کرد و به سرعت اراده کرد و همان شد.

خداوند عزیز “شیر همه زنان شیرده را برموسی حرام می کند”. (قصص-۱۲) تا موسی فقط سینه مادر خود را بگیرد و شیر بنوشد و “بدین وسیله او را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است”(قصص-۱۳).

و حال من در اندیشه ام که وقتی خداوند حتی برای امر مهمی چون رسالت پیامبری، تاب دوری فرزند از مادر را برنمی تابد و این گونه فرزند را به آغوش پرمهر مادر که مهرش از رحمانیت الهی است باز می گرداند، چگونه می توان کودکان معصوم را از آغوش مادران دور نمود و به زندان افکند. آیا سزاوار است که آغوش های خالی مادران از تب دوری فرزندانشان هر لحظه چون آتش شعله برکشند و جسم و جانشان را به تلی از خاکستر تبدیل کند. هیهات که چنین رسمی در هیچ آیین الهی و مکاتب ارزشمند انسانی معمول نبوده است.

در سلول همدمی جز کلام الله ندارم و البته نیایش با پروردگار مرا کافی است و اگر نبود از غم دوری علی و کیانا دیوانه شده بودم. کلام الهی را می گشایم در توصیف قیامت جمله ای دوباره مفهوم مادر را برایم معنا می کند.

یقین پروردگار مهربان برای ساختن تصویر و معنا کردن “مادر” این جمله را به انسان یادآوری می کند. خداوند از قیامت می گوید. آیات الهی می خواهند هیبت و عظمت و عمق این واقعه را به طور ملموس برای انسان به تصویر کشد از نمادهایی استفاده می کند که هرروز می بینیم و درموردش می شنویم و با آنها آشناییم “روز قیامت کی خواهد بود “قیامت چیست” “ماه تاریک شود” (قیامت-۸)”

وقتی ستارگان بی نور و محو شوند (مرسلات-۸) “آسمان شکافته شود “(مرسلات-۹)” کوه ها پراکنده شوند” (مرسلات-۱۰)…

به اندازه کافی این تمثیل ها نشان دهنده عمق واقعه است، اما به یک باره خداوند برای ترسیم روز حسابرسی بندگانش جمله ای می گوید که تصویر قیامت را به طور عینی و به وضوح کامل به تصویر می کشد”روزی که مادر فرزندش را رها میکند”

با خود اندیشیدم خداوند از هر مثلی برای نشان دادن سختی و دشواری حسابرسی انسانها یاری می جوید اما تصویر واقعی آن روز را با تمثیل رها کردن فرزند توسط مادر کامل می کند، خداوند مهرورز به زبان فصیح می گوید که مادری که تحت هیچ شرایطی حتی درد، رنج و مرگ فرزندش را از خود دور نمی سازد، پس ببینید و بیاندیشید که قیامت چه هولی در دل ایجاد می کند که حتی مادر فرزندش را وا می نهد.

آری مفهومی دوسویه است. خداوند هم برای نشان دادن بزرگی غم دوری مادر از فرزند، قیامت و محشر را مثال می زند و هم برای نشان دادن هیبت و عظمت قیامت از رنجی بزرگ همچون جدایی مادر از فرزند می گوید اما هر دو مفهوم مادر را گوشزد می کند .

دیگر چه می توانم بگویم و چه می توانم بنویسم . این معنای واقعی “مادر” است.

پیشانی بر خاک می نهم. خدایا تو با من “مادر” چه کردی؟ تو چگونه من را خلق کردی؟ وقتی از رحمانیت خود در رحم مادر گذاشتی چه بر سر ما آوردی؟ صدای ناله هایم بلند شده، اشک هایم روانند، چشمانم دیگر نمی بینند. روی دیوار سلول نوشته ای را می خوانم “آه مادر یک ماه است که ندیدمت” دیوانه وار سرم را به دیوار سلول تکیه می دهم و به هق هق می افتم .

خدایا با تو کار دارم نه با بندگانت. تو، من مادر را سرشار از عشق به فرزند آفریدی و به یک باره دو طفل به من بخشیدی. نه ماه در وجودم گذاشتی و در یک تن نفس کشیدیم. شب ها و روزها در آغوشم پروراندی و آن ها اکنون ۵ سال دارند، محتاج آغوش من، در حالی که حتی پدر نیز در کنارشان نیست و اکنون اینگونه آغوشم از جگر گوشه هایم خالی است و فرزندانم بدون پدر و مادر چراغ خانه ام را روشن نگه داشته اند .

خدایا تو را به جان مادر موسی قسمت می دهم، ترا به رنج مریم و درد زایمان او قسمت می دهم، ترا به عشق خدیجه به فاطمه قسمت می دهم که لبخند را بر لبان پیامبر نشاند و دل رنجیده اش را روشنی و گرمی بخشید، دستانت را بر روی فلبم بگذار ، قلبم را نگه دار ، محکم ، محکمتر و محکمتر .

آه قسم به آن لحظه که مادر موسی کلام الهی را شنید و فرزند را به رود سپرد اما رنج دوری فرزند را تاب نیاورد و خداوند با مهرش دلش را نگه داشت، اکنون و در این لحظه دست های خداوند را بر دور قلبم احساس می کنم، اما چه کنم من یک مادرم و آرام نمی شوم.

با خود چون مریم می گویم ای کاش مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم با خود می گویم نرگس صبر کن ، برای خدا صبور باش ، اما نمی شوم ، باز برمی خیزم و با دست هایی که به سوی آسمان بلند کرده ام زار می زنم خداوندا تو را به مادر موسی قسمت می دهم چگونه تدبیر کردی و موسی را به مادرش باز گرداندی، به آغوش آتش گرفته ی من بنگر.

خدایا صدای ناله ام را بشنو، ببین چه بی تاب باتو سخن می گویم. خدایا، بیا، بیا و در کنارم بنشین. آه من از عشق گفتم و اما با رنج و درد. رنجی که اکنون سخت بیمارم کرده است. با دستی می نویسم که به دلیل زمین خوردنم کبود است. اما باید از عشق گفت و نوشت. آن عشق عشق مادری است و آن درد درد دوری از فرزندان. می خواهم گوشه ای ازین رنج را برایتان بازگویم هرچند به پروردگار سوگند تاب گفتن ندارم.

۰۳/۲۰/۸۹ در حالی که دختر سه ساله ام را از بیمارستان و پس از عمل سنگینی به خانه آورده بودم بازداشت شدم. مامورین بالای سرم ایستاده بودند. وقت خواب بچه ها بود. علی را روی پایم گذاشتم. شیشه ی شیرش را دادم و لالایی گفتم و خوابید. اما کیانا را نمی توانستم آرام کنم. هر بار آمدم از او دور شوم با صدای گریان و لرزان می گفت: «مامان منو ببوس . باز می گشتم و می بوسیدم. پس از سه بار تکرار خواسته اش او را با هزار درد ترک کردم.

جسمم راه زندان می پیمود و روحم راه سرگردانی و حیرانی و صدای چکه های خون را از درونم می شنیدم . نمی دانم چگونه بنویسم. نوشتن در این چهاردیوار تنگ و با چشمان اشک آلود و دستان لرزان جان کندنی بیش نیست. اما باید این درد را فریاد کنم تا شاید دیگر مادری چون من به این درد نسوزد .

من در زندان به بیماری سخت اعصاب و روان دچار شدم. زنی سالم بودم ولی با مصرف روزانه ۱۸ قرص و پس از ۱۲ روز بستری شدن در بیمارستان به زندگی با فرزندانم بازگشتم اما افسوس عمر بودن با فرزندانم کم بود. ۰۲/۰۲/۹۱ ماموران جلوی در ایستاده اند . علی و کیانا پنج ساله اند. علی دیگر از هر رفتن من می ترسد. حتی برای رفتن به بیرون خانه.

علی در هراس است با عجله تفنگ زردش را برمی دارد و خود را به من می رساند و دستم را می گیرد “مامان من هم با تو می آیم”.

چه بگویم از لحظه ی جدا شدنم و از اشک های روان بر گونه ی طفلانم. این قلم می جنبد و جانم را می گیرد. نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم “قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد.

محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر، گناه نابخشودنی ست. و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد.

من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد .

با سپاس و احترام فراوان

۱۲/۰۳/۹۱

نرگس محمدی



iran#

کورش صحتی: اسماعیلی می گويد نامه‌های زندانیان راخودشان نمی‌‌نویسند

کورش صحتی: اسماعیلی می گويد نامه‌های زندانیان راخودشان نمی‌‌نویسند



iran#

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۱

پرويز کاردان


iran#

قندچی-آيا دنيای آواتارها جهانی «مجازی» است؟

آيا دنيای آواتارها جهانی «مجازی» است؟
سام قندچی

iran#

قندچی-اهمیت فردیت در فضای مجازی

اهمیت فردیت در فضای مجازی
سام قندچی



iran#

لطفا روی لينک زير کليک کنيد

ايرانسکوپ به روز شد

لطفاً روی لينک زير کليک کنيد


iran#

رای تاریخی دیوان عالی آمریکا در مورد بیمه درمانی

رای تاریخی دیوان عالی آمریکا در مورد بیمه درمانی
http://ir.voanews.com/content/us-health-care-/1263186.html

 
دیوان عالی آمریکا دقایقی  پیش رای تاریخی خود را در مورد قانون اصلاح بیمه درمانی اعلام کرد که هنوز بسیاری از جزئیات آن روشن نیست.

رای روز پنجشنبه دیوان عالی آمریکا می گوید قانون اصلاح بیمه درمانی پرزیدنت اوباما، از جمله الزام خرید بیمه درمانی توسط آمریکاییان، مخالفتی با قانون اساسی ندارد. بیشتر آمریکاییان اکنون بیمه درمانی خود را از طریق کارفرماهایشان دریافتمی کنند، ولی بسیاری از افراد شاغل شامل پوشش درمانی محل کار نمی شوند. درآمد این نوع افراد معمولا به اندازه ای نیست که بتوانند برای خود بیمه درمانی بخرند، و آن قدر هم فقیر نیستند که شامل بیمه های دولتی موسوم به «مدی کید» شوند.

قاضی رابرتز رئیس دیوان عالی کشور در نظریه طولانی خود می گوید بخش جنجال برانگیز اجبار مردم به خرید بیمه درمانی ممکن است به قوت خود باقی بماند. وی این نظریه را با توجه به قانون مالیات بر درآمد ابراز داشته است نه بر اساس قانون تجارت که می توانست به لغو آن بینجامد.

دیوان عالی کشور همچنین با اکثریت ۵ بر ۴ تمامی قانون اصلاح بیمه درمانی را  تایید کرده است.

سوابق موضوع
 تمرکز عمده  حکم دادگاه در مورد  قانون مراقبت های درمانی، که پرزیدنت اوباما بر آن تاکید داشته است،  ماده ای است که ایجاب می کند تمام امریکاییان تا سال ۲۰۱۴ بیمه درمانی داشته باشند یا  با جریمه مالی روبرو خواهند شد. 

مخالفان این قانون می گویند اجبار مردم به خرید بیمه با قانون اساسی مغایرت دارد، زیرا  دولت مردم را مجبور به خرید چیزی می کند که ممکن است نخواهند بخرند؛ اما  طرفداران قانون بر این عقیده هستند که  چنین اجباری لازم است زیرا  شمار مردم در بازار بیمه درمانی را افزایش می دهد.

دادگاه عالی، با پنج قاضی  محافظه کار و ۴ قاضی لیبرال، ممکن است  این ماده یا تمام  قانون را رد کند.  همچنین  ممکن است حکم دهد که  با قانون اساسی مغایرت ندارد و  اجازه دهد اجرا شود.

قانون اصلاح بیمه درمانی،  که هدف آن گسترش پوشش بیمه به بیش از ۳۰ میلیون امریکایی فاقد بیمه است، دستاورد عمده ای در داخل کشور برای پرزیدنت اوباما تلقی می شود. او  اوائل هفته در جریان کمپین انتخاباتی در میامی از این قانون و منافع گوناگون آن دفاع کرد و  و از جمله گفت او بر این عقیده است  که اصلاح نظام بیمه درمایی کاری درست است، و باید مطمئن شد  بیش از ۳ میلیون جوان بتوانند تا ۲۶ سالگی زیر پوشش بیمه والدینشان باقی بمانند.
آقای اوباما  گفت  همچنین درست است که  تخفیف های بیشتری برای سالمندان در خرید دارو فراهم آید،  و مسلم شود هر کسی در کشور بیمه بهداشتی مناسبی  به دست آورد  تا بیماری وی به ورشکستگی نینجامد.

میت رامنی، رقیب  احتمالی آقای اوباما در انتخابات ریاست جمهوری در ماه نوامبر،  زمانی که فرماندار  ماساچوست بود  قانون مشابهی پیشنهاد کرد، اما  با قانون سراسری اصلاح بیمه مخالف است،  و قول داده است اگر انتخاب شود آن را فسخ کند.

دیوانعالی همچنین  به بخشی از قانون که بیمه خاصی را  برای امریکاییان سالمند و کم درآمد به برنامه بیمه درمانی فدرال ملحق می کند رای  خواهد داد.



iran#

اعدام القانیان نقطه عطفی برای ایران بود

اعدام القانیان نقطه عطفی برای ایران بود
http://ir.voanews.com/content/article/1262829.html

شهرزاد القانیان نوه حبیب القانیان، بازرگان ایرانی یهودی که پس از انقلاب اسلامی اعدام شد، می گوید آن واقعه  موجب شد بازرگانان از ایران فرار کنند و شانس کشور برای  ساختن یک اقتصاد مدرن، متنوع، و استوار بر صادرات از بین برود.

القانیان در مقاله ای که در لوس آنجلس تایمز منتشر شده می گوید اعدام پدربزرگ او نه فقط یک ضایعه شخصی، بلکه نقطه عطفی برای ایران بود.

او می نویسد: «در ماه های پس از بازگشت آیت اله خمینی به ایران، حدود ۲۰۰ عضو ارشد سابق نیروهای امنیتی، ارتش و دولت کشته شدند. القانیان  نخستین بازرگانی بود که اعدام شد. در جریان یک محاکمه نمایشی که بیش از ۲۰ دقیقه طول نکشید، او به نادرستی متهم شد که «جاسوس صهیونیست» است و «مفسد فی الارض» شناخته شد.

شهرزاد القانیان می نویسد اتهام پدر بزرگ او، به گفته دادستان، کمک مالی به اسراییل و ملاقات با سیاستمداران اسراییلی هنگام سفر آنها به ایران، یا در اسراییل بود.

وی یاد آور می شود پدر بزرگش رهبر ۸۰ تا ۱۰۰ هزار یهودی ایران در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود، زمانی که دو کشور  از مناسباتی آرام برخوردار بودند. او همچنین به کوشش های حبیب  القانیان برای برقراری مشارکت با بازرگانان ایرانی و ارمنی تبار، و کارهایی از جمله ساختن بیمارستان ها، و تاسیس خیریه هایی برای کمک به کودکان و سالمندان فقیر اشاره می کند، و می نویسد در حالی که بسیاری از اعضای هیات حاکمه ایران با پول های خود از ایران فرار می کردند، پدر بزرگ او در نوامبر ۱۹۷۸ از سفری  کوتاه به امریکا و اسراییل به ایران بازگشت زیرا او کار خلافی انجام نداده بود.

شهر زاد القانیان در مقاله خود به شرح زندگی پدر بزرگش پرداخته، که کار را از ۱۵ سالگی در هتلی آغاز کرد، بعدها به یک بازرگان در بازار تبدیل شد، با کمک برادرانش سال ها برای ساختن کارخانه ها، ایجاد هزاران شغل و تولید کالاهایی با قیمت مناسب برای طبقه متوسط رو به رشد صرف وقت کرد و شالوده های یک صنعت صادراتی را برای ایران پی ریزی  کرد.

شهرزاد القانیان به شهرت و موفقیت برخی از ایرانیان در مهمترین نهادهای بازرگانی جهان اشاره می کند، از جمله سالار کمانگر مدیر ارشد یوتیوب، دارا خسروشاهی رییس اکسپدیا، عیسی لاریان مدیر اجرایی شرکت ام جی ام، و پیر امیدوار، بنیان گذار ای بی؛ و می پرسد آیا اگر انقلاب ۱۹۷۹ به جای پایان دادن به فعالیت بازرگانان در ایران، آنها را تقویت کرده بود، این افراد کمکی برای تبدیل ایران به به نیروگاه اقتصادی قرن بیست و یکم نبودند؟

القانیان می نویسد نسل جدیدی از ایرانیان آزادی های سیاسی، مدنی و اقتصادی را طلب می کنند. بیش از ۲۰ درصد جوانان ایرانی زیر ۲۴ سال و بیکار هستند.

او بااشاره به گفتار رهبران ایران که «ملت تولید داخلی را برای کاهش تورم، افزایش اشتغال و تقویت اقتصاد» ترجیح می دهند، می نویسد: همین اصل که ایرانیان فراورده های ساخت ایران را ترجیح می دهند -  چیزی است که پدر بزرگ من و دیگر صاحبان صنایع ایران از دیرباز پشتیبان و مشوق آن بودند.



iran#

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۱

سفره اطمعه

ايميل فورورد شده

سفره اطمعه

کتابی درباره‌ی آشپزی در ایرانِ عهد ناصری

پیوست است
https://docs.google.com/file/d/0B5hFM0sDBmagY1JNYkcxUnJxRTg/edit


اصلاحیه اطلاعیه خانه اندیشمندان علوم انسانی

با سلام

فرهیخته گرامی

به اطلاع می رساند نشست علمی خانه علوم سیاسی از تاریخ 7/4/1391 به تاریخ 11/4/1391 موکول شده است

مدیریت خانه اندیشمندان علوم انسانی

خانه علوم سیاسی برگزار مي كند

بررسي ونقد كتب مربوط به درس اصول علم سياست

دكتر عبدالرحمن عالم (استاد دانشگاه تهران)

دكتر محمد توحيد فام(دانشيار دانشگاه آزاد اسلامي)

دكتر علي مرشدي زاد(استاديار دانشگاه شاهد)

يك شنبه:11/4/91ساعت: 16الي 19

نشاني:خيابان استاد نجات الهي، نبش خيابان ورشو، خانه انديشمندان علوم انساني


 فرهنگسرای ابن سینا و انجمن فرهنگی ایران زمین برگزار میکنند
نگاهی بر تاریخ و تمدن ایران باستان
نشست نخست: هخامنشیان
سخنران: بهرام روشن ضمیر
 چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 16
 نشانی: شهرک غرب، خ ایران زمین، فرهنگسرای ابن سینا
ورود برای همگان آزاد است


موسسه فرهنگي- هنري خورشيد راگا  برگزار مي‌كند :

دوره‌ي آموزشي

تاريخ  پيدايش و تکامل من  پارسي

(رويکردي ميان رشته‌اي به روند شکل‌گيري هويت ايراني)

دكتر شروين وکيلي

گام بيست و پنجم :

ظهور و عروج صفویان

 نشست نخست : جمعیت‌ها، قبایل و جغرافیای زبانی

نشست دوم : سیاست قراقویونلو و آق قویونلو

نشست سوم : شیخ صفی اردبیلی و شاه اسماعیل

نشست چهارم : دیالکتیک دولت صفوی و عثمانی آغازین

آغاز دوره : يکشنبه 11 تیرماه 1391

 زمان : يکشنبه‌ها، ساعت 5:45 تا 7:45‌ پسين

 مدت دوره : چهار نشست دو ساعته

جايگاه : خ ولی‌عصر، تقاطع مطهری، روبروی قنادی هتل بزرگ تهران، جنب بانک ملی (شعبه ی یوسف آبادی)، پلاک 2050، موسسه‌ی ماهان

هماهنگي و نام‌نويسي- خانم امینی 2320765-0937


آقای انتظامی؛ لطفاً سمفونی مرگ کارون را بنوازید!

سلام بر دریافت‌کنندگان عزیز درویش نامه
 مجید انتظامی را همه می‌شناسیم! نمی‌شناسیم؟
 کارون را هم، همه می‌شناسیم و با لب کارونش - چه حقیقی یا مجازی - خاطره‌ها داریم! نداریم؟
 اینک اما انگار خبرها به مجید دیر می‌رسد؛ زیرا در حالی که می‌بایست برای مرگ کارون سمفونی غم می‌نواخت، می‌خواهد به افتخار قربانی‌کنندگانش - شرکت آب و نیرو - در هیجدهمین روز از تیرماه شادمانه‌هایش را سر دهد! چرا؟
 به همین بهانه، تازه ترین یادداشتم را در ستون نگاه سبز روزنامه شرق می توانید در نشانی زیر بخوانید:
 http://sharghnewspaper.ir/News/91/04/05/35032.html
http://sharghnewspaper.ir/Page/Paper/91/04/05/20
همچنین کامل ترش را می توانید در تارنمایم بخوانید:
 http://mohammaddarvish.com/desert/archives/7452
http://mohammaddarvish.ir/post-2213.aspx
و البته این اعتراض را در خوزنا:
 http://www.khoozna.com/view-10495.html
پس لطفاً همه با هم بکوشیم تا فریاد این اعتراض طنین بیشتری یافته تا بلکه به گوش مجید انتظامی برسد.

گفت و گو با حسین علیزاده:

«من» همچنان در جستجوی خود است

http://www.chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=99081&Serv=13&SGr=49


روزي كه مظفرالدين‌شاه تمدن ايران را به باد داد

http://isna.ir/fa/news/91040502519/

ایجاد تله کابین در سی سخت: مرگ طبیعت دنا

http://boyernews.com/archives/5965

ماهنامه زنان موسیقی

http://womenofmusic.ir/


کاروانسرای دالکی

از خرما فروش کنار جاده اصلی شهر دالکی (در مسیر بوشهر به شیراز) پرسیدم؛‌ آقا کاروانسرای دالکی کجاست؟ جوری به من نگاه کرد و پرسید: کاروانسرا برای چی می خوای بری؟
 یک لحظه پیش خودم گفتم ؛‌ احتمالا من دزدم و در کاروانسرا گنج ارزشمندی گذاشتن یا من دیوانه ام که می خواهم بروم کاروانسرا را ببینم یا شاید هم...
 گفتم : ‌هیچی فقط می خواهم " کاروانسرا" را ببینم.
 گفت: خرما فروشی ها که تموم شد ،‌دست راست برو تو کوچه کاروانسرای دالکی رو می بینی
 آدرس کاملا درست و صحیح بود اما با یک در بسته آهنی چطور می شد داخل کاروانسرا را دید!؟
 اگر شما هم خواستید ببنید اینجا را کلیک کنید
 http://www.safarnevis.com/?p=3640


قلعه كوه قائن

 http://www.neyestane.com/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=1621:1391-04-05-07-47-11&catid=67:-91&Itemid=691



کتابخانه ديجيتال جهان

www.worlddigitallibrary.org

Or

http://www.wdl.org/en/

***************
khordegiri.blogfa.com


iran#

دوم تيرماه زادروز صمد بهرنگی

ارسالی مهدی خانباباتهرانی 
 دوم تيرماه زادروز صمد بهرنگی
ضميمه:
نسخه پي‌دي اف كتاب ماهي سياه كوچولو


امروز جمعه دوم تيرماه زادروز قصه‌گوي قصه‌هاي بيداري صمد بهرنگي است. قصۀ «ماهی سیاه کوچولو» یکی از شناخته‌ترین داستان‌های «صمد بهرنگی» است. شناخته‌ترین از این بابت که تا به‌حال به چندین زبان دیگر ترجمه و منتشر شده است.
این کتاب اما در پیشینۀ چگونگی نگارش و انتشار خود داستانی خواندنی دارد. حکایتی که در آن جز نام «صمد بهرنگی»، کسانی چون: «فیروز شیروانلو»، «فریده فرجام»، «سیروس طاهباز»، «فرشید مثقالی»، «اسفندیار منفردزاده» هم نقشی دارند.
ماجرای چاپ و انتشار «قصۀ ماهی سیاهی کوچولو»، را «سیروس طاهباز» در یادداشتی که به‌عنوان مقدمه بر مجموعۀ «صمد بهرنگی و ماهی سیاه دانا» نوشته است اینگونه روایت می‌کند:‌
 . . . »اوایل سال 1345 بود که صمد بهرنگی داستان کوتاهی با نام «ماهی سیاه کوچولوی دانا» برای چاپ در «آرش» برایم فرستاد که زیر عنوانش نوشته بود. «با اقتباس از داستان ماهی فرزانه «سالتیکوف شچدرین»، نویسنده‌ی روس». فکر داستان نسبتا خوب بود، اما نثری خیلی بد داشت. از این موضوع «اقتباس» هم چندان خوشم نیامد. آن را در «آرش» چاپ نکردم و رویم هم نمی‌شد که اصل موضوع را به بهرنگی بنویسم تا این‌که چند ماهی بعد «فیروز شیروانلو» به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفت.
من آن داستان را برای فیروز شیروانلو و «فریده فرجام» خواندم و آنها گفتند به‌شرط یک ویرایش اساسی آن را چاپ می‌کنند.
جریان را به صمد بهرنگی نوشتم و او به تهران آمد و من او را بردم پیش فیروز شیروانلو و فریدهی فرجام که بعد از مدتی حرف‌زدن همه از همدیگر خوششان آمد و پیشنهاد ویرایش اساسی را بهرنگی پذیرفت و متن را به آنها داد.
فریده‌ فرجام حدود یک‌ماهی روی آن متن کار کرد و شد چیزی حسابی که با اندکی تغییر توسط بهرنگی که آمد آن متن ویرایش شده را گرفت و به تبریز برد و باز روی آن کار کردو آورد و با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قرارداد بست و کتاب با نام «ماهی سیاه کوچولو» چاپ شد، همراه با نقاشی‌های «فرشید مثقالی» که در همان سال جایزه‌ اول نمایشگاه جهانی «بولونیا» را به‌دست آورد. نقاشی‌های فرشید مثقالی نه متن، و باعث شهرت بی‌نظیر بهرنگی شد و آن جوان صمیمی و محجوب، البته پس از مرگش، شد نویسنده‌ی محبوب همه«...
* برگرفته از: صمد بهرنگی و ماهی سیاه دانا، سیروس طاهباز، انتشارات فرزان، صفحۀ 30.

کتاب «ماهی سیاه کوچولو» در آغاز سال 1347، از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ و منتشر شد. نهم شهریور ماه تابستان همان‌سال، صمد بهرنگی در ارس غرق شد. سه سال بعد، این قصه در بخش دیگری از کانون پرورش فکری به شکل نمایشنامه‌ای رادیویی اجرا و در دو صفحۀ گرامافون به بازار آمد.
موسیقی فاصله و زیرصدای این نمایشنامه، از ساخته‌های «اسفندیار منفردزاده» بود که در آن‌زمان مسئولیتی در بخش تولید فیلم و موسیقی کانون داشت. موسیقی کار شده در آن نمایشنامه، برگرفته از موسیقی فیلم «رضا موتوری» و ترانۀ «مرد تنها» با شعر «شهیار قنبری» و صدای «فرهاد مهراد» بود.
هم‌زمانی انتشار «ماهی سیاه کوچولو» و ترانۀ «مرد تنها» با هم، این شایعه را هم بر زبان‌ها انداخت که منظور از «آن مرد با دست‌های فقیر، چشم‌های محروم، پاهای خسته» صمد بهرنگی است که در «شب بی‌تپش» و اختناق حاکم، «مثل یک کوه» ایستاد و عمرش «مثل یک خواب کوتاه» بود و «در آب افتاد». و «خاموش شد ستاره، افتاد روی خاک» هم اشاره‌ای است به «اولدوز و عروسک سخنگو»ی او.
نسخه پي‌دي اف كتاب ماهي سياه كوچولو و فايل صوتي اجراي ماهي سياه كوچولو با موسيقي اسفنديار منفردزاده ضميمه‌اين ايميل شده است.
* فریده فرجام، شاعر، ویراستار و نویسندۀ کودکان، همسر اول زنده‌یاد «بیژن مفید» بود. کتاب «مهمان‌های ناخوانده» از انتشارات «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» از معروف‌ترین کارهای اوست.
** سیروس طاهباز: نویسنده و مترجم، تحصیلات مقدماتی خود را در تهران و آبادان گذراند. به دانشگاه تهران رفت تا پزشکی بخواند، اما در سال ششم پزشکی را رها کرد و به سوی ادبیات جذب شد. نخستین تجربه ادبی او با انتشار نشریه ادبی «آرش» آغاز شد كه در آن آثار برجسته‌ ادبیات معاصر ایران را چاپ می‌کرد.
سیروس طاهباز، بین سال‌های 1349 تا 1357، مدیریت انتشارات «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را بر عهده داشت. او همچنین به گردآوری بیش از بیست‌هزار برگ از نسخ دست‌نویس «نیمایوشیج» همت گمارد، و در طول سی و پنج سال، با انتشار بیست و سه دفتر، توانست مجموعه‌ کامل شعرهای نیما و یادداشت‌ها و نامه‌های او را به‌چاپ برساند.
*** فرشید مثقالی، فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و‌ فعالیت خود را با تصویرگری کتاب آغاز کرد.مثقالی در سال 1346 به هنرمندان «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» پیوست و برای مصور کردن کتاب‌های «ماهی سیاه کوچولو»، «آرش کمانگیر»، «جمشید شاه» و «قهرمان» جوایزی دریافت کرد. او در دو بی‌ینال معروف تصویرگری کتاب کودکان برای نقاشی‌هایش بر کتاب «ماهی سیاه کوچولو» جایزه گرفته است. جایزه اول بی ینال «بولونیا» ایتالیا در سال 1348، و جایزه بی‌ینال «براتیسلاوا» چکسلواکی را در همان سال.



iran#

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۱

نزار قبانی-دست نویس هایی بر دیوارهای تبعیدگاه



ايميل فورورد شده


ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد درباره نِزار قَبانی می نويسد که او زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳ و درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸ از بزرگترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود که در دمشق متولد شد ...

نزار قبانی
دست نویس هایی بر دیوارهای تبعیدگاه
مترجم: حسن عزیزی


1
ای بانوی من!
چگونه شرح دهم این روزگار نامعقول را
فراموش کرده ام توصیف را
گمان کردم که واژه خانه من است
اما آنان... درب را ربودند...
و سقف را...
ربودند از ما کاغذ سفید را،
و حروف را.
چه می خوریم؟
چه می نوشیم؟
چگونه بیان کنیم، آن چه در دل داریم؟
ما، ای بانوی من ، می خوریم سرکوب را،
و می آشامیم هراس را
به کجا خواهیم رفت، ای بانوی من؟
گذر از خیابان خطرناک است،
سوار در آسانسور خطرناک است،
و ماشین خطرناک است،
و دوچرخه خطرناک است،
و هواپیما خطرناک است،
جایی نیست که نویسنده بنشیند.

قهوه خانه ای برایت نمانده ...
نیمی از جمله در گورستان...
نیمی از فکر در بیمارستان...

2
ای بانوی من!
چه می ماند از انجیل انقلاب،
آن گاه که دستور قتل نویسنده اش داده می شود؟
چه می ماند از کلمات انقلاب،
آن گاه که جگر فرزندانش جویده می شوند؟
چه می ماند؟
آن گاه که رژیم از عطر گل می هراسد
و می سوزاند همه چراگاهایش را...
چه می ماند از فلسفه انقلاب،
آن گاه که از طلوع خورشید هراس دارد،
و پر قناری هایش را می کند؟
چه می ماند؟
جه می ماند؟
چه می ماند؟
آن گاه که انقلاب به گفتار پیامبرانش می شاشد...


3
ای بانوی من!
مرا ببخش...
اگر برای چشمانت شعری نمی سرایم
تارزن نوازندگی اش را فراموش کرده است
چگونه دوستت بدارم، ای بانوی من؟
وقتی دستورهای امنیتی رژیم،
رویا را هم بازداشت می کند...
و عشاق را روانه تبعیدگاه...

4
ای بانوی من...
در گذشته می توانستم اندامت را بخوانم
سطر به سطر...
حرف به حرف...
در گذشته می توانستم در پستان هایت آتش افروزم...
در میانشان شمشیر بکارم
اما امروز...شکل پستان هایت
بسان حصار تبعید گاه اند...
ای بانوی من،مروارید من، یگانه من
چگونه با عشقی آغاز کنم،
وقتی همه چیز طعم تبعید را دارد؟

5
ای بانوی من!
چگونه مقاومت کنم در برابر این عصر اسارت و بندگی
و این کینه «نرونی»،
و این کشتار جنون آمیز،
و در برابر این زورگویی؟
چگونه باز دارم این جریان ضد ملی را،
و این فکر جدایی طلبی را،
و این باران باروتی را،
و این خونریزی را؟
چگونه رها شویم از این بن بست؟
چگونه تاب آوریم این شکست درون خود را؟
چگونه بخوانیم کلام یادبودی برکشته گانمان؟
آن جا که دستورات امنیتی رژیم از ما می خواهد:
که نخندیم...
نگریم...
لب نگشاییم...
و عشق نورزیم،
لمس نکینم دست زنی را...
به دنیا نیاوریم پسری را...
نفرستیم هیچ پیامی...
و نخوانیم هیچ کتابی،
مگر در باره وضعیت آب و هوا و چگونگی آشپزی
این است قوانین تبعیدگاه...

6
ای بانوی من...
چه کنم اگر مادرم به خوابم اید؟
چه کنم اگر گل های یاسمن «دمشق» مرا فراخوانند...
و سیب های «شام» مرا سرزنش کنند؟
چه کنم اگر پدرم باز به خوابم آید،
و قلبم به چشمان آبی اش پناه آورد...
چون آشیانه کبوتر؟
ای بانوی من!
چگونه برایت شعری بسرایم؟
چگونه برایت نثری بنویسم؟
چگونه سخن بگویم بی ادای کلامی؟

7
ای بانوی من!
چگونه بشارت دهم آزادی را...
آن گاه که خورشید حکم اعدام می گیرد؟
چگونه لقمه نان حاکمان بخورم...
و فرزندانم بی طعام؟
ای بانوی من!
من مردی نیستم که از عشرتکده های قدرت بیرون آمده باشم،
در یکی از روزها...
یانقش عنتری را بازی کنم،
از جمله عنتران وزارت اطلاعات!!
ای بانوی من!
من مردی نیستم که درونم را در پس کلامم پنهان سازم،
یا زیر ردای هر رهبری روم
ای بانوی من! نگران نباش
چون می دانم چگونه بزرگ باشم
در عصر کوتوله ها

8
ای بانوی من! نگران نباش
من همچنان دوستت خواهم داشت...
تا شکافی در کف دریا...
و روزنه ای در دیواره تبعیدگاه باز کنم
نگران نباش...
نگران نباش...
نگران نباش

چرا که تبعیدگاه در بیشه سرمه کشیده چشمان سیاهت،
دیگر تبعیدگاه نیست...

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۱

متن نامه پيشه وری به استالين

ارسالی مهدی خانباباتهرانی







متن نامه پيشه وری به استالين





iran#

چارلي چاپلين و البرت انیشتین

ايميل فورورد شده 

من اگر پيامبر بودم، رسالتم شادمانى بود بشارتم آزادى و معجزه ام خنداندن كودكان... نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده ميدادم...تنهامى آموختم انديشيدن را و "انسان" بودن را...
چارلي چاپلين

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!
چارلی هم با خنده می گوید :
... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!



iran#

کسروي از خرد آغاز مي‌کند و مي‌رسد به بي‌خردي

ارسالی مهدی خانباباتهرانی

کسروي از خرد آغاز مي‌کند و مي‌رسد به بي‌خردي» با پيشگفتاري از ناصر رحيم‌خاني
شاهرخ مسکوب
http://www.etehadefedaian.org/?page=article&nid=10596

کسروي از خرد آغاز مي‌کند و مي‌رسد به بي‌خردي»
با پيشگفتاري از ناصر رحيم‌خاني
شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲ مه ۲۰۱۲

شاهرخ مسکوب

۱۲ مي ۲۰۱۲
درست ده سال پيش و در چنين روزهائي و به دعوت و ميزباني «کانون فرهنگي ايده»، شاهرخ مسکوب، هفته‌اي در استکهلم با ما بود و در جمع ايرانيان، درباره‌ي «تجدد و دگرگوني پاره‌اي از مفاهيم در ادبيات آغاز قرن»، سخنراني کرد.
جلسه‌ي سخنراني با حضور بيش از يکصد تن از ايرانيان علاقمند به تاريخ و فرهنگ معاصر ايران در روز شنبه يازدهم ماه مه دو هزار و دو ميلادي (۱۱ مه ۲۰۰۲) برگزار شد. «کانون فرهنگي ايده»، در بيان زمينه‌هاي تاريخي و فرهنگي متن و موضوع سخنراني مسکوب و نيز معرفي کتاب‌هاي او، بروشوري دوازده صفحه‌اي در پانصد نسخه منتشر کرد. «کانون فرهنگي ايده» در آن بروشور، از جمله چنين نوشت: «وقتي انقلاب مشروطه‌ي ايران در گرفت، نه تنها «سياست» که «فرهنگ» و «ادبيات» ديرينه‌ي ما نيز با دگرگوني‌هاي ژرف و آزمون‌هاي تازه روبرو شد. تنها معنا و روش سنتي حکمراني و آئين کشورداري نبود که دستخوش تزلزل و دگرگوني مي‌شد‌، جهان شعر و شاعر، جايگاه نثر و نويسنده و مضمون و شکل ادبيات و فرهنگ ما نيز رنگ‌ها و نقش‌هاي تازه مي‌پذيرفت. چند دهه‌اي پيش از خيزش مشروطه‌خواهي، پيشگاماني چون ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرماني، ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي و همگامان اينان‌، کوشيدند با نگاهي نو و نقاد به گذشته‌ي تاريخي و فرهنگي ايرانيان دريچه‌اي بگشايند بر انديشه و آفرينش فرهنگي و ادبي تجدخواهانه. به گفته‌ي مسکوب «انديشه‌ي تجدد و اميد به دگرگوني‌هاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي که انقلاب مشروطه پيامد و خود بزرگترين انگيزه آن بود در فرهنگ ما نيز چون سياست، تحولي ناگهاني و ژرف پديد آمد». براي گفت‌و‌گو پيرامون اين دگرگوني‌هاي فرهنگي و اجتماعي، و در ادامه‌ي برگزاري جلسات سخنراني درباره‌ي «جدال سنت و مدرنيته» در تاريخ معاصر ايران، کانون فرهنگي ايده، اين بار شادمانه ميزبان شاهرخ مسکوب است .مسکوب مي‌گويد: «تحولي که با انقلاب مشروطه در انديشه‌ي ما ايرانيان پديد آمد، محدود به امر سياست و کشورداري، نابودي استبداد‌، آرزوي حکومت قانون و برقراري آزادي نبود...، توام و همراه با اين خواست‌هاي «اجتماعي ـ سياسي»، ديد ما از طبيعت، عشق، زن، و پاره‌اي از مقوله‌هاي فرهنگي، مانند تاريخ، اخلاق و ... نيزتغيير کرد. جايگاه بروز و پيدايش اين تحول، البته در قانون اساسي يا شعارها و برنامه‌هاي سياسي دولت‌ها و احزاب نبود. نشانه‌هاي اين تغيير، اندک سالي پس از انقلاب مشروطه ـ همزمان با پايان جنگ جهاني اول و برکناري قاجاريه ـ در دوره‌ي کوتاه دهساله‌ي آخر قرن گذشته و نخستين سال هاي ۱۳۰۰ شمسي‌، در ادبيات پديدار شد». شاهرخ مسکوب، در اين سخنراني، پس از اشاره به چند مفهوم تازه‌ي بالا در ادب پيشرو‌ي زمان، درباره‌ي نقش سه نماينده فرهنگي شاخص دوره‌ي پس از آن (۱۳۱۰ تا ۱۳۴۰) يعني هدايت، کسروي و فروغي و نوآوري آنها در زمينه‌ي زبان و ادب، سخنراني خواهد کرد ». (نقل از بروشور کانون فرهنگي ايده ماه مه ۲۰۰۲.استکهلم )



شاهرخ مسکوب در سخنراني يازده ماه مه ۲۰۰۲ ميلادي در استکهلم، نخست گريزهائي زد به مقوله‌هائي چون طبيعت، انسان، عشق، و زن در ادبيات کهن ايران و سپس اشاره‌هائي کرد به آغاز دگرگوني در مفهوم‌ اين مقوله‌ها در طليعه‌ي مشروطه و سپس‌تر، گذري به روزگار عارف قزويني و داستان اندوهبار عشق او در «قصه‌ي پرغصه يا رمان حقيقي»، و نيز گريزي به خاطرات تاج‌السلطنه دختر ناصرالدين شاه. آنگاه پرداخت به محمدعلي فروغي (ذکاء الملک) و نقش او در دگرگون ساختن زبان فارسي. شاهرخ مسکوب در بخش دوم سخنراني خود، درباره‌ي کسروي و هدايت سخن گفت با اين توضيح که چند بار خواسته است درباره‌ي اين دو شخصيت بنويسد و نشده است آنچه مي‌خواسته است. مي‌خواست کسروي و هدايت را با هم و در مقايسه‌ي با هم بررسي کند، باز هم نشد آن چيزي که مي‌خواست و دستمايه‌هايش را نيز فراهم آورده بود و همراه داشت. مسکوب در اين سخنراني، دست کم سه تا چهار بار و هربار چندين صفحه از يادداشت‌هايش درباره کسروي را کنار گذاشت و گذشت. نيز نرسيد بيش از يکي دو جمله‌ي کوتاه از هدايت بگويد با اين وعده‌ي اميدوارانه که: «در مورد هدايت، شايد بماند براي سال ديگر و سفر ديگر.» آن سال ديگر و آن سفر ديگر از ما دريغ شد. دو سه ساله‌ي بعد را گرفتار بيماري بود و سرانجام، به بيان دردمندانه ي گيل گمش در سوگ انکيدو، «بهره‌ي آدمي»، به شاهرخ مسکوب نيز رسيد.
در هفتمين سال خاموشي مسکوب و دهمين سالگشت سخنراني او در استکهلم برآن شدم آن پاره از گفته هاي اين انديشمند بزرگ ادب ايراني در باره‌ي احمد کسروي و صادق هدايت را تقديم خوانندگان کنم .
اين گفته‌ها از روي نوار صوتي‌، پياده، يادداشت و تايپ شده و به همانگونه هم عرضه مي‌شود .در ساخت دستوري گزاره‌ها نيز، دست برده نشده است. نثر زيبا و پاکيزه‌ي شاهرخ مسکوب را مي‌شناسيم، سخنراني اما لحن گفتار دارد و در سادگي ايراد شده است .مسکوب هنگام خواندن فرازهائي از نوشته هاي کسروي، گاه مورد يا موضوعي را توضيح مي‌داد يا واژه‌اي را معنا مي‌کرد. اين موردها و توضيح‌هاي مسکوب‌، در متن تايپي، درون قلاب مشخص شده‌اند. مسکوب، در سخنراني خود به چندين کتاب و نوشته از کسروي، اشاره داشت. همچنين به مناسبت بحث، مسکوب گاه به نويسنده يا عنوان کتاب و يا رويدادي تاريخي اشاره اي گذرا داشت. در اين موردها، شماره گذاري در متن تايپي و توضيح‌ درباره‌ي کتاب‌هاي کسروي و ديگر نويسندگان و نيز کتاب‌ها و نوشته‌ها، در پانويس، از من است.
دو حلقه نوار سخنراني مسکوب در روز شنبه يازده ماه مه دو هزار و دو ميلادي (۱۱ مه ۲۰۰۲) در استکهلم را، در تاريخ سه‌شنبه يازده ماه ژوئن دو هزار و دو ميلادي (۱۱ ژوئن ۲۰۰۲)، به آدرس پاريس براي شاهرخ مسکوب پست کردم. چند روز بعد و در همان روز رسيدن بسته‌ي پستي، شاهرخ مسکوب در تماس تلفني و با کلام مهرآميز از دريافت نوارها خبر داد. خدمتش گفتم که يک نسخه از نوارها نيز نزد من محفوظ است. و اينک افسوس مي‌خورم که از او نخواستم که نسخه‌اي از دست نوشته‌هايش درباره‌ي کسروي و هدايت را براي مطالعه در اختيارم بگذارد. در سخنراني استکهلم، شاهرخ مسکوب تنها به بخش‌ کوچکي از آن يادداشت‌ها ارجاع داد و ما نيز تنها، همان نوارهاي سخنراني و همان ارجاع‌هاي اشاره شده در نوارها را در اختيار داريم. آن يادداشت‌هاي بازمانده از مسکوب درباره‌ي کسروي و هدايت، خدمت ارجمند ديگري‌ست به شناخت تاريخ و دگرگوني‌هاي فرهنگي معاصر ايران. اميد که انتشار متن سخنراني مسکوب، يادآوري باشد براي نشر آن يادداشت‌ها. خود همين ايده‌ي بررسي و بازخواني انتقادي توامان کسروي و هدايت و مقايسه‌ي آن دو با يکدگر که براي نخستين بار از سوي شاهرخ مسکوب پيش نهاده شد، منظر تازه‌اي مي‌گشايد به جنبه‌هائي از سير دگرگوني فکري و فرهنگي ايران معاصر و هم از اين رو ست نياز و بايستگي نشر بيروني و کامل آن يادداشت‌ها.
در تقديم اين متن به خوانندگان، تيتر گفتار را من از متن گفته‌هاي مسکوب برگزيده ام. از ويرايش اوليه و تبديل گفتار به نوشتار خودداري کرده‌ام و آن سخنراني را به همان صورت اوليه‌، پيشاروي دوستداران مسکوب مي‌گذارم. از هرگونه ارزش داوري نيز پرهيز کرده‌ام و آن را به زماني ديگر وامي‌گذارم که سايه بر اثر نياندازد. تنها و به جبران کوتاهي بخش هدايت در سخنراني مسکوب، دو گزاره از کتاب «روزها در راه»، در اينجا آورده مي‌شود. مسکوب درباره‌ي هدايت مي‌نويسد‌:
«هدايت حاصل تجدد ماست در ادبيات، بررسي او به عنوان بررسي و سنجش ادبي و تا اندازه‌اي فرهنگي اهميت دارد. شکست و خودکشي او مظهر و نمودار راز آميز شکست تجدد در ايران نيست؟ يک سوم شهريور و بيست و دو بهمن که پياپي در روح آزموده و زندگي مي‌شود، زيستن پيوسته‌ي ناکامي تاريخ؟ در سه شهريور ضربه‌اي از بيرون همه چيز را فروريخت و در بيست و دو بهمن فروپاشي از درون و در هدايت اين «بيرون» و «درون» هر دو باهم گرم کار بودند» (روزها در راه، ج ۲ ص ۵۹۸)
مسکوب در مقايسه هدايت با کسروي در روند تاريخي – اجتماعي ادبيات پس از مشروطه گفته بود «... هدايت اول با همان جريان ايرانيگري همه‌گير همراه بود. بعد به علت آشنايي بيشتر با مدرنيسم غرب از راه ادبيات، حساسيت رواني و عصبي شديد در مقابله‌ي روزانه با ديکتاتوري مسلط و ترسي که در فضا موج مي‌زد، دراحساس عميق نبود آزادي اجتماعي (شکست يکي از آرمان‌هاي نهضت مشروطه)، فروريختگي همه چيز، فاجعه ارزش‌هاي تاريخي و اخلاقي را در روح تجربه مي‌کرد.
ازاين ديدگاه هدايت مظهر شکست انقلاب مشروطه است همانطور که از جهتي ديگر، به سبب تحقق بعضي از آرمان‌هاي انقلاب (نظم، تمرکز، تجدد و ايرانيگري) کسروي مظهر پيروزي آنست» (روزها در راه، ج ۲ ص ۶۰۴)
ناصر رحيم‌خاني


متن سخنراني مسکوب درباره‌ي کسروي

در مورد کسروي و هدايت، حقيقت اين است که من دو يا سه بار سعي کرده‌ام در مورد اين دو شخصيت، يک چيزکي بنويسم و گمان مي‌کنم که اين کتاب داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع[1]، يک فصل آخر کم دارد و آن فصلي است که بايد مربوط به کسروي و هدايت مي‌شد.
دو سه بار سعي کردم بنويسم و هر دو سه بار در نيامد؛ آن چيزي که دلم مي‌خواست، نشده و رها کردم.
چرا اين دو تا؟ براي اينکه ديگران، خُب، احتمالا فصل جداگانه داشتند و يا راجع به هر کدام‌شان اگر در يک فصلي از تهران مخوف و عارف[2] صحبت شده، راجع به عارف گفت‌و‌گو شده و بعد پرداختم به تهران مخوف[3] اما در اين مورد گمان مي‌کنم که صحبت از کسروي بدون بحث از هدايت و صحبت از هدايت بدون بحث از کسروي ناتمام است و اين دو نفر با وجود تفاوتي که از هر بابت با هم داشتند و از هيچ بابت با هم شبيه نبودند، هر دو نماينده‌ي‌ تام و تمام يک دوره هستند و بحث درباره‌ي آن‌ها در صورتي معني دارد که دائم هردوشان با هم مقايسه شوند، همچنان که گفت‌‌وگو مي‌شود و اين مقايسه را و اين توام بودن در بحث را و هر جزئي را با جزء ديگر در ضمنِ نوشتن مقايسه کردن، اين را من نتوانستم دربياورم. حالا، سخنراني يک حالت ديگري دارد، صحبت را مي‌شود کرد، اگر روي کاغذ نمي‌آيد.
اما چرا اين دو تا شخصيت ؟ و چه چيز مشترکي دارند و در چه جاها با هم شريک هستند و چه چيزي را نمايندگي مي‌کنند.
البته از هر ديدگاهي که آدم مساله را نگاه کند به يک نتيجه‌ي ديگري مي‌رسد. از ديدگاه من يا از اين ديدگاهي که من نگاه مي‌کنم، تصور مي‌کنم که مشروطيت، دو تا خواست عمده و اساسي داشت که به شکل‌هاي مختلف بيان شده، ولي يک رهايي از استبداد بود که باتوجه به توضيحي که «کاتوزيان»[4] مي‌دهد، بين استبداد و ديکتاتوري تفاوت اساسي هست. او عقيده دارد که استبداد، حکومت مطلقه‌ي يک نفره است در گذشته و به توتاليتاريسم اخير مربوط نمي‌شود و حکومت ديکتاتوري، حکومتي است فرض کنيم از نوع حکومت فرانکو، که به هر حال درست است که قدرت در دست يک نفر است، ولي يک ضوابطي هست که آن يک نفراين ضوابط را ناچار تا حدي رعايت مي‌کند؛ در استبداد اين نيست.
يا ديکتاتوري‌هاي يونان قديم يا ديکتاتوري سزارهاي قديم را نمونه مي‌گيرد و مي‌گويد اين فرق دارد فرض کنيد با استبدادي که چنگيز خان اعمال مي‌کند.
به هر حال يکي از خواست‌هاي مشروطيت، مبارزه با استبداد بود، و به شکل‌هاي مختلفي بيان شده از جمله به صورت مبارزه براي آزادي، مبارزه براي دموکراسي، مبارزه براي حقوق مساوي، ولي اصل قضيه از همان زمان که ملکم خان مطرح کرد، در حقيقت يک نوع خواست برقراري قانون بود و يک قراري، يک ساماني براي زندگي اجتماعي، مثلاً فرض کنيد مِلک مردم، سند نداشت و يک سنت طولاني بود و غازان‌خان امپراطور مغول، خان مغول، ]در جهانگشاي جويني[5] آمده[ دستورهايي صادر مي‌کند براي قضات، از جمله دستورات اين است که به قاضي مي‌گويد اگر يک قاضي راي داد به مالکيت ملکي به فردي يا به خانواده‌اي، و چهل سال گذشت ديگر کسي حق ندارد بيايد و ادعاي مالکيت اين ملک را بکند، يعني مرور زمان اصلاً وجود نداشت.
يا اگر يک قاضي راي داد به مالکيت ملکي، روز بعد اين قاضي حق ندارد که بيايد و بگويد که راي من خطا بوده و حاکم را محکوم بکند و محکوم را حاکم کند.
پيداست که رشوه مي‌گرفتند، مي‌آمدند راي را مي‌گرفتند، دومي مي‌آمد رشوه‌ي بيشتري مي‌داد راي ديگري مي‌گرفت، اين تا آخر قاجاريه بوده البته نه به اين شدت، ولي املاک مردم سند نداشت، آن نظمي که گفته شد يک نظم ابتدايي، به اين ترتيب که مشروطيت مي‌خواست که اگر ملک مال کسي است اين را ببرند توي دفتر دستکي ثبت کنند معلوم باشد که تکليف چيست.
گذشته ازنظم، خواست ديگر آن چيزي بود که قبلا گفتم يک نوع تصوري که از آزادي وجود داشت و وجود يک قانون.
بزرگ‌ترين دستاورد، خُب، مشروطيت هم نمونه‌ي يک نهضت ديررسي بود از آنچه در اروپا اتفاق افتاده بود. بزرگ‌ترين دستاوردش هم روشنگري بود، مثل عقل بود، مثل دموکراسي بود، در اروپا البته، و حکومتِ عرف به جاي حکومتِ شرع. حکومت آخوندها، دست‌شان کوتاه شد در اين جاها و حکومتِ عرفي برقرار شد.
کسروي و هدايت هر دو تا دو محصول مشروطيت هستند.
در مورد مشروطيت، بعد از اينکه آب‌ها از آسياب افتاد، به هر حال خرابکاري‌ها انجام شد و جنگ بين‌الملل اول تمام شد و فاتحين ايران را تخليه کردند و نوعي حکومت برقرار شد، يک چيز از آنچه مشروطيت مي‌خواست به نظر من به تحقق پيوست و يک چيز ديگر نه.
يعني مسئله‌ي نظم با تمام کمبودهايي که داشت به تحقق پيوست از راه ديکتاتوري رضاشاه. يک نوع قوانيني وضع شد و يک نوع ساماني پيدا شد، هرچند که خود شاه اين قوانين را طبعاً اجرا نمي‌کرد ولي براي ديگران بايد اجرا مي‌شد و اجرا شد.
حکومت‌هاي محلي، شانزده، هفده تا شاه داشتيم در مملکت،ايلات ، حکومت ايلاتي، اين چيزها از بين رفت. يک سازمان اداري، يک ارتش مرکزي، آموزش يکسان و حتي رخت و لباس يکسان برقرار شد.
اما برقراري آزادي يا بدتر از آن، يا مشکل‌تر از آن، دموکراسي مطلقاً نيامد و راستش اگر عقيده‌ي شخصي من را بخواهيد نمي‌توانست هم بيايد. براي اينکه دموکراسي و آزادي کار يک نفر يا يک دستگاه يا يک سازمان نيست. دموکراسي، احتياج به تمرين دارد، احتياج به سنت دارد و بدبختانه اول قرن و به خصوص سال‌هاي بين دو جنگ ـ ما که جاي خود داريم ـ درجهان سال‌هاي ديکتاتوري بود.
روال يا نمي‌دانم روح زمانه يا چه بگوئيم در ديکتاتوري بود. از پرتقال و اسپانيا و آلمان و بعد سراسر اروپاي شرقي، ترکيه، در شرق ما، هندوستان وضع ديگري داشت براي اينکه انگليسي‌ها بودند، در شرق هم دولت چين و ژاپن، حکومت‌هاي ديگري داشتند، حکومت‌هاي خودکامه بود، ما تافته‌ي جدا بافته‌اي نبوديم و اين حرف من توجيه نمي‌کند ديکتاتوري را و توجيه ديکتاتوري نيست بلکه مي‌خواهم بگويم وضع تاريخي اين بود بدبختانه، و به هر حال يک چيزي از مشروطيت، يکي از خواست‌هاي مشروطيت به طور ناقص اجرا شد و يکي ديگر نشد و نمي‌توانست بشود.
آنچه اجرا شد نماينده‌اش کسروي بود، نماينده‌ي فکري‌اش کسروي بود و آنکه اجرا نشد، نشانه و سمبل‌اش، هدايت بود.
من از کسروي شروع مي‌کنم، فکر کسروي يعني آن چيزي که فکر کسروي را قوام مي‌دهد و سرتاسر نظرياتش را تدوين مي‌کند، يک تصوري است که او از خرد دارد. موضوع فکر کسروي در مجموع چهار چيز است، اگر آدم بخواهد دقت بکند و نگاه بکند.
البته همه‌ي حرف‌هايي که من مي‌زنم استنباط شخصي من است، هيچ نوع حکمي توي اين‌ها نيست و يکي ممکن است پنج تا پيدا بکند يکي ممکن است دو تا پيدا بکند. اين‌ها همه اعتباري است.
به تصور من چهار موضوع اساسي در فکر کسروي و زندگي او و فعاليتش هست: يکي مسئله‌ي دين و ايدئولوژي و فلسفه، يکي مسئله‌ي زبان و ادبيات، ديگري تاريخ و سپس سياست و اجتماع.
حال چيزي که به نظر من رسيده اين است که در تمام اين چهار رشته، آن تصوري که کسروي از خرد دارد، اين تصور سامان مي‌دهد اين فکرها را و اين رشته‌ها را به هم مي‌بندد.

اما خردِ کسروي چيست؟
کسروي يک نوع آشنايي از کودکي، از اولين سال‌هاي نوجواني، در حقيقت يک نوع آشنايي ابتدايي با علم غربي پيدا مي‌کند و توجه اوليه‌اش هم به نجوم است و خودش هم توي زندگي‌نامه‌اش[6] توضيح مي‌دهد که اين آشنايي چگونه پيدا شد.
يک شهابي که گفته مي‌شد که بايد در تاريخ فلان بيايداز آسمان جهان رد بشود و از تبريز هم دقيقاً ديدني است، او خبرش را پيدا مي‌کند، مي‌بيند و توجه‌اش جلب مي‌شود که چگونه است که چيزي که در دسترس نيست و مال کُرات ديگر هستش يکي وقتي بنا‌ست که بياد و رد بشود و ما ببينيم، اين چه علمي است که اين را نشان مي‌دهد و پيش‌بيني مي‌کند؟ علاقمند مي‌شود به علم. کسروي خُب، از يک خانواده‌ي روحاني هم بوده. پدرش آخوند بوده، پيشنماز بوده، پيشنماز يک محله‌اي بوده و کسروي به مناسبت آشنايي با علم و ذهن کنجکاوي که داشته، با خرافاتي که با آن زندگي کرده و از نزديک ديده و در پدرش ديده، دشمن مي‌شود، که اين دشمني با خرافات را تا آخر دارد. به اين ترتيب، خردِ او يک خردي است که انگيزه‌هاي پيدايي‌اش يکي علم است و يکي دشمني با خرافات.
ولي اين خرد، حالا دارم حکم پيش از استدلال مي‌کنم، ولي بعد مي‌بينيم اين خرد کسروي بدل مي‌شود به يک بي‌خردي گاه کامل، تمام، و به همان سرنوشتي دچار مي‌شود که خردِ دکارتي و قبل از او خردِ مدرن از رنسانس به بعد دچار مي‌شود. يعني خرد روشنگري اروپا همه‌ي جنبه‌هاي ـ حالا همه نگوييم ـ جنبه‌هاي غير عقلاني بشر را، جنبه‌هاي احساسي و عاطفي رادر درجه‌ي اول نديده مي‌گيرد و تصورش اين است که از راهِ خرد، آدمي را مي‌شود توضيح داد و مي‌شود کارهايش را سامان داد، اين خرد مي‌رسد به پوزيتيويسم اگوست کنت و قرن نوزدهم، آخر اين خرد، يک چنين خردي، وقتي که همه چيز را بخواهد توضيح بدهد و همه‌ي کارها را بخواهد سامان بدهد و يک چنين اعتقادي به خودش داشته باشد، در مجموع مي‌رسد به توتاليتاريسم خرد، به ديکتاتوريِ خرد، سر از فاشيسم در مي‌آورد از جهتي، سر از نازيسم در مي‌آورد و از جهتي ديگر سر از کمونيسم استاليني.
اين البته عقيده‌ي من نيست، عقيده‌ي بسياري است و شاخص همه‌ي اين‌ها مکتب فرانکفورت هورکهايمر و ديگران است که اين موضوع را مطالعه کرده‌اند، که اين خرد، چگونه خودش، خودش را مي‌خورد و بدل به بي‌خردي مي‌شود.
در کسروي، دقيقاً چون مدلِ کسروي خردِ روشنگري اروپاست، در کسروي هم خيلي زود اين در شخص خود او، خرد او مي‌رسد به بي‌خردي.
البته گفتن اين مسئله شايد احتياجي نباشد که من از جمله کساني هستم که کسروي را به مناسبت اخلاقش ـ که آخر سر وحشتناک مي‌شود ـ و به مناسبت پايداريش در عقايدش، ستايش مي‌کنم ولي خُب، گمان مي‌کنم که انتقاد فراوان هم مي‌شود به او کرد. ستايش او مانع از انتقاد از او نيست، چنانچه که اينجا مي‌خواهم بگويم تقريباً همه‌اش انتقادآميزاست.
به هر حال همان بلايي که به سرِ عقل روشنگري و عقلِ دکارتي مي‌آيد، به سر عقلِ کسروي در زمان حيات خود کسروي و به دست خود او مي‌آيد. براي اينکه خردِ کسروي يک خردِ سيستم‌ساز است، يک سيستمي از خرد درست مي‌کند. نمونه را بعداً خواهيم داد. همه چيز را در اين سيستم مي‌خواهد جا بدهد و آن چيزي که در اين سيستم جا نمي‌گيرد هرچند واقعيت اجتماعي داشته باشد، واقعيت عملي داشته باشد، مطرود است و به شدت هم مطرود است.
مي‌خواهم يک چند صفحه‌اي، سه چهار صفحه‌اي از خود کسروي نمونه بدهم. عرض شود که اينجا يادداشت شده [کرده‌ام] که: آنچه در همه‌ي زمينه‌هاي بالا وجود دارد ]در آن چهار رشته‌ي دين و فلسفه و ايدئولوژي، زبان و ادبيات، تاريخ، سياست و اجتماع [و آن‌ها را به هم مي‌پيوندد، چيزي است که کسروي آن را خرد مي‌نامد. و در همه‌ي نوشته‌هاي کسروي و در سراسر انديشه‌ي او همين خرد جاري است و سريان دارد.
و اما خردِ کسروي چيست؟ او خود آن را در جاهاي مختلف نوشته‌هايش بارها تعريف کرده است و ما اکنون، يکي از آن‌ها را به دست مي‌دهيم. اين از کسروي است: «گران مايه‌ترين چيزي که خدا به آدميان داده خرد است. خرد داور راست و کج و شناسنده‌ي نيک و بد مي‌باشد. بايد زندگي با آئينِ خرد باشد. اين بسيار زيان‌ است که آدميان خرد را از کار اندازند و رشته‌ي خود را به دست آز و کينه سپارند» مرجع ها را نمي‌دهم براي اينکه صحبت به درازا نکشد. اگر خواستيد هست. اين مال «ورجاوند بنياد»[7] است.
کسروي خود را پرچم‌دار خرد مي‌داند. باز از کسروي است و مي‌گويد که: «امروز در جهان نبردهاي گوناگون مي‌رود، نبرد نژادها با همديگر، نبرد بي‌چيزان با چيزداران، نبرد غرب با شرق، کهنه با تازه، نبرد دانش‌ها با ناداني‌ها، نيکي‌ها با بدي‌ها، خردمندي با بي‌خردمندي‌ها. اين نبرد‌ها برخي ستوده و نيک است و برخي ناستوده و بد مي‌باشد. ما در نبرد دانش‌ها با ناداني‌ها، و نبرد نيکي‌ها با بدي‌ها پا در ميان مي‌گذاريم و در نبرد خردمندي با بي‌خردي درفش‌دار مي‌باشيم». پرچم‌دار اين خرديم، دراين مبارزه براي خرد، ما در ايران‌ايم، بعد جاي خرد هم مشخص مي‌شود وکسروي مي‌گويد: «نيکي ايران را مي‌خواهيم ولي ميدان کوشش‌هاي ما همه‌ي جهان است. و از گامِ نخست در راه نيکي جهان گام برمي‌داريم. چاره‌ي همه‌ي گمراهي‌هاي آدمي، خرد را رهبر ساختن و از پي او گام به گام پيش رفتن و خودنمايي و سودجويي را کنار گزاردن و در پي راستي‌ها بودن است.»
حالا نمونه‌هاي ديگري هست که من نمي‌خوانم.

اين خرد کسروي چيست؟
و براي شناخت نيک و بد و راهنمايي کردار و انديشه، چگونه معياري است که دين، سياست، راهبرد اجتماع، تاريخ، زبان و ادبيات را بنا بر آن بايد شناخت و به کار بست؟ خُب، اين سؤال پيش مي‌آيد که چيست اين خرد؟
آن‌طور که کسروي مي‌گويد ـ البته اين عبارت کسروي نيست ـ ]اين خرد موهبتي است که پروردگار به آدمي ارزاني داشته.[ حالا نقل قول از کسروي: «آفريدگار چنان که چشم را بهر ديدن و گوش را بهر شنيدن، خرد را هم بهر شناختن سود و زيان و نيک و بد و راست و درست داده است.»
پس به اين ترتيب که کسروي مي‌گويد خرد يکي از توانايي‌هاي آدمي است و مانند چشم و گوش. اما از سوي ديگر اين خرد هيچ ارتباطي با همين امکانات جسماني انسان ندارد براي اينکه باز کسروي مي‌گويد: «ما چون روان را با دليل‌هاي استواري نشان داده‌ايم [که ظاهراً اين‌ها در جايي نشان داده نشده است.]، ناچاري‌ست که آن را بپذيرند و خرد را که از بستگان اوست [بسته به روان[ نيک بشناسند. ما اين باز نموده‌ايم که روان چون خواست‌هايش جز خواک [خواسته] و کناک‌هاي [اعمال] تن و جان مادي است ناچار خودنيز جزاز تن و جان واز ماده بيرون است. خرد نيز همين حال را مي‌دارد، خرد نيز از ماده بيرون است و بسته‌ي ساخت مغزي نمي‌باشد. خرد، خود جداسر [مستقل] و در داوري‌ها آزاد و بي يک سو [بي‌طرف] مي‌باشد.»
خُب، خرد يک چيزي از عالم ديگري‌ست و خداداده، وابسته به روان، و به جسم هيچ نوع ارتباطي ندارد. از اين همه برمي‌آيد که اولاً کسروي، به گفته‌ي خود روان را با دليل‌هاي استوار نشان داده است يعني وجود روان را ثابت کرده است و در نتيجه آن را بايد پذيرفت. چرا؟ معلوم نيست. و چون آن را پذيرفتيم، وجود خرد نيز ثابت شده است و ناچار باز بايد آن را پذيرفت. از اين گذشته، خرد هيچ ارتباطي با جهان مادي يا ساخت مغز انسان ندارد، چيزي است مستقل، آزاد و بي‌طرف.
پذيرش همه‌ي اين حکم‌ها که نويسنده به گمان خود ثابت کرده است، امري است آشکار و ناگزير نتيجه‌ي همه‌ي اين احکام براي نويسنده، نوعي اعتقاد و حتي ايمان بي‌چون و چرا درباره‌ي درستي داوريِ اين خردِ خود ساخته است.
کسروي از جمله ـ حالا نمونه‌ها را مي‌خواهم بگويم ـ در آئين، آئين کتابي‌ست يا مجموعه مقالاتي است مال سال 1311 خورشيدي که بيشتر به اروپايي‌گري مي‌پردازد و به مخالفت با فرهنگ اروپا، عقيده دارد که ماشين را ما از اروپا بگيريم اشکالي ندارد ولي نه به آن ترتيبي که اروپائيان به کار مي‌برند، بقيه‌ي چيزهاشون مزخرف است و ما خودمان خيلي چيزهاي بهتري داريم، پيش درآمد آل‌احمد است از اين بابت.
کسروي از جمله در آئين و در انتقاد از تمدن اروپايي و گروندگان بدان مي‌گويد: «ما معني تمدن و چگونگي پيدايش آن را مي‌نگاريم تا دانسته شود که اين يک مشت هواداران اروپا يا خرد و هوش را از دست هشته و ديوانه‌وار سخناني از نهان بيرون مي‌ريزند يا گروهي فرومايه‌اند که در هواداري اروپائيان، بنياد آسايش شرق را مي‌کنند.»
بي‌گمان، اين باور کسروي از روي خردِ اوست و اين خردِ مستبد و خودکامه، دريافت و استنباط جز خود را به راحتي از آن ديوانگان يا فرومايگان مي‌داند.
اينجاست که فکر مي‌کنم خردِ کسروي مي‌رسد به نوعي بي‌خردي و يک نوع استبداد راي و عمل و نکته‌ي جالب اينکه خردِ کسروي، خردي که از عالم بالا آمده و داوريش ضروري، ناگزير و همه فهم است‌، همانطور که ديده مي‌شود هيچ بنياد فلسفي و منطقي و در يک کلمه، فرهنگي و برآمده از تجربه‌ي زندگي فکري و عملي انسان ندارد. راجع به خرد من زياد صحبت مي‌کنم براي اينکه در تمام آن چهار رشته‌اي که گفتم اين خرد است که همه‌ي آن رشته‌ها را مي‌بندد و به آن‌ها سامان مي‌دهد.

و اما راه شناخت نيک و بد و درست و نادرست چگونه است؟
از سويي خرد موهبتي است از عالم بالا و به تن و حواس جسماني، بستگي ندارد و از سوي ديگر براي فهم و تشخيص درست از نادرست، يعني براي نقشِ خرد، اساساً براي شناخت و معرفت، هيچ وسيله‌اي نمي‌توان يافت مگر از راه جسم.
کسروي مي‌گويد: آدمي را بيش از هر چيز فهم درست مي‌بايد، جستجو را بايد از راهش کرد و از گمان و گزافه دوري گزيد. اين را بايد پذيرفت که آدمي [حالا خرد هيچ بستگي به جسم ندارد.] براي فهم هر چيز آدمي جز به يکي از پنج راه، [مال کسروي است.] دريافت نمي‌تواند کرد.
راه دريافت، باز جسم انسان است. حالا چيست اين؟ ديدن با چشم، شنيدن با گوش، سودن با دست و اندام، بوئيدن با دماغ، چشيدن با کام ـ زبان ـ و اين همان است که حواس پنجگانه ناميده مي‌شود. يک‌مرتبه برگشتيم به هزار سال، دو هزار سال پيش، به بقراط و سقراط و بوعلي‌سينا، تنها راه شناخت، اين حواس پنجگانه است. ولي از طرف ديگر و براي اينکه نيک و بد را بشناسيم، بايد شناخت داشته باشيم، اما شناخت نيک و بد هيچ ربطي از طرف ديگر به خرد ندارد، خردي که هيچ ارتباطي با آن‌ها ندارد.
خُب، ما اگر بنا شد که بجز حواس، چيز ديگري براي شناخت نداشته باشيم، فلسفه و منطق و همه‌ي چيزهاي ديگر باد هواست.
کسروي هم همين‌طور در کار خرد، هيچ توجهي به فلسفه و منطق ندارد و اين مهم را انتزاع بيهوده يونانيان مي‌داند. به عقيده‌ي او در جهان، يک راه بيشتر نيست و آن راهِ خرد است: «بارها گفته‌ايم از لغزش‌هاي فلسفه‌ي نوين است که آدمي را به پاي چارپايان و ددان مي‌برد ـ [فلسفه، آدم را به حيوان تبديل مي‌کند.] و خرد و روان را که در او نمي‌شناسد» و از اين لغزش آن نتيجه را مي‌گيرد که: «در جهان يک راه راستين هست ولي نه هرکس از روي ساختمان مغزي خود چيز‌هاي ديگري انديشد و راه ديگري پيش گيرد.» و حال آنکه يک راه راستين بيشتر در جهان نيست دليلي ندارد هرکس به يک راهي برود.
درباره‌ي منطق نيز، کسروي، نظري مانند همين دارد. کسروي درباره‌ي منطق مي‌گويد: «منطق را يونانيان بناگذاردند که راه دليل آوردن را به هرکس ياد دهد ولي دليل آوردن نه چيزي است که آدمي نياز به ياد گرفتن آن از ديگري داشته باشد. هرکس به نيروهاي ساده‌ي خدادادي آن را داند.»
يعني احتياجي به منطق نيست. (يک عبارت کوتاه بريده و نامفهوم در نوار صوتي)
اين خردِ مطلق و بي‌انصاف، يک سرش مي‌رسد به دوره‌ي روشنگري اروپا، منتهي به يک نوع تعقل‌گرايي مکانيکي که مربوط به دوره‌اي از تحول فکر اروپايي بوده، ولي تحول منطقي خردگرايي مغرب زمين، همچنان که متفکران مکتب فرانکفورت نشان داده‌اند و همچنان که در فاشيسم و کمونيسم ديده شده است به ديکتاتوري خردِ خود بسنده و تمامي‌خواه انجاميد.
اما در انديشه‌ي کسروي ـ بيگانه از تحول تاريخي، اجتماعي مغرب زمين ـ خردگرايي از راهِ ديگري به ديکتاتوري سيستمِ سيستم‌ساز خود رسيد.
حالا با يک چنين خردي در زندگي اجتماعي چه کار بايد کرد؟ اين خرد، وقتي وارد زندگي اجتماعي بشود آن وقت مثلا اين‌گونه مي‌شود که کسروي مي‌گويد: «يک چيز را بايد دانست و آن اينکه زندگاني توده‌اي با هوس نتواند بود، هر کسي نتواند هرچه دلش خواست آن کند در زندگي. در زندگاني توده‌اي بايد آئينِ خردمندانه باشد که پيشرفت کارهاي توده و آسايش همه را در بر دارد و بايد همه پيروي از آن آئين کنند ... در يک توده، اگر چنين باشد که هرکس پيروي از هوسيات خود کند کارها از سامان افتاده، نتيجه جز بدبختي نخواهد بود.»
اين پيروي همه از آئينِ خردمندانه، آخر سر به اينجا مي‌رسد که چون دستورهاي خرد يکي يکي بايد اجرا شود، مثلاً در کار زناشويي، اين‌گونه نمودار مي‌شود. کسروي مي‌نويسد:
«زناشويي يا پيوستن زني با مردي و زيستن آنان در يک جا يکي از بارياب‌هاي بزرگ [الزامات بزرگ] است در آئين ما، هر پسري چون شانزده ساله بُوَد، تواند زن گرفتن، و چون بيست و پنج بُوَد، بايد زن گرفت.»
کسروي در جاي ديگر در پاسخ کسي که به او مي‌گويد شما مي‌خواهيد شعر را تابعِ عقل گردانيد در حالي که شاعر، تابع احساس است، پاسخ مي‌دهد: ما منکرِ احساس يا سهش براي او يعني براي احساس نيستيم و نمي‌گوييم بايد سهش‌ها را کنار گذاشت ليکن سهش‌ها يا احساسات نيک و بدش توام است از اين رو بايد تابعِ خرد باشد. «يگانه چيزي که خداوند به آدمي براي شناختن نيک و بد داده خرد است، همه چيز بايد زير نگهباني آن باشد.» گويي از نظر کسروي، سهش را ديگر خدا نداده!!
بدين ترتيب، در فرهنگ و ادبيات، کسروي، بر آنچه خود نمي‌پسندد يا آنچه را در نمي‌يابد، يکسره به همه خط بطلان مي‌کشد و تمامي فرهنگِ عرفاني ايران را، از جمله بدون توجه به موقعيت تاريخي، رشد، نقش اجتماعي و فرهنگي گوناگون و چند جانبه‌ي فرهنگ عرفاني، همه را نفي مي‌کند، همه را بر اساس دريافت و بينشِ زمان خود، و آن چيزي که در آن زمان، شخص او مي‌فهمد، داوري مي‌کند و آن‌ها را ناسودمند، زيان‌بخش، حاصل صوفي‌گري، درويشي، گدايي و بيکاري مي‌داند.
اين‌ها همه، بطور کلي، نقشي بود که خرد بازي کرد.
در زمينه‌ي تاريخ، گفتيم که يکي از رشته‌هاي بزرگ کار کسروي تاريخ است.
کسروي، مورخ بزرگي بود و علي‌رغم يک چنين دريافتي از خرد، کارهاي او در تاريخ ايران بي‌سابقه بود. چيزهايي که او پيدا کرد، مورخين حرفه‌اي نتوانستند پيدا کنند: مثلِ تبار صفويه، مشعشعيان، مثلِ شهرياران گمنام، اين‌ها رساله‌هاي درخشان است براي اينکه حالا حُسن اين خرد بود که همه چيز را مي‌کاويد. کسروي، آدمي بود که تنها يک جنبه ندارد، جنبه‌هاي متناقض دارد. (يک جمله‌ي کوتاه نامفهوم در نوار صوتي)
کسروي عقيده دارد که تاريخ براي تفريح، لذت، و خوشي‌هاي معنوي، براي پندآموزي و شناخت نيک و بد و براي بهتر شناختن آئين زندگي و راهِ جهان‌داري و درس‌هايي است که در اين زمينه، مي‌توان گرفت.
با تاريخ‌نويسانِ ايران هم، بجز يکي دو سه نفر مخالف است و به حق نمي‌پسندد براي اينکه مي‌گويد اين‌ها، جيره‌خوار دستگاه‌هاي مختلف‌اند و آن کاري مي‌کردند که شعراي مداح مي‌کردند.
از طرفي کسروي داراي ادراک تاريخي است براي اينکه در زمان خودش ايستاده و با يک چنين دستمايه‌اي از خردي که از اروپا آمده بررسي مي‌کند تاريخِ ايران را. بدين ترتيب مردِ زمان خودش است به عنوان يک دانشمند. اما از طرف ديگر از زمان خودش ـ منظورم دوره‌ي رضاشاه در ايران ـ و مورخان بزرگ، از همه‌ي آن‌ها جلوتر است براي اينکه مورخان آن دوره با اين فکر اروپايي، با اين تعقل اروپايي آشنا نيستند، از اين بابت از مورخيني مثل اقبال، مينوي و ديگران جلوتر است، فکرش بازتر و روشن‌تر، علي‌رغم همه‌ي اين حرف‌ها، از طرف ديگر از زمان خودش بسيار عقب‌تر است براي اينکه آن چيزي که او از اروپا مي‌داند، چيزي است که 200 سال ازش گذشته و از مکتب‌هاي ديگر تاريخ‌نگاري اروپا مثل مثلاً مکتب آنال فرانسه که مکتب بسيار پيشرويي بود، از تاريخ‌نگاري مارکسيستي، از تاريخ‌نگاري انگلوساکسون‌، در همان زمان هيچ اطلاعي ندارد. به اين ترتيب آدمي است در ايران، جلوتر از مورخان ديگر و آدمي است در جهان، عقب‌تر از مورخان ديگر، نتيجه اينکه کارش متناقض است، از جهتي، چيزهايي پيدا مي‌کند که مورخ‌هاي ديگر در ايران پيدا نکردند و از جهتي ديگر حرف‌هايي در زمينه‌ي تاريخ مي‌زند که پذيرفتني نيست.
اما در ضمن يک شّم تاريخي دارد که ناچارم اين را بگويم و اين گفت‌وگو‌ي تاريخ را تمام بکنم.
درباره‌ي تاريخ دوره‌ي هخامنشيان، از اين پديده گفته مي‌شد که داريوش وقتي رفت به لشکر‌کشي مصر، گئوماتاي مغ، آمد برديا را کشت و گفت من برديا هستم و به جاي او نشست و سلطنت را به دست گرفت تا داريوش برگشت و او را از سلطنت خلع کرد. اين را مشيرالدوله پيرنيا[8] که تاريخ مفصلي درباره‌ي ايران نوشته، اين را از اروپايي‌ها گرفته بود و نوشته بود و ديگران هم اين را نوشته‌اند.
کسروي به مناسبتي ـ به خاطر اينکه اصلاً تخصصي در ايران قديم ندارد ـ ولي به مناسبتي يک جايي، اين مطلب پيش مي‌آيد و اشاره‌اي مي‌کند و به نظرش عجيب مي‌آيد که مغي بتواند پادشاه را خلع کند و بعد نقاب بزند و يک سال تمام خودش را به جاي پادشاه قالب کند و سلطنت کند. حدس کسروي اين است که احتمالاً داريوش کودتا کرده و وقتي از مصر برگشته و لشکريان همراهش بودند، برديا را از سلطنت خلع کرده به اسم مغ و خودش جانشين او شده.
مورخين شوروي بعد از کسروي ـ اين ديگر مربوط به بعد از جنگ و بعد از قتل کسروي است ـ و از جمله دياکونوف اين مسئله را بررسي مي‌کنند و الان اين نظر بيشتر هست که داريوش با کودتايي که کرد سلطنت را از يک خانواده هخامنشي به خانواده ديگري منتقل کرد که خود داريوش در رأس اين خانواده بود. به هر حال اين نشان مي‌دهد شم تاريخي کسروي را.
و اما در مورد زبان هم، کسروي يک چنين خردي را به کار مي‌بندد، يک سيستمي در مورد زبان درست مي‌کند و يک سلسله دستورهايي که من اينجا دارم ولي بهتر که سخن را کوتاه کنم. يک سلسله دستورهايي مي‌دهد که زبان بايد اين‌طور اصلاح بشود. اساساً کسروي چون تمرکز‌گراست و شديداً معتقد به تمرکز است، عقيده دارد که بايد يک دين باشد، بايد يک زبان باشد و يک ملت. مي‌گويد چهارده تا دين و اعتقاد و باور مختلف هست و همه‌ي اين‌ها بايد از بين برود و يک آئين باشد که تلويحاً يعني آئين خودش. چون با شيعه‌گري هم مخالف است، بايد يک آئين باشد و زبان هم بايد يک زبان باشد حتي خودش که از آذربايجان است مي‌گويد زبان ترکي بايد از بين برود. يک چنين دستورهايي درباره‌ي زبان مي‌دهد و مثل خرد، خودش از اين دستورات، تجاوز مي‌کند. از جمله مي‌گويد لغت بي‌دليل نبايد ساخت و خودش فراوان لغت مي‌سازد.
در مورد هدايت، شايد بماند براي سال ديگر و سفر ديگر.
فقط يادآوري بکنم که در همه‌ي اين زمينه‌ها، هدايت در قطب مخالف کسروي قرار دارد جز علاقمندي به ايران در يک دوره‌اي.
خيلي در مورد هدايت مي‌گفتند ولي من فکر نمي‌کنم هدايت ديگر از 1316 يا 1317 به بعد عاشق ايران بود ولي کسروي تا آخر عاشق ايران بود.
هدايت به يک نوع هيچ‌گرايي و نيهيليسم رسيده بود که ديگر عشقي به ايران نداشت، يعني گوئي ديگر عشقي نداشت.

________________________________________
[1] ـ مسکوب، شاهرخ: داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع، نشر فرزان، تهران 1373. کتاب ، پنج فصل و سه پيوست دارد. فصل اول: ملي‌گرائي، تمرکز، و فرهنگ در غروب قاجاريه و طلوع پهلوي. فصل دوم: افسانه طبيعت، ( بررسي شعر و نگاه نيما يوشيج). فصل سوم: «مريم ناکام» عشقي و «عشق کامرواي» نظامي و خواجو. (بررسي شعر و نگاه ميرزاده عشقي). فصل چهارم: قصه پر غصه يا رمان حقيقي. (بررسي شعر ، نگاه ، و سرگذشت عارف قزويني) . فصل پنجم: ميرزا حسن‌خان ديوانسالار و عشق «زيباي» شهر آشوب. (بررسي رمان «زيبا»، نوشته‌ي محمد حجازي). پيوست‌ها: قصه پرغصه يا رمان حقيقي، شيرين کلا، صبح و شب.
[2] ـ اشاره‌ي مسکوب به فصل «قصه پرغصه يا رمان حقيقي»، درباره‌ي شعر عارف قزويني و گوشه‌هائي از زندگي و ديدگاه‌هاي اوست.
[3] ـ «طهران مخوف يا يادگار يک شب»، رمان دو جلدي مرتضي مشفق کاظمي است. نخست به صورت پاورقي روزنامه‌ي ستاره ايران چاپ شد در سال هزار و سيصد و يک خوشيدي (1301) و سپس جلد اول آن در هزار و سيصد و چهار خورشيدي (1304)به شکل کتاب چاپ شد. تاريخ چاپ جلد دوم آن بهمن هزارو سيصد وپنج (1305) خورشيدي ست و قيمت آن 50 قران. اشاره‌ي مسکوب به همين کتاب است که در فصل پنجم «داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع» و در ضمن بررسي رمان «‌زيبا» ي محمد حجازي، به تهران مخوف هم مي‌پردازد.
[4] ـ اشاره‌ي مسکوب به محمدعلي همايون کاتوزيان است. کاتوزيان مي‌نويسد: «استبداد و ديکتاتوري، به رغم شباهت‌هاي ظاهري‌شان‌، يکي نيستند. استبداد نظامي است که در آن قدرت دولت منوط و مشروط به هيچ قانون يا قراداد طبقاتي يا اجتماعي نيست. حتي لفظ استبداد به معناي خودرائي و خودکامگي است، يعني نظامي که در آن اراده‌ي دولت جاي قانون را مي‌گيرد. تاريخ ايران با همه‌ي گوناگوني‌هايش، نشان مي‌دهدکه نظام حاکم در آن معمولا نظام استبدادي بوده و بديل اين نظام نيز طغيان و عصيان عمومي‌اي بوده که پس از ايجاد بلوا و هرج و مرج به بازگشت نظام استبدادي انجاميده است.» محمدعلي همايون کاتوزيان، استبداد، دموکراسي و نهضت ملي، انتشارات مهرگان 1372 خورشيدي. کاتوزيان به همين مفهوم‌هاي «حکومت استبدادي» و «استبداد مدرن»، در يگر کتاب‌هاي پژوهشي خود نيز مي‌پردازد از جمله در کتاب «دولت و جامعه در ايران، انقراض قاجار و استقرار پهلوي»، نشر مرکز، 1379خورشيدي و کتاب «تضاد دولت و ملت، نظريه تاريخ و سياست در ايران»، نشر ني، 1380 خورشيدي.
[5] ـ تاريخ جهانگشاي، کتابي سه جلدي فراهم آورده‌ي عطاملک جويني از ديوانسالاران دربار هلاکوخان درباره‌ي تاريخ مغول و خوارزمشاهيان و اسماعيليان. جويني، بسياري از اصطلاحات اقتصادي، زمين‌داري، منصب‌هاي درباري و نظامي دوره‌ي مغول را شرح داده است. کتاب از منبع‌هاي پژوهش در اوضاع اقتصادي ـ اجتماعي و موقعيت شهرها و روستاي آن دوران است.ملک الشعرا بهار، شيوه‌ي تاريخ جهانگشاي را در پاره‌اي زمينه‌ها ، نزديک و شبيه مي‌داند به شيوه‌ي «مقدمه‌ي ابن خلدون». به نوشته‌ي بهار، عطا‌ملک جويني در تاريخ جهانگشا، «‌اصول صحيح اجتماعي در علل حقيقي شکست خوارزميان و انقراض مدنيت ايرانيان در برابر حادثه تاتار و علت‌هاي حقيقي ديگر در پيشرفت کار چنگيز و اتباع خونريز او آورده که در عالم خود منحصر بفرد ميباشد و در کتب فارسي بلکه در تواريخ تازي سواي «ابن خلدون»، کسي باين نحو در کنه مسايل تفحص و تعمق ننموده است» بهار مي‌افزايد‌: «‌اگر نويسندگاني چون نويسندگان زمان‌هاي بعد متصدي نوشتن و ضبط تاريخ چنگيز و هلاکو شده بودند امروز ما از فهم بسياري ازحقايق تاريخي که در جهانگشا است محروم بوديم.» بهار، محمدتقي، (ملک‌ا‌لشعرا)، سبک‌شناسي ج3 ص 53 ـ 52 .چاپ ششم.1370 خورشيدي، موسسه انتشارات اميرکبير.
[6] ـ کتاب زندگاني من و نوشته‌هاي «ده سال در عدليه» و «چرا ازعدليه بيرون آمدم» در سال هزار و سيصد و بيست و سه (1323) خورشيدي به صورت جداگانه منتشر شدند. هرسه نوشته در سال هزار و سيصد و چهل و هشت (1348) خورشيدي، يکپارچه و به نام اوليه‌ي زندگاني من چاپ شد.کتاب «‌شيخ صفي و تبارش»، سال هزار و سيصد و شش (1306) خورشيدي. کتاب «مشعشعيان» که بخشي از کتاب «تاريخ پانصد ساله خوزستان» است در هزار و سيصد و چهار (1304) خورشيدي. مقاله‌ي کوتاه «آيا برديا دروغي بود »، ارديبهشت هزار و سيصد و سيزده (1313)خورشيدي.
[7] ـ ورجاوند بنياد: ورجاوند، واژه‌اي پهلوي است به معناي ارجمند، برازنده، داراي فره ايزدي، خداوند ارج. کسروي، خود در واژه‌نامه‌ي پاياني کتاب، در برابر واژه‌ي ورجاوند، واژه‌هاي «خدائي» و «مقدس» را آورده است. ورجاوند بنياد در تابستان هزار و سيصد و بيست و دو (1322) خورشيدي منتشر شد. دو کتاب ديگر کسروي که شاهرخ مسکوب در متن بحث خود درباره‌ي معناي «خرد » در نوشته‌هاي کسروي، به آن‌ها ارجاع مي‌داد، عبارتند از: آئين، چاپ نخست، هزار و سيصد و يازده (1311) خورشيدي و در پيرامون خرد، چاپ نخست، هزار و سيصد و بيست و دو (1322) خورشيدي.
[8] ـ پيرنيا در کتاب «تاريخ باستاني ايران»، در شرح پادشاهي کمبوجيه پسر کورش مي‌نويسد: کوروش دو پسر داشت، يکي کمبوجيه که «به ولايت عهد معين شده بود»، حکومت بابل را داشت و در زمان غيبت کوروش از ايران، «نيابت سلطنت» را نيز عهده‌دار بود. و ديگري برديا که حکومت خوارزم و باختر و پارت و کرمان را داشت وچون طرف توجه مردم شده بود کمبوجيه او را رقيب خود دانسته «مخفيانه» کشت. سپس در هنگام لشکرکشي کمبوجيه به مصر، گئوماتا‌ي مغ، خود را برديا پسر کوروش برادر کمبوجيه گفت و برتخت نشست و مردم هم بسوي او رفتند. کمبوجيه در شام خبر را شنيد و «در موقع بسيار بدي واقع شد» چون مي‌دانست برديا را کشته اما نمي‌توانست اين را بيان کند و بالاخره «در حال تاثر» در شهر اگباتانا در شام «زخمي بخود زد» که از اثر آن درگذشت اما پيش از اين حادثه، «سر» خود را به داريوش که در لشکرکشي مصر همراه او بود ابراز کرد. پيرنيا سپس از کتيبه بيستون، گفته‌هاي داريوش درباره‌ي پايان کار گئوماتاي مغ را مي‌آورد. داريوش شاه مي‌گويد: کسي از پارس يا مدي يا از خانواده ما پيدا نشد که اين سلطنت را از گئوماتاي مغ باز ستاند. مردم از او مي‌ترسيدند چه عده‌ي زيادي از اشخاصي که برديا را مي‌شناختند، مي‌کشت. تا اينکه من آمدم از اهورا مزدا ياري طلبيدم اهورا مزدا مرا ياري کرد. من با کمي از مردم ، اين گئوماتاي مغ را با کساني که سردسته‌ي همراهان او بودند، کشتم. من او را کشتم پادشاهي را از او باز ستاندم به فضل اهورامزدا شاه شدم. اهورا مزدا شاهي را به من اعطا کرد. پيرنيا، حسن، مشيرالدوله، تاريخ باستاني ايران، صص103 ـ 98، نشر دنياي کتاب 1362 خورشيدي. چاپ نخست تاريخ باستاني ايران، اسفند ماه هزار و سيصد و شش (1306) خورشيدي.
کسروي درست در همين روايت داريوش در کتيبه‌ي بيستون شک مي‌کند. کسروي مي‌نويسد: «اين داستان از شگفت‌ترين داستان‌هاست و پاره‌اي دشواري‌ها در آن هست. يک رشته موضوع‌هائي در آن هست که به سختي مي‌توان باور کرد. يکم آنکه اگر کمبوجي برديا را نهاني کشته بود پس گومات از کجا آن را دريافت و خود را به نام برديا خواند؟ دوم آنکه گومات پيش از آن درکجا بوده و چگونه شد مردمي که پيش از آن او را مي‌شناختند پرده از رازش برنداشتند. سوم آيا از کساني که نخستين بار نزد گومات شتافتند و گرد سر او فراهم آمدند يکي نبود که برديا را ديده باشد، بشناسد که اين مرد نه آنست . چهارم مگر با کشتن اين وآن چنين رازي سرپوشيده مي ماند». کسروي سپس مي‌نويسد که «پادشاهي هخامنشي در آن زمان از يک سلسله پادشاهي‌هائي پديد آمده بود که هر يکي پيش از آن مستقل مي‌زيسته و اين زمان هم آرزوي استقلال در دل خود داشته و به اندک بهانه هريکي سر به شورش بر مي‌داشت». کسروي پس از اشاره به «دشواري‌هاي داستان» و چگونگي پادشاهي هخامنشي مي‌نويسد: «اين‌ها دشواري‌هايي است که در داستان هست. کساني مي‌توانند بگويند حقيقت داستان نه آن بوده که داريوش در نوشته ي بيستون مي‌گويد يا هرودوت در تاريخ خود مي‌نگارد. شايد داستان اين بوده که برديا نه دروغي بلکه راستي بوده و اين است مردم سر به پادشاهي او فرود آورده‌اند .....و داريوش که از خاندان پادشاهي و مرد دانا و توانايي بود چشم به پادشاهي او دوخته و به همدستي کساني از بزرگان درباري او را کشته و پادشاهي را از آن خود ساخته ولي براي آنکه مردم از او دل آزرده نشوند چنين وانموده که آن کس نه برديا پسر کوروش، بلکه مغي دروغگو بوده و بدين سان اين موضوع شهرت پيدا کرده.» کسروي پس از بيان ترديد و پيش گذاشتن فرض خود، مي‌نويسد: «اين شکي است که ما در پيرامون اين داستان پيدا کرده‌ايم ولي به هيچ سر قضيه يقين نداريم ، و اينکه در اينجا موضوع را عنوان مي‌کنيم براي آن است که گفتگو از آن بشود». تاريخ نگارش اين مقاله‌ي کسروي ارديبهشت ماه يک هزار و سيصد و سيزده (1313) خورشيدي است. کاروند کسروي، ص 126، مجموعه‌ي 78 رساله و گفتار‌، به کوشش يحيي ذکاء، انتشارات آرش / سوئد.



iran#

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۱

پیام ابوالفضل قدیانی از زندان اوین به مناسبت 25 خرداد

پیام ابوالفضل قدیانی از زندان اوین به مناسبت 25 خرداد
منبع: سايت امروز

در واقع ۲۵ خرداد نقطه پایانی بود بر تفکری که می پنداشت اصلاحات بدون تکیه بر نیروی جنبش اجتماعی و صرفاً از طریق مذاکره و چانه زنی می تواند به جائی برسد

امروز: ابوالفضل قدیانی، عضو دربند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در پیامی به مناسبت سالگرد حرکت مردمی ۲۵ خرداد ۸۸ به عنوان یکی از فعالان جان بر کف انقلاب اسلامی که از ابتدای جوانی سودای سرنگونی حکومت مطلقه و استقرار حاکمیت ملی را داشته، تاکید کرده که دردمندانه معتقد است که انقلاب اسلامی گرچه مرض سلطنت را با جراحی درمان کرد اما متاسفانه ویروس استبداد چندی بعد یکبار دیگر به جان این ملت افتاد.

به گزارش کلمه، این مبارز دوران ستمشاهی که بیش از یک سال نیم است در بند ۳۵۰ اوین روزگار می گذراند در بخشی از پیام خود با اشاره به این که جنبش سبز چیزی نیست جز حضور مستمر و ایستادگی آگاهانه و به دور از خشونت مردم، آورده است: عده ای اهمیت ۲۵ خرداد را در آن می دانند که در این روز عظیم ترین تجمع غیر دولتی و اعتراضی تاریخ ایران شکل گرفته است و مبارزان حاضر در جریان انقلاب اسلامی نیز تایید می کنند که راهپیمائی های عظیم منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی هیچکدام به این وسعت نبود. برخی دیگر از ناظران ۲۵ خرداد را از آن جهت نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی ایران می دانند که انبوه شهروندان معترض و ناراضی در شرایطی که در پی کودتای انتخاباتی، فعالیّت احزاب متوقف و بسیاری از فعالان سیاسی بازداشت شده بودند به شکلی خود انگیخته و با تکیه بر شیوه های نوین مبارزات مسالمت آمیز، شیوه مبارزه بدون خشونت را با سطح بالایی از آگاهی و اعتماد به نفس به نمایش گذاردند.

ابوالفضل قدیانی که به تازگی چهارمین پرونده اش به دادگاه انقلاب ارجاع شده است در پیام خود تصریح کرده است: اینجانب اما ضمن تاکید بر این وجوه برجسته ۲۵ خرداد می خواهم اضافه کنم که اهمیّت این روز در آن بود که جریان اصلاحات تولدی دوباره یافت و تکیه گاه اصلی خود یعنی قدرت نیروی مردمی را بازیافت. در ۲۵ خرداد هر چند که حاکمیت بارها اعلام می کرد که حضور در خیابان های آزادی و انقلاب غیر قانونی است اما دیگر این قبیل توسل های موذیانه به قوانین ناعادلانه گوشی برای شنیدن پیدا نمی کرد.

قدیانی در این نامه بار دیگر بر مواضعی که در انتقاد صریح از رهبری در دادگاه مطرح کرده بود، پافشاری کرده و به صراحت از اداره کشور به شیوه ناصرالدین شاهی و تبدیل ولایت فقیه به سلطنت، انتقاد کرده است.

متن پیام ابوالفضل قدیانی که برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته، به درخواست وی به طور کامل و با هدف تبادل افکار مختلف و شکل‌گیری بحث سیاسی صریح و بدون خط قرمز، در کلمه منتشر می شود:

بسم الله الرحمن الرحیم

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(قصص ۸۳)
ما این دار (بهشت ابدی) آخرت را برای آنان که در زمین اراده علوّ و فساد و سرکشی ندارند مخصوص می‌گردانیم و حسن عاقبت خاص پرهیزکاران است.

همچنانکه در فرهنگ مذهبی ما محرم بیش از هر زمان دیگری یادآور مبارزه و مقاومت علیه ظلم و جور است در حافظه تاریخی ملی ما نیز به ویژه در نیم قرن گذشته «خرداد ماه» تداعی کننده فصلی است در ایستادگی علیه استبداد و خودکامگی، اگر مع الاسف استبداد در ایران بیماری تاریخی و ریشه دار بوده، واقعیت آن است که مقاومت در برابر خود رایی و ستم حاکمان نیز سنتی دراز مدت است و اگر علاجی برای این مرض متصور باشد همانا باید آن را در مسیر پایداری و مبارزه با مستبدان و جائران جستجو کرد.

وضع امروز ایران عرصه نبرد همین دو نیروست، دوگانه استبداد- آزدی و خودرایی - قانون، همچنان مهمترین مساله این مملکتند و راه های رفته بسیار، دست اخر این واقعیت را آشکار ساخته که تا حل نهایی و یا نسبی این دوگانه ها، بهبودی در وضع ایران و ایرانی حاصل نخواهد شد. دردمندانه باید گفت در ایران امروز ما از پس یکصدوپنجاه سال مبارزه علیه حکومت فردی و خود سرانه همچنان مطالبۀ «یک کلمه» باقی است، شاهی بی محابا شاهی می کند و به تعبیر دیگر سلطان مطلق العنان بی پروا به سلطنت مطلقه مشغول است.

کدام ناظر منصفی است که به ولایت فقیه بنگرد و ان را با سلطنت فقیه یکی نپندارد؟

کیست که اندکی از تاریخ این مملکت آگاهی داشته باشد و در یک کلام علی خامنه ای را در همان جایگاهی نبیند که ناصرالدین شاه البته بدون پاره ای اختیارات فقهی و شرعی قرار داشت و حکمرانی می کرد.

صاحب این قلم به عنوان یکی از فعالان جان بر کف انقلاب اسلامی که از ابتدای جوانی سودای سرنگونی حکومت مطلقه و استقرار حاکمیت ملی را داشته، دردمندانه معتقد است که انقلاب اسلامی گرچه مرض سلطنت را با جراحی درمان کرد اما متاسفانه ویروس استبداد چندی بعد در قالب ولایت فقیه همچون طاعون یکبار دیگر به جان این ملت افتاد.

گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی برآمده از سالها مبارزه و فداکاری را براستی باید «فاجعه انحراف» نام نهاد. انقلابی که در امتداد انقلاب مشروطه، نهضت ملی، قیام پانزده خرداد و مبارزات پس از آن، آرمان استقرار حق حاکمیت ملی و دموکراسی را پی گرفته بود ناگاه از درون خود با پدیده ای مواجه شد که بطور بنیادین با کرامت انسانی و آزادی افراد مخالفت و مباینت دارد.

در حالی که بنا به نص صریح کلام الله در پذیرش دین خدا نیز اجباری در کار نیست. "لا اکراه فی الدین..." و خداوند متعال در قرآن کریم به صراحت هر نوع سیطره پیامبرش را بر بندگان خود نفی کرده و فرموده است:

«فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر» (غاشیه ۲۱-۲۲)
پس تذکر بده که همانا تو تذکر دهنده ای و تو بر آنان سلطه نداری

مطابق تئوری ولایت مطلقه فقیه انسان هرگز عاقل و بالغ نشده و به آن میزان از رشد نمی رسد که بتواند در امور اجتماعی - سیاسی اعمال نظر کرده و استیفای حق کند و اساساً در حوزۀ عمومی و در مقام بهره مندی از حق تعیین سرنوشت، مردم شرعاً محجور و طبعاً نیازمند ولی و قیّم محسوب می شوند. الحق که اهانتی از این سخیف تر را نمی توان روا داشت که یک فقیه قیم و ولی یک ملت قرار گیرد. به هر روی فی الحال این تئوری ضد اسلامی و ضد انسانی اسباب و اثاث استبدادی دینی را فراهم کرده است که در چارچوب آن علی خامنه ای خود را سلطان بلا منازع ایران می داند، فردی که اثبات کرده کامجویی از قدرت را ولو نامشروع، آن قدر عزیز می دارد که بدان منظور حاضر است دین خدا و یا هر اصل اخلاقی دیگر را لگد مال کند تا چه رسد به قانون اساسی، اراده و انتخاب ملی که از منظر توجیه کنندگان ولایت، حداکثر شرطی ضمن عقد است و از همین جهت معتقدند که اختیارات رهبری در قانون اساسی کف اختیارات اوست.

به این ترتیب در شرایطی که ایفاگر نقش مستبد در صحنه این روزهای تماشاخانۀ ایران علی خامنه ای است و هم اوست که جبهۀ استبداد دینی را رهبری می کند.

جنبش اعتراضی سبز که مولود خرداد است در اساس قیام ملتی است علیه تحمیل ارادۀ حاکم خود رای به ارادۀ اکثریت قاطع شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸، حاکمی که با توسل به دروغ و نیرنگ و وارونه نمایی معنای حضور چشمگیر اقشار مختلف مردم در پای صندوق های رای قصد داشت از ساز و کار انتخابات نمایشی جهت اثبات مشروعیت خویش سر و سامان دهد. جنبش سبز چیزی نبوده و نیست جز حضور مستمر و ایستادگی آگاهانه و به دور از خشونت مردم علیه این نمایش رسوا، این جنبش در عین حال همچنان که پیوند تاریخی با سایر خیزش های ملی تاریخ معاصر ایران دارد به یک معنا ادامۀ منطقی حرکتی اصلاحی است که در خرداد ۷۶ و در پی "نه" قاطع مردم به کاندیدای ریاست جمهوری مطلوب رهبری که در حقیقت رای عدم اعتماد به وی بود شکل گرفت. جریانی که با در اختیار گرفتن قوه مجریه و چندی بعد مجلس ششم قصد داشت تا شعارهای اساسی و معطل مانده انقلاب اسلامی را از قبیل استقرار دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون، توسعه و رفاه را پیگیری کند.

با این همه ۸ سال تجربه اصلاح طلبی به دلائل مختلف از جمله عدم اتکای کافی و به موقع رهبران جریان اصلاحات به نیروی مردمی به سرمنزل مقصود نرسید و آنچنان که باید و شاید کامیاب نگردید. حضور گسترده مردم در انتخابات دهم ریاست جمهوری در واقع باز آزمائی امکان اصلاحات به وسیله دولت و از طریق انتخابات بود اما در عین حال آخرین فرصتی بود که آنها برای این امکان قایل می شوند.

اما از سوی دیگر جبهه استبداد بر پایه عدم شناخت از جامعۀ ایران و اشتباه محاسباتی تصور می کرد که دست کاری در آراء مردم هزینۀ چندانی نداشته و با قلب آراء به غُلب بدل خواهد شد اما مکرشان سرد بود و دامنگیر مستبد مزوّر شد.

نخستین جرقه های اعتراضی به شکل خود جوش اما در ابعادی وسیع بلافاصله پس از اعلام نتایج تقلبی آراء سراسرکشور را فرا گرفت و در این میان بی شک عامل پیش برنده و وحدت بخش چیزی نبود جز پیام امیدی که مردم معترض در ایستادگی و صراحت دو نامزد جریان اصلاحات موسوی و کروبی دریافت می کردند. و در آن روزهای سرنوشت نگاه به گذشته و تجربه اصلاحات ۸ ساله و فهم صحیح از موقعیت تاریخی بوجود آمده موجب شد تا از برکت اعتماد متقابل میان رهبران جریان اصلاحی و شهروندان معترض جنبشی متولد شود حیات بخش و امید آفرین که انشاءالله حامل دموکراسی و احیای کرامت ایران و ایرانی خواهد بود.

در تاریخچه کوتاه اما پر فراز و نشیب جنبش سبز، ۲۵ خرداد از همین روی واجد اهمیتی اساسی است. عده ای اهمیت ۲۵ خرداد را درآن می دانند که در این روز عظیم ترین تجمع غیر دولتی و اعتراضی تاریخ ایران شکل گرفته است و مبارزان حاضر در جریان انقلاب اسلامی نیز تایید می کنند که راهپیمائی های عظیم منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی هیچکدام به این وسعت نبود. برخی دیگر از ناظران ۲۵ خرداد را از آن آن جهت نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی ایران می دانند که انبوه شهروندان معترض و ناراضی در شرایطی که در پی کودتای انتخاباتی، فعالیّت احزاب متوقف و بسیاری از فعالان سیاسی بازداشت شده بودند به شکلی خود انگیخته و با تکیه بر شیوه های نوین مبارزات مسالمت آمیز، شیوه مبارزه بدون خشونت را با سطح بالایی از آگاهی و اعتماد به نفس به نمایش گذاردند.

اینجانب اما ضمن تاکید بر این وجوه برجسته ۲۵ خرداد می خواهم اضافه کنم که اهمیّت این روز در آن بود که جریان اصلاحات تولدی دوباره یافت و تکیه گاه اصلی خود یعنی قدرت نیروی مردمی را بازیافت. اگر تا پیش از این مقطع اصلاح طلبان می کوشیدند ضمن انتقاد به قواعدی نظیر آنچه محدود کننده آزادی های مرتبط با حق تجمعات مسالمت آمیز است، پایبند باشند در ۲۵ خرداد اعلام شد که تنها ملاک معتبر و حاکم در میان جریان تمامیت خواه و اصلاح طلب از این پس صرفا قانون اساسی هر چند پر از اشکال و تناقض و آزادی ها و حقوق مصرح در فصل سوم آن خواهد بود. در ۲۵ خرداد هر چند که حاکمیت بارها اعلام می کرد که حضور در خیابان های آزادی و انقلاب غیر قانونی است اما دیگر این قبیل توسل های موذیانه به قوانین ناعادلانه گوشی برای شنیدن پیدا نمی کرد.

اصلاحات و اصلاح طلبان به عنوان حامیان جریان دموکراسی خواهی در ایران و با رهبری آقایان موسوی و کروبی مسیر تازه خود را بازیافتند و به پای مردمی که صادقانه به فراخوان آنها لبیک گفته بودند، ایستادند.

در واقع ۲۵ خرداد نقطه پایانی بود بر تفکری که می پنداشت اصلاحات بدون تکیه بر نیروی جنبش اجتماعی و صرفاً از طریق مذاکره و چانه زنی می تواند به جائی برسد.

از این پس جبهه استبداد و در راس آن ولی فقیه که مدعی بود در ایران حرف اول و آخر را می زند و به تعبیر خودش فصل الخطاب است با این واقعیت مواجه شد که از پس سال ها سرکوب و بسط خفقان و از خاکستر جنبش اصلاحی دوم خرداد اینک ققنوسی برخاسته که بزودی موجودیت او را نشانه خواهد گرفت.

به برکت ۲۵ خرداد و روزهای سرنوشت ساز دیگری از جمله عاشورای خونین ۸۸ و نیز ۲۵ بهمن ۸۹ امروز دیگر اصلاح طلبی بدون تمنای محو استبداد امری باطل و ادعایی رسواست. اگر آرمان اصلاحات تحقق آزادی خواهی و دموکراسی و تضمین حقوق بشر و کرامت شهروندان بدون هرگونه تبعیض است چگونه چنین مطالبه ای ضمن مماشات و امتیاز دهی یک جانبه به جبهه استبداد، بدست آمدنی است؟ البته بدیهی است که این سخن به منزله تایید شورش های بدون برنامه نیست که منجر به فروپاشی بروکراسی حاکم بر کشور شده و راه حل نهایی را در کف خیابان و یا تصرف چند ساختمان دولتی می داند، خیر این سخن تاکید دوباره بر آن است که هرگونه عقب نشینی مستبد تنها از طریق اعمال فشار بر او تحقق خواهد یافت و اقتضای ذات استبداد و خودکامگی جز این نیست که تنها در موقع و موضع استیصال حاضر است حداقلی از رعایت حقوق شهروندان و تضمین آزادی های آنان را به رسمیت بشناسد.

بنابراین اصلاحاتی که مدعی پایبندی به آرمان آزادی، قانون و دموکراسی است اما در افق نهائی خود نفی استبداد را ترسیم نکرده و به عبارت دقیقتر جایگاه و نقشی برای ولایت فقیه در سیاست کلان خود قائل است در یک کلام جز دروغی بیش نیست.

از پس تولد جنبش سبز و آن همه فداکاری و ایثار خون هائی که به ناحق به زمین ریخته شده و اوقات شریفی که در کنج سلول های زندان ها صرف شد بدون شک دیگر مجال برای مماشات با شخص اول مملکت و عامل اصلی تمامی این جرائم یعنی علی خامنه ای باقی نمانده است.

امروز هر حرکت اصلاحی و آزادی خواهانه ای که تقاضای همراهی مردم و البته سودای کامیابی دارد راهی جز انکار استبداد و مقاومت علیه او ندارد. در سوی مقابل همدستان و وابستگان به اقتدار دربار ولایت فقیه بایستی بدانند که آینده ایران از آن آزادی خواهان و سرنوشت ایران استقرار حاکمیت ملی و برقراری دموکراسی است فلذا بر تار عنکبوت خانه بنا نکنند که

«وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ» (غافر۳۷)
نیرنگ فرعون جز نقشی بر آب نبود

گرامی باد یاد شهدای جنبش سبز به ویژه شهدای مظلوم ۲۵ خرداد ۸۸

«إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ»( هود ۸۸)

ابوالفضل قدیانی
زندان اوین
بند ۳۵۰






iran#

بايگانی وبلاگ