یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۴

بهروز ستوده: به یاد تراب حق شناس، نقدی برنوشته تقی رحمانی

بهروز ستوده: به یاد تراب حق شناس، نقدی برنوشته تقی رحمانی
http://iranscope.blogspot.com/2016/02/blog-post_60.html

درپاسخ به سئوالی که آقای رحمانی در مقدمه نوشته خود مطرح میکند که : تراب حق شناس را باید دوباره و با صبوری خواند، وانتقاد به او باید منصفانه باشد، خواننده ی نوشته ایشان انتظار دارد که پس از 37 سال صبوری، تحلیل و قضاوت منصفانه درمورد وقایع سالهای پیش و پس ازانقلاب ارائه داده شود. درقضاوت و تحلیل آقای رحمانی گرچه نشانه هائی ازانصاف دیده میشود اما متأسفانه هنوز روح یکجانبه نگری و گریز از مسئولیت پذیری در نوشته ایشان موج میزند.

گاهی اوقات بر حسب تصادف نام اشخاص با شخصیت و رفتارآنان همخوانی پیدا میکند ، وتراب حق شناس براستی که انسانی خاکی وفروتن بود و حق را خوب میشاخت ، حقی که ریشه در روح آزادگی و عدالت جوئی او داشت و عمری را درجسجوی آن عاشقانه دل به دریا زده بود و در هرمنزلی برای مدت کوتاهی رحل اقامت افکنده بود، از حجره های طلبگی وآخوندی حوزه علمیه (بخوانید جهلیه) قم گرفته تا جبهه ملی ونهضت آزادی وسازمان مجاهدین خلق و سازمان پیکاردرراه آزادی طبقه کارگر. اودرهمه جا به دنبال محملی بود برای مبارزه با ستمگران و استثمارکنندگان ودفاع ازحقوق ضایع شده محرومان و ستمدیدگان جامعه .

چند روز پیش تراب حق شناس نیز به خیل صدها شخصیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و هنری ایران، که دورازوطن ودرتبعید روی درنقاب خاک کشیده اند پیوست، که آسیاب به نوبت است وگریز ازمرگ اجتناب ناپذیر. تراب دربیماستانی درحومه پاریس چشم ازجهان فروبست وبا مرگ خود یاران دور و نزدیک خویش را اندوهگین ساخت. مرگ تراب حق شناس و هردوست دگراندیش ایرانی درتبعید، درذهن من هربارنفرت ازحکومت و حکومتگرانی که چنین سرنوشتی را برای شهروندان شریف ایران رقم زده اند شعله ور میسازد، سرنوشتی که فراریان ازتیغ داعش های شیعه مذهب، حتی امکان حضور برمزاریاران وعزیزان خود برای افشاندن قطره اشکی ومشتی خاک نداشته باشند.

تراب حق شناس و فراز و نشیب زندگی اش، درحقیقت آئینه تمام نمائی اززندگی هم نسلان او است، نسلی انقلابی از روشنفکران و تحصیل کرده های ایرانی که در سودای آزادی واستقلال وطن و با هدف برقراری دمکراسی وعدالت اجتماعی در کشور، خود را به آب و آتش زد وشوربختا که دراین میسر مرتکب چنان خطاهای جبران ناپذیری شدکه نتیجه بلا فصل آن خطاها، سربرآوردن مشروعه طلبان معمم و مکلا شد، در سرزمینی شانس به قدرت رسیدن تفکرشریعتمدار داعشی در آن ازهرکشور دیگر در خاورمیانه کمتر بود، ودر سرزمینی 75 سال ازانقلاب مشروطیت و بردارشدن رهبر مشروعه خواهانش درمیان هلهه وشادی مردم تهران گذشته بود. آری تراب حق شناس به نسلی از جوانان انقلابی ایران تعلق داشت که تمام توش وتوان خویش را درخدمت برپا کردن انقلابی گذاشت که از قضا خود ناآگاهانه و بدون اینکه متوجه باشند، مقدمات اسلامی شدن آن را از پیش فراهم کرده بودند. و شگفتا که ما بازماندگان آن نسل انقلابی که امروزه یکی پس ازدیگری روی در نقاب میکشیم، به ندرت کسی از ما جسارت قبول مسئولیت خطاهای گذشته را داشته است و از آن زشت ترهنوز برخی از ما آن غائله را انقلاب شکوهمندی که ازکف ما ربوده شده است ارزیابی میکنیم و چشم برنادانی خود درآنزمان می بندیم و از اعتراف به آن نادانی سر بازمیزنیم .

تراب حق شناس را من برای نخستین بار، وقتی که مجاهد دوآشته بود وکمتر ازسی سال از عمرش میگذشت، با موهای پرپشت جوگندمی و قیافه ای بشاش ومصمم با نامی مستعارشناختم، ولی خیلی زود ازلهجه اش فهمیدم که همشهری است و تا بعدها که نام حقیقی اش را دانستم، بخاطرموهای جوگندمی اش به مزاح اورا پیرمرد صدامیکردم، وآخرین دیدارم با او اواخر سالهای شصت در پاریس بود، زمانی که خمینی و دارو دسته اش وضو به خون هزاران تن ازجوانان وطن گرفته بودند وآثارآن کشتارها،غمی سنگین درعمق چشمها ی تراب نشانده بود، اما انگارکه در اراده اش برای برپا کردن انقلابی دیگرکوچکترین خللی وارد نشده بود. اودرست با همان شورو شوقی که روزگاری ازجامعه بی طبقه توحیدی ایده آل مجاهدین خلق سخن میگفت، این بارباحرارت وصف ناپذیری ازجامعه ایده آل کمونیستی که مارکس ولنین وغیره وعده تحقق اش را داده اند حرف میزدکه البته درعقل ناقص من، نه عدل علی و جامعه توحیدی تراب مجاهد گنجیده بود ونه تحقق جامعه کمونیستی تراب پیکاری می گنجید. اما با اینهمه واختلاف عقیده هرگزباعث نگردیده بود که هیچکدام ما درصداقت و آزادیخواهی و مردم دوستی یکدیگر شک کنیم وهمین باعث تداوم ارتباط و دوستی ما در سالیان درازگردیده بود. واین نیزاز ویژگی های تراب بود که حریم دوستی و رفاقت را خوب میشناخت و بخاطر اختلاف نظر و عقیده آنرا مخدوش نمیساخت.

متأسفانه حُب وبغض در مورد سازمان مجاهدین خلق و بخش مارکسیستی آن که بعداً نام "سازمان پیکار درراه طبقه کارگر" برخودنهاد ، یعنی دو جریان فکری و سیاسی که بدون شک عملکردشان در وقایع سیاسی پیش و پس ازانقلاب اسلامی ایران نقش داشته است، از جانب کسانی که در عمر خود دیکته ای ننوشته اند تا معلوم شود چقدر غلط دارند ، دستاویزی شده برای مخدوش کردن سیمای مبارزاتی و انقلابی شخصیت هائی گرانقدری مانند تراب حق شناس که تمام جان و جوانی خود را وقف تحقق آزادی وعدالت و رفاه مردم کردند.

معرفی وبیشترشناختن تراب حق شناس را به خود او واگذارمیکنم که در مصاحبه با آقای پرویز قلیچ خانی نه تنها به معرفی خود میپردازد بلکه با صداقت و سادگی به نکات پنهان و بحث برانگیزبرخی ازوقایع تاریخی دهه چهل و پنجاه خورشیدی اشاره میکند. من خواندن این مصاحبه را به کسانی که خارج ازظرف تاریخی و غیر منصفانه، به قضاوت در مورد دوجریان مجاهدین خلق و پیکاروبازتاب عملکرد آنان میپردازند توصیه میکنم، در گفته های تراب حق شناس صداقتی است که میتوان به آن اعتماد کرد. برای خواندن مصاحبه آقای پرویز قلیچ خانی و تراب حق شناس به این آدرس رجوع کنید.

http://www.iran-interlink.org/files/farsi%20pages%2017/torab240106.htm

قصد من دراینجا نقدی بر نوشته آقای تقی رحمانی است با عنوان "تراب حق شناس آئینه ای دربرابرما" که چند روز پیش در سایت گویا نیوز درج گردیده است . برای رجوع به مقاله آقای تقی رحمانی نیز میتوانید به این آدرس مراجعه کنید.
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/01/207929.php

واما نقد من به نوشته آقای تقی رحمانی ، که یکی ازشخصیت های جریانی موسوم به "ملی مذهبی" است، وسالهائی از جوانی و عمرخود را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده است وهم اکنون نیزهمسرمبارزش نرگس محمدی با تنی بیمار در اسارت حکومت ولایت مداران اسلامی است میباشد. آقای رحمانی نوشته خود را در مورد تراب حق شناس چنین آغاز میکند:

«برای نسل من که سیاسی شد، برخی نامها جنبههای معین و خاصی پیدا میکنند. نامهایی که با آنها زندگی میکنی گاه از پدر و مادر و همسر و فرزند به تو نزدیکتر هستند .این نامها زندگی سیاسی و فکری امثال من را برای نقد و نفی و یا کینه، اشغال میکنند. بله داستان حدیث چهره و الگوهای، هم بد و هم خوب است، که تراب حقشناس یکی از آنان است، اما تراب حق شناس فقط یک نام نیست، او سرنوشتی است که باید دو باره خوب خواند، انتقادی و منصفانه و همراه با صبوری. چرا باید داستان تراب را با دوباره اما با صبوری خواند؟»

درپاسخ به سئوالی که آقای رحمانی در مقدمه نوشته خود مطرح میکند که : تراب حق شناس را باید دوباره و با صبوری خواند، وانتقاد به او باید منصفانه باشد، خواننده ی نوشته ایشان انتظار دارد که پس از 37 سال صبوری، تحلیل و قضاوت منصفانه درمورد وقایع سالهای پیش و پس ازانقلاب ارائه داده شود. درقضاوت و تحلیل آقای رحمانی گرچه نشانه هائی ازانصاف دیده میشود اما متأسفانه هنوز روح یکجانبه نگری و گریز از مسئولیت پذیری در نوشته ایشان موج میزند. ایشان در ادامه چنین مینویسد:

«سالها چنین باور داشتم که ضربه سازمان پیکار به چپ مذهبی ایران و به جریان انقلاب ضربه ای بس تلخ و کارا بود که چپ مذهبی را ضعیف و راست مذهبی را تقویت کرد، که این جریان، انقلاب ایران را مصادره کرد.

عملی که تقی شهرام و بعد مجموع سازمان پیکار که تراب هم درآن حضور داشت با مبارزه مردم ایران کرد، فاجعه ای بود که بس تاسف انگیز می نماید. اما داستان این است که تراب هم در این تحلیل جایگاه داشت وی در جایگاه متهم می نشست خلاصه وی از چهره های بارز و زنده جریان پیکار بود.با این همه حتی جمع بندی این جریان در نقد تقی شهرام و هم چنین مواضع تند و رادیکال این جریان در بعد از انقلاب جای انتقاد امثال من را از جریان پیکار بیشتر می کرد.»
البته جای بسی خوشحالی که آقای تقی رحمانی مسئولیت شکست انقلاب و قدرت گیری "راست مذهبی" را از گردن تقی شهرام و جریان پیکارو تراب حق شناس که عضوی از سازمان پیکاربوده است برداشته، اما این فقط نیمی از واقعیت است، که نیمه دیگرواقعیت مسئولیت پذیری خودآقای تقی رحمانی، همفکران ملی مذهبی ایشان و به اصطلاح روشنفکران دینی درجریان قدرت گیری خمینی است که ایشان چیزی در این خصوص نمیگوید! اینکه گفته شود تراب حق شناس و سازمان پیکاردرخلق هیولای حکومت اسلامی نقشی نداشته اند بلافاصله این سئوال مطرح میگردد که پس چه کسانی و چه جریان هائی نقش داشته اند؟ که آقای رحمانی درنوشته خود آگاهانه به آن نمی پردازد چرا که اگربا همان معیار"انصاف و صبوری" که ایشان سایرن را به پای بندی به آن سفارش میکند درصدد یافتن پاسخ به سئوال مذکورباشیم، بی تردید میرسیم به جریانات سیاسی مذهبی و از جمله گروه ملی مذهبی کنونی که آقای تقی رحمانی یکی ازاعضای مؤثرآن میباشد. وما فراموش نکرده ایم که "امام"سرگردان در مرزکویت توسط ابراهیم یزدی وهمفکران ایشان با سلام و صلوات به پاریس منتقل شد و در آنجا طی زد وبندهای پشت پرده با قدرت های خارجی، راه به قدرت رسیدن نیروهای مذهبی به رهبری خمینی هموارشد، همچنین ما چگونگی تشکیل شورای انقلاب و دولت موقت و ترکیب اعضای کابینه آن دولت که همگی از آخوندهای معمم و مکلا بودند را از یاد نبرده ایم. به هرحال بنظر میرسد که در حافظه تاریخی آقای تقی رحمانی یادآوری وقایعی که منجربه تأسیس حکومت اسلامی در ایران گردیده است خوش آیند نیست، واز این رو است که ایشان امروز میگوید :به گونه ای دیگرمسائل آن دوران را تحلیل میکند. ایشان دربخش دیگری از نوشته خود چنین میگوید:

« سالها است که دیگر همانند آن دوران فکر نمی کنم که جریان پیکار عامل ناکامی چپ مذهبی بوده است .چرا که دیگر باور ندارم که چپ مذهبی الترناتیو قدرت سیاسی در ایران بوده است . مدت ها است که مشکل داستان مشروطه کردن قدرت در ایران و هم تحقق عدالت ممکن را عمیق تر از این مسائل می دانم. در ضمن در عین نادرست خواندن رفتار تقی شهرام، با ملاحظه رفتار حکومت در اعدام های سال ۶۷ و در مراحل پائین تر با ملاحظه سرنوشت مجاهدین خلق و طرز برخورد رهبری این جریان با نیرو های مسئله دارش، دیگر متاسفانه می شود درک کرد، البته نه تائید کرد، که چرا تقی شهرام چنین کرد.اما تقی شهرام چرا چنین کرد! تراب حق شناس هم نتوانست در برابر این عمل رفتار درستی داشته باشد! این سوال کمی نیست! قصد توجیه ندارم، قصد دارم که عمیق تر بحران را ببینم.»
این را هم باید به فال نیک گرفت که آقای تقی رحمانی بعنوان یکی از شخصیت های "ملی مذهبی" به این نتیجه رسیده است که مسئول ناکامی نهضت آزادی و ملی مذهبی ها درسهیم شدن قدرت با خمینی، سازمان پیکارو سایر گروههای چپ گرای ایران نبوده اند، ولی ازآنجائی که هنوزدرذهن آقای رحمانی سیاست و باورهای دینی آنچنان با هم گره خورده و غیرقابل تفکیک اند که یافتن پاسخ به این سئوال که : چرا تقی شهرام مرتکب آن جنایت شد و کسانی مانند تراب حق شناس نیزچرا نتوانستند در قبال مسائلی درون سازمان مجاهدین خلق موضع درستی اتخاذ کنند، آسان نیست، گرچه ایشان درادامه نوشته خود سعی میکند این پاسخ را در منش افراد و مشی چریکی یک گروه سیاسی نظامی جستجوکند، آنجا که مینویسد :

«مشکل حدیث قصه پرغصه مشی و روش است. این رابطه روش با مشی و منش فردی، موضوعی است که باید جدا به آن پرداخت، اما همین حد می توان گفت که روش در رابطه با دیگری و روابط اجتماعی در مرحله اول قراردارد. بعد مشی قرار می گیرد و آنگاه منش می تواند مطرح باشد. اگر چه افراد معینی در منش شاخص می شوند که موضوع عامی نیست. با منش فردی و اخلاقی نمی توان آسیب روش و مشی نادرست در سطح کلان و عمومی را جبران کرد.اما مسئله این است که ازحاکمان و درمرحله پائین تر سیاسیون و مدنیون و حتی روشنفکران به جز اندکی همه گی ما تا حدود و میزانی اهل زدن دیگری هستیم. چرا که احساس ناامنی آدمی را پرخاش گر می کند و گاه باعث آن می شود که آدمی پیش دستی کند تا رو دست نخورد تا به او نگویند که بی عرصه بوده است.»

دراینجا و درسرتاسر نوشته آقای رحمانی، آگاهانه سخنی از ساختارفکری و ایدئولوژی اسلامی حاکم برسازمان مجاهدین خلق که توجیه کننده تمام مسائل درونی آن تشکیلات است گفته نشده است چرا که اگرپای ایدئولوژی و اسلام سیاسی به میان کشیده شود، لاجرم در جائی با بنیان فکری ملی مذهبی ها تلاقی پیدا خواهد ودر جائی هم با اسلام سیاسی و انقلابی خمینی هم بسترخواهد شد ، این است که آقای رحمانی و تمام کسانی که مسلمان بودن اکثریت مردم ایران را بهانه کرده اند برای عرضه کالاهائی ازقبیل : ملی مذهبی ! روشنفکر دینی ! اسلام رحمانی ! و غیره مایل نیستند که عنصر ایدئولوژی را درماجرای وقایع درونی سازمان مجاهدین خلق دخالت دهند. همچنین معلوم نیست که آقای تقی رحمانی چگونه به این تئوری و قانون عام رسیده است که حاکمان آدم کش جمهوری اسلامی که صاحب قدرت وثروت اند و تمام آزادی های فردی و اجتماعی را از مردم سلب نموده و کشوری را به فساد و تباهی کشانده اند را در یکطرف معادله قدرت و روشنفکران و سیاسیون و مدنیونی که بزعم ایشان روش و منش درستی ندارند را درطرف دیگرمعادله قدرت قرار میگیرند و دست آخرهم به این نتیجه میرسد که "ما همه اهل زدن یکدیگریم" چونکه بقول ایشان همه احساس ناامنی میکنند! و معلوم نیست که برای مثال وقتی خمینی فرمان اعدام چند هزارزندانی سیاسی را در سال 67 صادرکرد، اووحکومتش چه ناامنی ازجانب آن کسانی که در زندانها اسیراو بودند احساس نموده بود ؟! ویا اینکه معلوم نیست نرگس محمدی همسرشجاع آقای تقی رحمانی، بهاره هدایت ، آتنا فرقدانی و دهها زن ومرد دگراندیش که به حبس های طولانی مدت محکوم شده اند، چگونه امنیت خامنه ای و ولایت مطلقه اش را به خطر انداخته اند که حتی قوانین زندان را در مورد آنان رعایت نمیکنند؟! ویا اینکه تا کنون کدام روشنفکرایرانی از ترس اینکه برچسب بی "عرضگی" به او زده نشود و "رودست نخورد" دست به غارت اموال مردم وآدمکشی زده است ؟!

آقای تقی رحمانی دربخش دیگری از مقاله خود چنین مینویسد:

«وقتی عضو موثر یک سازمان سیاسی - نظامی می گوید که دموکراسی در سازمان شرک است؛ آن گاه در سازمانی با مشی مبارزاتی چریکی دیگر چگونه می شود از دموکراسی حرف زد. این جا است که اکثر افراد اگر منش مثبتی هم داشته باشند، تحت تاثیر مشی قرار می گیرند.در یک سازمان چریکی تحت فشار، چگونه دموکراسی امکان پذیر است.اما از مشی مبارزاتی مهمتر روش است چرا که حتی اصلاح مشی مبارزاتی که البته مهم است باز اگر روش درست نباشد منش آدمیان به خوبی جلوه نمی کند. روش تعامل و برخورد با دیگری از دوست و مخالف در میان مبارزان و فعالان سیاسی و مدنی ما مشکل دارد.»

خوب است ازآقای رحمانی سئوال شود که "شرک" دانستن دمکراسی از جانب یک عضو مؤثرسازمان سیاسی نظامی، ریشه در ایدئولوژی آن فرد و تشکیلات دارد یا ریشه درمشی سیاسی یک سازمان ؟ با استدال آقای تقی رحمانی جنایات مخوف هیتلرواستالین وخمرهای سرخ و خمینی ارتباط با مشی سیاسی و منش فردی آنان داشته است نه با ایدئولوژی تمامیت خواه و باورهای سیاسی و مذهبی آنها! راه دور نرویم آدمکشی های گروههائی از قماش داعش و طالبان و حزب الله ریشه درایدئولوژی مطلق گرا و سلطه گر آنان دارد یا در مشی مبارزاتی شان ؟ راست این است که هرفکر و عقیده ای که در اندیشه انسان بصورت حقیقت مطلق درآید، آن فکر و مرام ومسلک میتواند به ابزاری برای حذف و کشتار دیگران تبدیل شود و ایدئولوژی و اسلام سیاسی درعصرحاضرنشان داده است که استعداد دست زدن به جنایات فجیعی را دارد.

آقای تقی رحمانی در پایان نوشته ای که به مناسبت درگذشت تراب حق شناس نوشته است چنین نتیجه گیری میکند:

«تراب در این مورد نمونه خوبی است او مهربان با انرژی، وفادار به آرمان و مردم دوست بود، اما مشی چریکی و هم روشی که در روابط جمعی و میان جمعی که در میان ما مرسوم است گاه اجازه نمی داد که آدمی متوجه شود که مشی چریکی را در حقیقت سازمان پیکار کنار نگذاشته بود. شیوه دیگری را در مشی چریکی که ویژگی های زود خواستن و تند خواستن و انقلابی خواستن و تحمیل کردن به دیگران بود، را اجرا می کرد. این روش حذف هم می آورد، اما مگر فقط سازمان پیکار چنین بوده است. تراب به این نقد عمیق مشکلات مزبور نرسیده بود اما مگر چند نفر چند جریان به این نوع نقد عمیق رسیده اند. به چنین نقدی که مشخص و معین شود که تحقق دموکراسی روش و هم مشی مناسب می خواهد.»

ازآنجائی که آقای تقی رحمانی بخاطر عجین شدن باورهای دینی و سیاسی اش با یکدیگر، در نوشته خود همه جا سعی نموده است که عنصرایدئولوژی را درمناسبات درون سازمانی مجاهدین خلق که عامل بسیاری از کجروی ها است نادیده بگیرد و بجای آن عنصرمشی سیاسی را در انحرافات سیاسی و تشکیلاتی عمده سازد، درپایان نوشته خود دچار تناقض میگردد و میگوید: سازمان پیکاردر حقیقت مشی چریکی را کنارنگذاشته بوده است بلکه شیوه دیگری ازمشی چریکی که گویا زود خواستن و تند خواستن و تحمیل کردن به دیگران بوده است درپیش میگیرد! وبدین ترتیب آقای تقی رحمانی برای اینکه به ایدئولوژی ملی مذهبی خودشان خدشه ای وارد نشود تعریف جدیدی از مشی سیاسی ارائه میدهد، یعنی همان تکیه کلام مهندس بازرگان در پاسخ به مطالبات برحق مردم ایران که نخست وزیرمنتخب "امام" آن مطالبات غیرمعقول میدانست و با عبارت : زود خواستن و تند خواستن و همه چیز خواستن به سخره میگرفت.

نتیجه و حرف آخر : ایکاش آقای تقی رحمانی و خیل بریدگان از حکومت اسلامی، کمی تاریخ آزادی خواهی و عدالت جوئی مردم ایران را در یکصد سال اخیر مرور کنند و به ضایعاتی که اسلام سیاسی و چهره های منفوری چون شیخ فضل الله نوری ، کاشانی ، خمینی و خامنه ای برپیکر جنبش های آزادیخواهانه و ضد استبدادی و ضد استعماری ملت ایران وارد کرده اند پی ببرنند و بیش ازاین دین اسلام ومذهب شیعه دوازده امامی را وسیله پیشبرد اهداف سیاسی خود نسازند، که پیش شرط رهائی مردم از ورطه هولناکی که ارمغان جمهوری اسلامی است ، جدائی نهاد دین ازنهاد دولت و تشکیل دولت ملی و برآماده از رأی و اراده مردم ایران میباشد. وتراب حق شناس با تمام افت و خیزهائی که در زندگی مبارزاتی خود تجربه کرد، ازجمله پیوندگان این راه بود. یادش گرامی و راهش پُرپوینده باد.

17 بهمن 1394
5 فوریه 2016

منبع:




----------------------

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ